لحظه هایی هست که دلم واقعا برایت تنگ می شود.
من اسم این لحظه ها را همیشه گذاشته ام...
@shahid_reza_rahimi1397
اشک هایم که سرازیر می شوند
دیری نمی پایدکه قندیل می بندد
عجیب سرد است هوای نبودنت.
@shahid_reza_rahimi1397
دلتنگی را نمی شود
به گردن غروب جمعه انداخت
هروقت که نباشی دلتنگم
حتی صبح شنبه
حتی عصر پنجشنبه
@shahid_reza_rahimi1397
✨﷽✨
#حاضرِ_غایب ۲۴ 📝
۲۴ بهمن
دومین سالگرد شهادت یدونه داداشمه.
مثل همیشه تو فکر چگونگی برگزاری مراسمش بودیم؛ به زبون نیوردیم اما تو فکرش بودیم.
هفته قبل دقیقا همون روزی ک خیلی تو فکر برگزاری مراسم سالگرد امسالش بودم، خوابشو دیدم.
باهامون نهار خورد بعدشم مثل همیشه ک تو خونه بود فعالیت میکرد و همه جا سرک میکشید. دستاشو طبق عادتی ک داشت کرده بود توی جیبش و به صحبت بین مامان و بابا گوش میکرد.
مامانم ب بابام گفت برا سالگرد رضا چکار کنیم؟
همون موقع من داشتم به رضا اعتراض میکردم که چرا وسایلتو جمع و جور نمیکنی؟ هنوز وسایلت پر و پخشه همه جا ؟ چرا هنوزم مثل اون موقع ها همه چیز را سرسری میگیری؟
تو خواب میدونستم ک شهید شده ولی فقط من میدیدمش...
ی نگاه بهم کرد و اشاره کرد چیزی نگم ( میخواست صحبتهای مامان و بابا را بهتر بشنوه) رفت نزدیکتر و چند لحظه به صحبتهاشون گوش کرد، بعد روبه من که کنارش بودم، گفت:
مامان و بابا برای چی برنامه ریزی میکنن؟ برای سال من؟!!! چرا شما هر مناسبتی هست اینقدر به تلاطم میوفتید؟ بعد در حالیکه سرش را به راست و چپ تکون میداد، ی لبخند زد.
(لبخندش حالتی داشت ک وقتی ی نفر ی کاری ب نظرش مسخره میاد، اون حالتی میخنده یا مثلا توی دلش میگه خدایا از دست این جماعت، اخه منکه اینجام، این کارا چه لزومی داره؟ این کارای بیهوده و الکی چیه انجام میدن؟)
داشتم با سر تکون دادن حرفشو تایید میکردم ک گفت: میخواید یکم از کارها را بدید خودم انجام بدم؟ شما فقط بگید چکار کنم، من انجامش میدم.
منکه هر مراسمی هست خودم کمک میکنم...!!!
انقدر عادی و خونسرد کنارم ایستاده بود و دقیقا همون حرکات زمان قبل از شهادتش را انجام میداد ک از اون روز تا ب الان، هر لحظه ک میخوام فکر کنم واسش چکار کنم؟ دست و دلم ب کار نمیره...
آخه چطور واسه کسی ک هست، کسی که کنارمونه، کسی که زنده هست، مراسم سالگرد بگیریم؟؟!!!
انقدر حضورشو حس میکنم ک به نظرم مسخره هست به یاد روزی که ما فکر میکنیم رفته و نیست، مجلسی برپاکنیم.
تاحالا شده بخواید واسه کسی ک فوت شده، مراسم بگیرید اما اون شخص خودش برنامه های مجلسشو هماهنگ کنه و کارها را انجام بده؟ دیگه میتونید حتی یک لحظه هم فکر کنید که برای همیشه نیستش؟ نداریدش؟
ما همیشه میگیم شهدا زنده اند اما هیچوقت نتونستیم اونطور ک باید قلبی و دلی این مطلبو حس کنیم.
وقتی میگن مجلس شهدا ب برکت حضور خودشونه ک گرم میشه و شور میگیره به خاطر اینه ک واقعا خودشون هستن و کمک میکنن... اما ما هنوز اونطور ک باید درکش نکردیم.
تا قبل از این بودنشو درک میکردم، حسش میکردم اما برای اروم کردن خودم سعی میکردم واسه هر مراسمی نهایت تلاشمو بکنم. اما از وقتی این خوابو دیدم نمیتونم واسه کسی ک بهتر از هرکسی از جزئیات کارها باخبر هست و خودش کنارمونه، تلاشی بکنم.
خودش هرطوری بخواد، کارها همونطور پیش میره...
#خواهر
#مورخ بهمن ماه ۱۳۹۹-۱۴۰۰
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
#شادی روح زندگان ابدی صلوات
@shahid_reza_rahimi1397
داستانِ_ شب
در منطقۀ تفحص، بدنهای شهدا پیدا نمی شد. یکی گفت: بیایید به قمربنی هاشم متوسل بشویم. نشستند و به دست های علمدار سیدالشهداء متوسل شدند. درست است که دست های قمربنی هاشم قطع شد، اما بابالحوائج است. خود سیدالشهدا هم وقتی کارش در کربلا گره میخورد به عباس رو میانداخت.
نشستند و متوسل شدند؛ بعد از آن بلند شدند و خاک ها رو به هم زدند. یک جنازه زیر خاک دیدند، او را بیرون آوردند. الله اکبر! دیدند اسم این شهید عباس است. شهید عباس امیری گفتند: شاید پیدا شدن شهیدی به نام عباس اتفاقی است. گشتند و یک جنازۀ دیگر پیدا شد که دست راستش درعملیاتی دیگر قطع شده و مصنوعی بود. او را بیرون آوردند دیدند اسمش ابوالفضل است. فهمیدند اینجا خیمهگاه بنیهاشم است. گفتند: اسم این مکان را بگذاریم مقر ابوالفضل العباس.
@shahid_reza_rahimi1397
یگانه برادر آسمانیم، از آسمان چه خبر؟….
مهمانی آسمان تمام نشد که برگردی؟…
@shahid_reza_rahimi1397
فقط کسی معنی دلتنگی رو میفهمه که وابسته بودن رو با تموم وجود حس کرده باشه
@shahid_reza_rahimi1397