eitaa logo
شهیدعبدالرحیم‌فیروزآبادے🇮🇷
620 دنبال‌کننده
4.9هزار عکس
1.2هزار ویدیو
26 فایل
❁﷽❁ ما در کانال «شهید عبدالرحیم فیروزآبادی» گامی هرچند کوچک در زمینه اجرایی شدن انتظارات مقام معظم رهبری در زمینه زنده نگهداشتن یاد و خاطره شهدا برداشته ایم و از شهدای عزیز مطالبی هرچند کوتاه منتشر میکنیم.🌹 ارتباط با خادم: @khademe_shahid
مشاهده در ایتا
دانلود
🌙🌱 🌱 _راستش من مقدمه چینیم اصلا خوب نیست! وایستاین برم سر اصل مطلب. یه بنده خدایی از شما خوشش اومده. خودمم چند روزی میشه میشناسمش اما تعریفشو از داییتون خیلی شنیدم. دلم هری می ریزد و یاد مرتضی می افتم. ناخودآگاه می گویم: _مرتضی؟ حاج آقا که می شنود، خنده اش می گیرد و سر تکان می دهد. _بله! همون آقا مرتضی! از خجالت دلم میخواهد آب شوم! _نظرت چیه دخترم؟ درمورد ازدواج؟ راستش شما که نبودی این پسر منو صدا زد و باهم حرف زدیم. سفره ی دلشو برام باز کرد‌. از وقتی فهمیده شاید شما برگردین دل تو دلش نیست و خودش هم راضی نبود مستقیم بگه، این شد که من رو واسطه گذاشت. سکوت را جایز نمی دانم و با خودم می گویم اگر الان نتوانم حرف بزنم پس هیچ وقت نمی توانم. _ببینید حاج آقا، من ایشونو چند هفته اس می شناسم. ما عقایدمون بهم نمیخوره! ایشون کمونیسمه! مارکسیسمه! تو یه سازمان این شکلی فعالیت داره. من عقایدم اسلامیه و اینطور فعالیت دارم؛ ایشون پای عقایدشونم سرسخته! ازین ها گذشته! من... یعنی ما نمیتونیم زندگی کنیم چون فراریم. من جلوی دستو پاشو میگیرم. همه ی اینا به کنار! مادر و پدر من اینجا نیستن! شاید راضی نباشن! من اینطور ازدواج نمیکنم. حاج آقا نگاهم می کند و می گوید: _ببینید اولا شما فراری هستین، نَمُردین که! مگه نمیخواین زندگی کنین؟ پس قواعد زندگی رو هم رعایت کنین و ازدواج هم یک قاعده اس. بعدشم اون پسر همچینم که میگین کمونیسم و مارکسیسم نیست! دیدین که با برخی روش های سازمان مخالفه. چطوره خودتون در این مورد صحبت کنین. اگه قانع نشدین اونوقت یه دلیلی دارین که دلی رو زیر پا بگذارین. البته من مجبور تون نمی کنم اگر خودتون راضی هستین وگرنه که کسی نمیتونه شما رو مجبور کنه. نمی دانم چه بگویم. فکرش را هم نمی کردم حاج آقا در این مورد بخواهد با من حرف بزند. اصلا فکرش را نمی کردم مرتضی بتواند همچین چیزی بگوید! او که خوب قوانین مبارزه را می داند مخصوصا از نوع سازمانی اش، پس چطور می تواند چنین فکری کند؟ حرفی ندارم و از حجره بیرون می آیم. به نگاه هایی که از وجود یک دختر در حوزه ی مردانه است، توجهی نمی کنم. آهسته خودم را به حجره می رسانم. مرتضی خواب است، شاید هم خودش را به خواب زده! گوشه ای می نشینم و قرآن را باز می کنم. چند صفحه ای میخوانم تا درد روحم تسکین یابد. مرتضی تکانی میخورد و باز خودش را به خواب می زند! عصبانی می شوم و قرآن را می بندم. کنارش می نشینم و صدایش می کنم. هر چه نفس عمیق می کشم تا خودم را کنترل کنم نمی شود! از بسترش فاصله میگیرد و در جایش می نشیند. صورتم را به طرف دیگری می کنم و با لحن تندی می گویم: _چی به حاج آقا گفتین؟ شما چرا همچین کاری کردین؟ اصلا فکر کردین در موردش؟ شاید اون کسی که من میخوام شما نباشید! شایدم اون کسی که شما میخواین من نباشم! تحت تاثیر عواطف زودگذر قرار گرفتین، این نمیتونه برای یک زندگی باشه. کمان لب هایش افتاده می شود و مثل ماتم زده ها به گوشه ای خیره می شود. حرفم را می زنم و منتظر جوابش می مانم. با دو دلی که در نگاه و صدایش است، شروع می کند به حرف زدن. _من... فکر نمی کردم اینقدر ناراحت بشین. میدونم اون کسی که شما میخواین من نیستم! شما یه کسی میخواین که بیشتر از من اهل دین باشه. ولی... نتونستم که نگم... گفتنش که ایرادی نداره! شما هم گفتین نه! روم نشد مستقیم بهتون بگم... یعنی به خودم حق همچین کاری نمیدادم برای همین حاج آقا رو فرستادم. من... من عذر میخوام واقعا. لطفا ازم دلخور نشین! حرف هایش، آن نگاه مظلومانه اش مثل آب بودند و آتش خشمم را خاموش کردند‌. دلم نمیخواهد دل کسی را بشکند برای همین دنبال دلیل می گردم تا خودش هم بفهمد ما نمیتوانیم باهم زندگی کنیم. _ببینید! شما توی یک سازمان کمونیستی و مارکسیستی فعالیت دارین. شما پایبند به اون قوانین هستین، اصلا شما میدونین اعضای سازمان حق ازدواج ندارند مگر به مصلحت، که مجبور بشن ازدواج تشکیلاتی کنن؟ _من همه ی اینا رو میدونم و کسی حق روابط عاطفی نداره چون جلوی مبارزه رو میگیره. من میدونم ولی قبولش ندارم! مبارزه، مبارزه است و نمیتونه جای زندگی یک آدم رو بگیره. _ولی اگه اون آدم چریک باشه چی؟ _من چریک نیستم! _شما که یه خط در میون با سازمان مشکل دارین چرا جدا نمی شین؟ شاید اینطور بتونم به پیشنهادتون فکر کنم. با ناباوری نگاهم می کند و با پوزخندی رویش را برمی گرداند. _من به اسلحه ام ایمان دارم. _چطور از طرف مردم وکیل شدین که انقلاب راه بندازین با چهارتا اسلحه و فشنگ؟ شما هدفتون سقوط شاهه اما بعدش چی؟ :Instagram.com/aye_novel 🚫 (آیه)