eitaa logo
خاطرات و کرامات شهید عاملو
2هزار دنبال‌کننده
856 عکس
349 ویدیو
20 فایل
مؤلف: @alirezakalami صاحب ۱۲ عنوان کتاب ازخاطرات #شهدا نویسنده سه کتاب از شهید عاملو با عناوین #سه_ماه_رویایی و #رویای_بانه و #شهید_کاظم_عاملو 👈برای دسترسی سریع به #فهرست مطالب کانال، ابتدا پیام «سنجاق‌شده» را کلیک کنید، سپس به سراغ #هشتک‌ها بروید 🫡
مشاهده در ایتا
دانلود
استوری یکی از خوانندگان درباره کتاب @shahid_ketabi
📘 می‌خوام درباره ، یه کتاب ناب بهتون معرفی کنم؛ 🌷 اصلا این شهید را می‌شناسید؟ بریم سراغ روایت یکی از دوستانش که می‌گفت: یک روز به من گفت، من هميشه موقع نماز اول از (عج) كسب اجازه می‌كنم و در دلم هميشه نيت اقتدا به آقا را دارم. کتاب، 📖 رویای بانه ✍️ به قلم: علیرضا کلامی 🖨️ انتشارات: مرز و بوم 🔻 روایت نابی هست از دوره کوتاه زندگی شهید کاظم عاملو که پره از حالات خاص و عرفانی این شهید بزرگوار. ✅ یکی از بهترین کتاب‌هایی هست که در حوزه روایت زندگی شهدا خوندم، یه کتاب دوست داشتنی که حتما به دردتون می‌خوره برای سعادت دنیا و آخرتتون 📄 برشی از کتاب: کاظم چهره‌ای عجیب و نورانی داشت. به نظرم ، کمترین مزدش بود. همه رفتنی هستیم؛ ولی لقب و جایگاه شهید برازنده او بود. اصلا یادم نمی‌آید که کاظم حتی کوچک‌ترین حرف بدی به من زده باشد یا بر سر کسی دادی کشیده یا درباره چیزی اعتراضی کرده باشد... تبلیغ کتاب در 👉 @shahid_ketabi
می‌گفت: زمان جنگ در خوزستان پشه‌ها حسابی کلافه‌مان کرده بودند... پشه‌هایی که حتی از روی روزنه‌های پوتین هم نیش می‌زدند... برای در امان ماندن از نیش پشه‌ها به سر و صورتمان گازوئیل می‌مالیدیم، این کار اگرچه برای وضو گرفتن دردسر ساز بود ولی به سختی‌اش می‌ارزید... روزها به همین منوال طی شد و این شد که کم‌کم موهایم ریخت...😊 @shahid_ketabi
5.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
ما جلوی آمریکا این‌طوری می‌ایستادیم. اسرائیلِ نجس که پشمِ آمریکا هم نیست 😂 @shahid_ketabi
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ : معتقدم، امام زمان(عج) که ظهور بکنند، حکومتی که ایجاد می‌کنند، قله‌ی آن حکومت آن دوره‌ای خواهد بود که در ما در بخش‌ها و حالاتش اتفاق افتاد... 📡  @shahid_ketabi
«جوری روی خودتون کار کنید که حتی اگه یک گناه هم کردید گریتون بگیره...😔» @shahid_ketabi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
ماجرای ورود کتاب به خانه یکی از خوانندگان و تاثیر عجیب بر زندگی‌اش و حل مشکلات خانواده با بودن کتاب در منزل !😳 @shahid_ketabi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
این ۶ دقیقه رو فارغ از هر تفکری که دارید از عمقِ جان بشنوید. قطعا چیزی در درونِ شما تغییر خواهد کرد! @shahid_ketabi
🔘 گربه‌ای که پیگیر حالش بود! 🔸 استاد مطهری با هفت فرزند، تا پنجاه سالگی وسیله نقلیه نداشتند. ظرفیت ماشینی که خریدند طبعا باید به نحوی می‌بود که برای یک خانواده پرجمعیت به همراه راننده مناسب باشد، چون ایشان رانندگی نمی‌دانستند. آقای کریمی راننده استاد می‌گوید: 🔹 یک بار ایشان مرا در دانشکده صدا زده و گفتند: ببین چرا این گربه در زیر پله کتابخانه دانشکده مدام سر و صدا می‌کند. رفتم، دیدم گربه زبان‌بسته، کور است. مساله را به استاد گفتم. ایشان آن موقع پانزده ریال به من دادند تا برای گربه مقداری جگر سفید بخرم. بعد از این که گربه سیر شد دیگر سر و صدا نکرد. 🔸اتفاقا آن گربه فردا دوباره آمد که جگر سفید بخورد! بازهم برایش جگر سفید آوردیم. چند روز که به گربه غذا دادیم، دیدیم کم‌کم بینایی‌اش را هم به دست آورد. معلوم بود به جهت گرسنگی این قدر ضعیف شده بود. توجه و پیگیری استاد با آن‌همه اشتغالات نسبت به حال یک گربه برای من بسیار جالب و پند‌آموز بود. 🔵 عکس بالا: پس از عبور از جاده خاکی، در ده شهرستانک (شهریور ۵۷) @shahid_ketabi
خودش می‌گفت: در اتاقک نگهبانی ایستاده و مشغول پست بودم. گاهی قدم می‌زدم و گاه روی صندلیِ داخل اتاقک نگهبانی می‌نشستم. یکبار وقتی صورتم را به طرف لودرهایی که در مقابل ساختمان مهندسی رزمی پارک شده بود برگرداندم، در بین دو ماشین سنگین و حدود صد قدمی‌ام، شخصی با هیبت و چهره بسیار نورانی رؤیت شد؛ شخصی دلربا با عمامه‌ای سبز و قامتی کشیده و رعنا. ابتدا ترس به سراغم آمد و به گمان اینکه خواب بر من مستولی شده، زبان به ذکر خدا گشودم و نام او را چند بار زیر لب گفتم. دوباره دیده‌ام را به آن جهت منحرف کردم و همانجا را نگاه کردم. باز همان شخص بود و همان هیبت! به چهره نگاه کردم؛ متوجه لبخند زیبا و دلنشینش شدم و در عین حال، ترس دوباره غلبه کرد! اینبار به طرف شیر آبی که در آن نزدیکی بود رفتم و آبی به صورت زدم و وقتی برگشتم سر جای اول خودم، نه اثری از شخص نورانی بود و نه لبخند.. . تا پایان وقت نگهبانی، فکرم مشغول آن صحنه و آن چهره دلربا بود. می‌گفتم: خدایا! یعنی من چه دیدم؟! هنگامی که کاظم در حال تعریف کردن این واقعه بود، بدنش می‌لرزید و آرام و قرار نداشت. ما با خلوص نیتی که از او سراغ داشتیم و اوصاف آن نفر که گفته بود، شک نداشتیم که آن شخص، کسی جز ارواحنا فداه نبوده است. نشانه‌ها خبر از کسی می‌داد که کَس عالم بود و کَس‌ها بی او ناکس! به حالش غبطه می‌خوردیم. و البته این شک، بعد از خلسه عرفانی‌اش به یقین بدل شد و دل، قرار گرفت؛ کاظم چند شب بعد در ، به گوشه‌ای از این دیدار و شب نورانی اشاره می‌کند و آن را تجدید خاطره می‌کند. @shahid_ketabi