eitaa logo
شهید مصطفی صدرزاده
1.9هزار دنبال‌کننده
3.1هزار عکس
2.2هزار ویدیو
152 فایل
خودسازی دغدغه اصلی تان باشد...🌱 شهید مصطفی صدرزاده (سیدابراهیم) شهید تاسوعا💌 کپی آزاد🍀 @Shahid_sadrzadeh
مشاهده در ایتا
دانلود
🔹 آزارم می‌داد، ولی می‌دانستم اعتراضم بی‌فایده است. هنوز تو رودربایستی با تو بودم‌. 🔺گاز و ماشین‌لباسشویی هم وصل نبود و باید می‌ماندی و این‌ها را راه می‌انداختی، اما تو رفتی و من هم نکردم. 💠یک هفته شد...، دو هفته شد... و من فهمیدم خیلی و من باید خودم به یکی تلفن بزنم که از بیرون بیاید و این کارها را انجام بدهد. ✨مادرت فهمید و گفت: «سمیه جان، مصطفی در خانه که بود دست به سیاه‌وسفید نمی‌زد، تو به بگیر!» ❇️اما من نمی‌آمد، چون می‌دانستم برای ساخته شده‌اند. 🔺این‌طور کارها به دست‌وپایت تار می‌تنید و پایگاه برایت در بود. 📚برگرفته از کتاب ... انتشارات
شهيد مدافع حرم مصطفى صدرزاده به روايت مادر گرامى؛ 🌷بسم رب الشهداء و الصديقين🌷 ⚫️ «قسم به معنی لایمکن الفرار از عشق، که پُر شده است جهان از حسين سرتاسر؛ (بخش نهم)، علمدار بى‌بی» ای لشکر حق را سر و سردار اباالفضل وی دست علی در صف پیکار اباالفضل ... 🔻١٤ ساله بود که حاج آقای بهرامی و نصیری به دنبال ساخت (عليه‌السلام) بودند. برای ساخت باید جمع می‌کردند. یک داشتند که رویش نوشته شده بود: «برای مسجد». حتی گاهی پول برای نداشتند؛ برای همین خود بچه‌ها پای می‌ایستادند. از خالی کردن بار و گرفته تا کار و هر کاری که توان انجام آن را داشتند. به قول خودش دوست داشت با این کار، یک برای آخرتش بسازد. 🔸یک راه انداخت و هر چقدر پول دستش می‌آمد آن می‌کرد. همان روزهای اول تأسیس آمد پیشم و گفت: «مامان یک هیئت به اسم (علیه‌ااسلام) زدم.» ذوق زده شدم. جریان تصادف کودکی‌اش را برایش تعریف کردم و گفتم: «من تو رو نذر حضرت (عليه‌السلام) کردم.» پرسیدم: «چی شد که اسم هیئت رو ابوالفضل گذاشتی؟» دستی به ریش‌های تازه درآمده‌اش کشید و گفت:«هیچی، به افتاد.» 🔺از همان موقع دیگر هر چه می‌خواست، حضرت عباس (علیه‌السلام) می‌کرد. چهارشنبه‌ها، هر هیئت داشتند. این برای خیلی مهم بود و سعی می‌کرد هیچ چهارشنبه‌ای را از دست ندهد. 📚 برگرفته از کتاب قرار بی‌قرار، انتشارات روایت فتح 🏴 «صلى الله عليك يا اباعبدالله» 📸 عكس نوشت: شهيد مدافع حرم مصطفى صدرزاده (سيدابراهيم) @shahid_mostafasadrzadeh
🔹 آزارم می‌داد، ولی می‌دانستم اعتراضم بی‌فایده است. هنوز تو رودربایستی با تو بودم‌. 🔺گاز و ماشین‌لباسشویی هم وصل نبود و باید می‌ماندی و این‌ها را راه می‌انداختی، اما تو رفتی و من هم نکردم. 💠یک هفته شد...، دو هفته شد... و من فهمیدم خیلی و من باید خودم به یکی تلفن بزنم که از بیرون بیاید و این کارها را انجام بدهد. ✨مادرت فهمید و گفت: «سمیه جان، مصطفی در خانه که بود دست به سیاه‌وسفید نمی‌زد، تو به بگیر!» ❇️اما من نمی‌آمد، چون می‌دانستم برای ساخته شده‌اند. 🔺این‌طور کارها به دست‌وپایت تار می‌تنید و پایگاه برایت در بود. 📚برگرفته از کتاب ... انتشارات @shahid_mostafasadrzadeh