🍁قبل از ورود کاروان ما به شهر کوفه، مردم آن شهر را برای تماشای پیروزیهای ابن زیاد و عمر بن سعد به میدان شهر دعوت کرده بودند. جمعیت در کوچه ها و میادین موج میزد و همه در انتظار ورود کاروان اسیران بودند.
🍁با ورود کاروان ما به شهر، مردم اطراف ما را گرفتند و همگی به گریه و شیون پرداختند. در این حال امام زین العابدین (علیه السلام) که از شدت بیماری ناتوان و ضعیف شده بود می گفت: «عجب این مردم برای ما گریه می کنند و ضجه می زنند! پس چه کسانی دست به کشتار ما زدند؟ »
زنان کوفه زاری سر دادند و گریبان چاک زدند و مردان هم با آنان می گریستند.
#حسین_از_زبان_حسین (ع)
#ما_ملت_امام_حسینیم
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🍁ما روشهای مختلف تاریخ نگاری داریم که نمونههای مختلفی از این کتاب ها را میتوان نام برد و طبقهبندی کرد. یک دسته از این کتاب ها زندگینامه های خود نوشت هستند که آنها نیز دو دسته اند؛ یک دسته مشهور و متداول آن زندگینامه های خود نوشتی است که شخص آن را مینویسد و نوع دیگر فرد دیگری مینویسد، به گونهای که گویی از زبان خود صاحب زندگینامه است. یعنی وقتی شما هر یک از این دو کتاب را میخوانید، گویی راوی کتاب، خود حضرت است.
🍁این کتاب از ولادت سالار شهیدان تا شهادت از زبان ایشان است و پس از شهادتش از زمان اسارت کاروان تا بازگشت به کربلا و سپس مدینه از زبان خواهر آن بزرگوار حضرت زینب (ع) روایت میشود.
قلم روان و جذاب نویسنده و همچنین ارجاعات همه مطالب به کتب معتبر و منابع تاریخی طیف وسیعی از مخاطبین را به خود جلب میکند.
🍁از نظر دقت علمی کاری که در این کتاب انجام شده به این شکل است که نویسنده مطالب را به دو دسته تقسیم کرده که هر دو بخش مستند و معتبر هستند؛ هم بر اساس مستندات تاریخی و هم مستند بر روایات و احادیث معتبر. یک دسته از مطالب این کتاب مطالبی هستند که عیناً از زبان امام مطرح شدهاند و دسته دیگر مطالبی است که مقدمات سخن امام هست که نویسنده با حروف متمایز آنها را مشخص کرده است.
کتاب حاضر یک مقدمه و هشت فصل دارد. نکته مهمی که در این کتاب و برخی کتابهای دیگر ایشان وجود دارد این است که این کتاب مبتنی بر یک هدف و انگیزه است؛ انگیزهای که مبتنی بر دو مقدمه « درسها » و « عبرتها » است.
#حسین_از_زبان_حسین(ع)
#ما_ملت_امام_حسینیم
#معرفی_کتاب
✅پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@magha
💐در کتاب جذاب «تنها گریه کن» با زندگی زنی صبور و با صلابت، مؤمن و انقلابی، پرتلاش و آتش به اختیار که در تاریخ انقلاب رشد کرد و خود اثر گذار شد، مواجه می شوید.
زندگی اشرف سادات منتظری، مادر شهید محمد معماریان.
💐شیر زنی که شبی در روضه امام حسین (ع) با خود عهد بست شعار «یا لیتنا کنّا معک» را عملی کند. او در تمام مراحل زندگی اش چه در روز های انقلابی، چه در سالهای دفاع مقدس و چه آنجا که فرزندش را در راه حفظ مکتب ابا عبدالله (ع) فدا کرد، نشان داد هیچگاه عهدش و عمل به تکلیفش را از یاد نبرده.
💐 این کتاب شیرین و جذاب آینه زندگی زنان انقلابی در زمان جنگ است.
و روایتگر مصداق انقلابی ای ولایت پذیر و آتش به اختیار که در راه ارتقای انقلابش با همه وجودش تلاش کرد و از هیچ چیز دریغ نکرد.
و در عین حال مصداق مادری پر تلاش و مهربان که زینب وار جوانش را تقدیم انقلاب کرد.
💐با خواندن این کتاب سیره زیبا زیستن را می آموزی آن چنان که در زندگی ات کرامات مختلف جاری گردد.
معجزه ای از رسول الله، معجزه ای از امام رضا (ع) و شفا با پارچه معطری که سیدالشهداء از بهشت برای او فرستاد، همه را در این کتاب میخوانید.
#تنها_گریه_کن
#مادر_شهید_محمد_معماریان
#معرفی_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
💐برایش یک جفت کتانی خریدم. اولش خوشحال شد، کفش ها را پا کرد و کمی. توی اتاق راه رفت. گفتم: « مبارکه مامان! دیگه اون کهنه ها را نپوش. » به ثانیه نکشید، خنده روی لبهایش ماسید....
گفتم: « خب بگو چی شده مادر. » چشمهایش را دوخت به قالی و گفت : « یاد دوستم افتادم، وقتی راه میریم، کتونی هایش اینقدر پاره ان که ته کفِش جدا میشه ازش، بابا ندارن. »
یخ کردم....گفتم : « اینکه غصه نداره محمدم. خیلیم خوبه که به فکر رفیقتی. خب اون کتونی قبلی ها تو ببر بده بهش. »
چشمش را از قالب گرفت و دوخت به من. صدایش، لحن سؤال کردنش. حتی دو دو زدن مردمک چشمهایش هنوزم یادم مانده.....از من پرسید: « خدا راضیه؟ »
به خودم آمدم دیدم ای دل غافل! چقدر از این بچه عقبم!.....
به همین راحتی کتانی های نو را نخواسته بود. کِیف کردم؛ از نخواستنش کیف کردم، و از بزرگ شدنش کیف کردم...
وقتی خدا روح بنده ای را برای خودش بخواهد آنقدر وسعت میگیرد که دور و برای ها متحیر میمانند.
#تنها_گریه کن
#شهید_محمد_معماریان
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
شهیدانه
💐من را که دیدند هر درویشان جا خوردند. شناسنامه محمد را گذاشتم روی میز و گفتم: « اگر یکی بخواد به اسلام پناهنده بشه شما ردش میکنید؟ »...ادامه دادم: « این بچه به شما امید بسته بود. چیزی نمیخواد که!
فقط گفته اسممو بنویسین برای بسیج، بذارین دلگرم باشه بین سربازای امام جایی داره ، اسمی داره. » و با دست شناسنامه محمد را روی میز هل دادم سمت جوان لباس خاکی پوشیده.
💐دست کشید روی ریشش و زیر لب گفت: « استغفروالله. ما نمی دانیم باید چی کار کنیم. اسم بزرگتراش را می نویسیم باید جواب خانواده شون را بدیم. پدرش میاد اینجا از ما دلخوره، عصبانیه. میگه این گفت ، شما چرا بهش فرم دادید. این خواست ، شما چرا قبول کردین. شما که می دونید جنگه بچه بازی نیست. قد اینو نگاه نکنین. بچه اس. خودش عقلش نرسیده ، شما چرا به حرفش گوش دادیم. بابا اینا کله شون داغه. والّا یه تیر هوایی پنج متری شون در کنن، اینا تا پنجاه متر میدَوَن. مگه اینا میتونن جلوی توپ و تانک وایسن. »
💐دانه های تسبیح پلاستیکی مشکی رنگش را تند تند زیر انگشتانش رد میکرد و حرف میزد: « بعد من بچه سیزده ساله شما را رد کردم و بهش فرم ثبت نام ندادم ، شما دلخورید؟ من آخرش خودمم نفهمیدم چی کار کنم با شما پدر و مادرا آخه. »
این را گفت و تسبیح را گذاشت روی میز و تکیه داد به صندلی اش.
💐گفتم : شما شنیدی امام حسین سرباز سیزده ساله هم داشته؟ اصلاً روضه حضرت قاسم نشنیدی تا حالا؟ من کار ندارم با بقیه. خودم و بچه م رو میگم. » این بچه... « فدایی آقاست. همین یه دونه رو هم دارم. اون یکی پسرم خیلی کوچیکه. وگرنه اون را هم می آوردم......»
#تنها_گریه_کن
#ما_ملت_امام_حسینیم
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
یکبار همینطور که فرار میکردم و بچه ها به دنبالم، چند تا مأمور نشانمان کردند. با تمام توانم می دویدم. چادرم را جمع کرده بودم زیر بغلم و با یک دست روسری ام را محکم گرفته بودم. چشمم هم به جلو بود که کوچه و درِ خانه را رد نکنم. نزدیک خانه توی آن شلوغی ها و بدو بدو ها، همینطور که برمی گشتم و به آدم های پشت سرم با داد و اشاره ی دست قوت قلب میدادم که خانه مان همین جاست، دیدم پیرمردی خمیده، عصازنان یک گوشه راه میرود . گفتم خدایا! خودت بهش رحم کن. اینها که مروّت ندارند و حالی شان نیست. این پیرمرد برای تظاهرات و این حرفها نیامده. از کنارش که رد شدم و جثه کوچکش را دیدم، دلم نیامد رهایش کنم..... دو دستی از روی زمین بلندش کردم، خیلی ریزه میزه بود. بنده خدا تا به خودش بیاید و بفهمد چه خبر است، دید من دارم می دوم و یک عده هم پشت سرم. هی داد و بیداد میکرد که : « دختر چکار میکنی؟ من را بذار زمین. با من پیرمرد چکار داری؟ »
مدام دست و پا میزد. عصایش افتاد زمین. وقت حرف زدن و توضیح دادن نبود.....
#تنها_گریه_کن
#قهرمانان_وطن
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
💐مچ دستهایش را گرفتم، قدرتم را جمع کردم و همانطور که عقب عقب میرفتم، به زحمت میکشیدمش سمت خودم. پاهایش تکان میخورد و ردّ خون میماند روی زمین.
💐نگاهش از خاطرم دور نمی شود. مات شده بود. زدم توی صورتش و فریاد کشیدم: « نفس بکش!»
💐ولی بی جانتر از این حرفها بود. محکمتر زدم شاید به هوش بیاید؛ فایده نداشت. دست انداختم و بچه را از شکمِ پاره زن بیرون آوردم، به این امید که حداقل بتوانم طفل معصومش را نجات دهم؛ ولی بدن سرخ و سفید نوزاد ماند روی دستم؛ بی اینکه مجال داشته باشد گریه کند و یا حتی یک نفس در این دنیا بکشد!...
#تنها_گریه_کن
#قهرمانان_وطن
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
شهیدانه
«نیروهای آمریکایی ریخته بودند توی نجف. زمزمهها را میشنیدیم که میخواهند بیایند سمت صحن و معلوم نبو
🔴 به حول و قوه الهی در راستای ترویج فرهنگ کتابخوانی و همچنین با تاسی از مقام معظم رهبری در زنده نگهداشتن یاد و خاطره سردار دلها، سپهبد شهید حاج قاسم سلیمانی ، پویش مطالعاتی کتابِ خوب با محوریت کتاب “سلیمانی عزیز” دربازه زمانی ۳۰مردادماه لغایت ۱۳آبانماه ۱۳۹۹ از سوی انتشارات حماسه یاران برگزار میگردد.
به امید آنکه در “اولین ماه محرم و صفر پس از شهادت سردار”، قدمی هرچند ناچیز در مسیر گرامیداشت این اسطوره جهاد و مقاومت برداشته باشیم.
🛒 نحوه تهیه کتاب
🔹خرید حضوری با مراجعه به کتابفروشی ها
🔹خرید پیامکی با ارسال عدد ۵ را به سامانه ۳۰۰۰۱۹۱۷۱۷
🔹خرید اینترنتی با مراجعه به سایت انتشارات حماسه یاران به نشانی www.hamasehyaran.ir
🎁 با اهدای 63 جایزه 🎁
شامل کمک هزینه سفر کربلا،مشهد مقدس و کارتهای هدیه.
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
،،،:
میاین با هم یه قرار بذاریم⁉
از این به بعد هر چی اسم #کرونا رو شنیدیم یه #صلوات واسه ظهور امام زمان بفرستیم😍🤗
چون تمام بدبختی های ما از نبود امام و سرورمونه😞
موافقی⁉..بگو : #یامهدی💝
¯\_(ツ)_/¯
📛 #نشرحداکثری 📛
تو قدم گذاشتن در این #جنبش_مهدوی بی تفاوت نباشیم😉💪🏻
#امام_زمان(عج)
#کرونا
#کرونا_را_شکست_میدهیم
✅ پاتوق کتاب شهیده زینب کمایی
@maghar98
▪️عالم امروز پر از ماتم و رنج و محن است
▪️گرد غم بر سر هر محفل و هر انجمن است
▪️این چه شور است که بر پا شده در ارض و سماء
▪️این چه سوز است که در سینه هر مرد و زن است
▪️بانگ و فریاد به گوش آید از افلاک مگر
▪️رحلت ختم رسولان و عزای حسن است
🔳 #شهادت_حضرت_پیامبر (ص) و #شهادت_امام_حسن_مجتبی (ع) تسلیت باد.
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98
🔆 مأمون گفته بود امام را در مسیری ببرند که شیعیان و علویان نتوانند از فرصت ها استفاده کنند.
از مدینه راه افتادند، بیابان ها محل حرکت بود، و خیلی از شهرهای که نمی گذاشتند امام وارد آن ها بشود.
🔆کاروان از عربستان وارد عراق شد؛ بصره....
کاروان از عراق وارد ایران شد؛ اهواز.....کارون چند روزی در خوزستان بودند.
بهبهانی ها می گویند حضرت از شهر ما گذر کرد.....
امام از فارس، از اصفهان، از قم، طبس...... گذشت.
🔆امام وارد نیشابور شدند....مرو، سرخس....سفری طولانی و آزار دهنده!
امام در توس ساکن شد. در سناباد، باغ حمید بن قحطبه.....
آنجا تحت نظر مأمون ساکن شد.........
آن جا به شهادت رسید....آن جا مشهد مقدس نام گرفت!
#امام_رئوف
#امام_رضا (ع)
#بریده_کتاب
✅پاتوق کتاب شهید زینب کمایی
@maghar98