eitaa logo
شهیدانه
1.7هزار دنبال‌کننده
5.1هزار عکس
5.8هزار ویدیو
14 فایل
🌸🍃 بسم الله الرحمن الرحیم 🍃🌸 *وَلَا تَحسَبَنَّ ٱلَّذِینَ قُتِلُوا۟ فِی سَبِیلِ ٱللَّهِ أَموَ ٰ⁠تا بَلۡ أَحیاءٌ عِندَ رَبِّهم یُرزقون به یاد شهدای عزیز هستیم تا شهدا شفیع مان باشند مطالب شهدایی و مذهبی و سیاسی روز خادم‌کانال: @Salam_bar_mahdi_fatemehh
مشاهده در ایتا
دانلود
شهیدانه
هق هق گریه به تو امان سخن گفتن نمی‌داد. پیامبر یک دستش را به روی سینه‌ات گذاشت تا تلاطم جانت را درون سینه فروبنشاند و دست دیگرش را زیر سرت و بعد لبهایش را گرم به روی لبهای لرزانت فشرد تا مُهر از لبانت بردارد و راه سخن گفتنت را بگشاید: حرف بزن میوه دلم! تا جان از تن جدت رخت برنبسته حرف بزن! قدری آرام گرفتی، چشمهای اشک‌آلودت را به پیامبر دوختی، لب برچیدی و گفتی: خواب دیدم! خواب پریشان دیدم. دیدم که طوفان به پا شده است. طوفانی که دنیا را تیره و تاریک کرده است. طوفانی که مرا و همه چیز را به اینسو و آنسو پرت می‌کند. طوفانی که خانه‌ها را از جا می‌کند و کوه‌ها را متلاشی می‌کند، طوفانی که چشم به بنیان هستی دارد. ناگهان در آن وانفسا چشم من به درختی کهنسال افتاد و دلم به سویش پرکشید. خودم را سخت به آن چسباندم تا مگر از تهاجم طوفان در امان بمانم. طوفان شدت گرفت و آن درخت را هم از ریشه کند و من میان زمین و آسمان معلق ماندم. به شاخه‌ای محکم آویختم‌. باد آن شاخه را شکست. به شاخه‌ای دیگر متوسل شدم. آن شاخه هم در هجوم بیرحم باد دوام نیاورد. من ماندم و دوشاخه‌ی بهم متصل. دو دست را به آن دو شاخه آویختم و سخت به آن هر دو دل بستم. آن دو شاخه نیز با فاصله‌ای کوتاه از هم شکست و من حیران و وحشتزده و سرگردان از خواب پریدم..... بغض پیامبر ترکید. حالا او گریه می‌کرد و تو مبهوت و متحیر نگاهش می‌کردی. بر دلت گذشت تعبیر این خواب مگر چیست که... پیامبر، سوال نپرسیده‌ی تو را در میان گریه پاسخ گفت: آن درخت کهنسال، جد توست عزیز دلم که به زودی تندباد اجل او را از پای در می‌ آورد و تو ریسمان عاطفه‌ات را به شاخسار درخت فاطمه می‌بندی و پس از مادر، دل به پدر، آن شاخه دیگر خوش می‌کنی و پس از پدر، دل به دو برادر می‌سپاری که آن دو نیز در پی هم، ترک این جهان گویند و تو را با یک دنیا مصیبت و غربت، تنها گذارند"
شهیدانه
وقتی به هتل رسیدم و در اتاق مستقر شدم ، روی تخت خوابیدم تا کمی استراحت کنم که یک دفعه شیشه ها شروع کرد به لرزیدن و های و هوی شدیدی بلند شد . صدای بام بام طبل ها و موسیقی پر هیجانی که از بلندگوها پخش می شد . شیشه های هتل را می لرزاند. متوجه شدم کارناوال دارد از جلوی هتل می گذرد . دویدم کنار پنجره و دیدم کامیون ها و تریلی هایی که کارناوال رویشان مستقر شده از جلوی هتل در حال عبور است. از دیدن این صحنه ها و خوشگذرانی هایی که این چند روز و چند شب خواهم داشت هیجان زده شدم . گفتم : عجب جایی آمدم .‌ این جا چه شور و هیجانی هست . بهتر است عجله نکنم و یکی دو ساعتی استراحت کنم و دوش بگیرم بعد خودم را به کارناوال برسانم . روی تخت دراز کشیدم ولی خوابم نمی برد . برای اینکه چشمم خسته شود و خوابم ببرد باید کتاب می خواندم . سراغ کوله ام رفتم . ناگهان یک کتاب کوچک با برگ های کهنه کاهی و جلد سبز به بیرون سر خورد . اولش یادم نبود این کتاب چیست و از کجا آمده اما یاد روز حرکتم از لس آنجس افتادم . با مادر خداحافظی کردم . داشتم کفش هایم را می پوشیدم که خواهر بزرگترم فریبا از راه رسید. گفت : اُغور به خیر محمد کجا میری؟ گفتم : برزیل . گفت : اما همین یکی را نرفته بودی حالا برزیل چه خبره ؟ گفتم : می رم ببینم چه خبر است. فریبا چشمک زد و هر دو خندیدیم . بغلش کردم و خداحافظی کردم . صدایم زد برگشتم . رفت از روی پیشخوان شومینه که سفره هفت سین پهن کرده بود، از توی سفره کتابی برداشت و آمد طرفم . گفت : بیا از زیر قرآن ردت کنم . پرسیدم برای چه؟ گفت : برای اینکه محافظت باشه ، برزیل خیلی دور است از زیر قرآن رد شدم و گفتم : فریبا قرآن را بده همراهم باشد . فریبا با تعجب نگاهم کرد اما با این حال قرآن را داد دستم و من هم گذاشتم توی کوله ام . با خودم فکر کردم دختره خرافاتی خجالت هم نمی کشد . آمده اینجا، در آمریکا توی مرکز علم و دانش مثل آمریکایی ها می خورد ، می پوشد و می گردد و می رقصد اما دست از این خرافات بر نداشته . بگذار چند صفحه اش را بخوانم و چند مطلب غیر علمی و خرافاتی اش را پیدا کنم تا وقتی برگردم توی صورتش بزنم و بگویم : دختره کم عقل اینجا دیگر دست از این عقاید خرافاتی ات بردار.
صدای بوم بوم طبل ها و موسیقی پر هیجانی که از بلندگوها پخش می شد شیشه های هتل را می لرزاند. متوجه شدم کارناوال دارد از جلوی هتل می گذرد. دویدم کنار پنجره و دیدم کامیون ها و تریلی هایی که کارناوال رویشان مستقر شده از جلوی هتل در حال عبور است. از دیدن این صحنه ها و خوش گذرانی هایی که این چند روز و چند شب خواهم داشت، هیجان زده شدم. گفتم: عجب جایی آمدم! این جا چه شور و هیجانی هست.😁😁
بعدها تو راه «بلیم» به «منائوس» هم یک گروه جوان اسرائیلی برخوردم. همه سرباز بودند، تازه سربازی شان تمام شده بود. با سنجاق هایی عرقچین ها را به مویشان وصل می کردند… یکی شان از من پرسید: «کجایی هستید؟» با همان افتخار گفتم: «من ایرانی هستم.» گفت:این چیست دستت؟» گفتم: «این قرآن است» بعد بقیه را صدا زد و گفت: « بیایید! یک نفر دارد توی این کشتی قرآن می خواند! »  همه شان تعجب کردند. آمده بودند من را تماشا می کردند و می گفتند: « نگاه کن! توی این کشتی قرآن می خواند! » این را مدام تکرار می کردند و با هم می خندیدند. من می رفتم بالاترین نقطه کشتی و قرآن می خواندم. جایی بود که کل جنگل آمازون، رفت و آمد کشتی ها، میمون ها و پرنده ها را می توانستم از آنجا ببینم.
در موقع مهاجرت جذابیت‌هایی ایجاد می‌شود. آدم وارد یک محیط جدید می‌شود. وارد فعالیت‌های جدیدی می‌شود. انسان‌ها اهدافی دارند و هر کاری انجام می‌دهند در راستای آن اهداف است. برای پیشرفت زندگی‌شان است. ولی بعد از اینکه این مراحل پشت سر گذاشته می‌شود، یک خستگی با خودش دارد. ایرانی‌هایی که به خارج از ایران رفته‌اند، در این بازی می‌افتند و یک هیجان هم برایشان ایجاد می‌شود؛ ولی در نهایت توام با خستگی است. حالا باید ببینیم اصلا ارزش دارد یا ندارد؟ چون در این بازی شما یک چیزهایی را هم از دست می‌دهید؛ مثلا من در این شرایط، حیا و غیرتم را از دست داده بودم. آیا ارزش دارد که آدم وارد یک چنین بازی‌هایی می‌شود؟ ص 47 📚 با صدقات شما میشود کتاب داد و فقر فکری و فرهنگی را درمان کرد.
"ما هر چه هم اختلاف داشته باشیم، نباید با هم قهر کنیم. قهر کردن هیچ فایده‌ای ندارد. به جای قهر کردن باید با هم دوستانه حرف بزنیم و برای حل اختلافاتمان راهی پیدا کنیم. آدمی که زود با دیگران قهر می‌کند، دوستانش را یکی یکی از دست می‌دهد. او سرانجام تنهای تنها می‌شود و دیگر نمی‌تواند در جشن‌ها و بازی‌های دوستانش شرکت کند. آدمی که زود قهر می‌کند، دلش پر از غم و غصه می شود. وقتی او را می‌بینی، انگار که یک گل پژمرده را می‌بینی. پس هیچ‌گاه با کسی قهر نکن. اگر هم یک روز با کسی قهر کردی، زود برو با او آشتی کن. نگذار قهرت طولانی شود. حضرت محمد(ص) هیچ‌گاه با کسی قهر نمی‌کرد. او دوستانش را به بهانه‌های کوچک از دست نمی‌داد. او می‌فرمود: "قهر بیش از سه روز نباید طول بکشد."
🦋همه ما انسانها بنده خدایم. نزد خدا پولدار و بی پول فرقی ندارند. پدر همه ما حضرت آدم و مادر همه ی ما حضرت حوّاست. 🦋پس ما انسان ها باهم برادر و خواهریم. آیا ما نباید به فکر برادران و خواهران فقیرمان باشیم؟ آیا نباید به آنها کمک کنیم؟ 🦋حضرت محمد (ص) با فقیران بسیار مهربان بود و خیلی به آنها کمک می‌کرد. او گاهی حتی غذایش را به فقیران می‌داد و خودش گرسنگی می کشید و می فرمود: «فقیران را دوست بدارید و با آنان همنشینی کنید. » (ص)
🦋ما نباید به حیوانات حمله کنیم و آنها را بترسانیم. ما نباید حیوانی را بی‌دلیل بکشیم، ما باید با حیوانات مهربان باشیم. 🦋 پیامبر هیچ وقت حیوانات را اذیت نمی کرد. او با حیوانات نیز مهربان بود. حضرت محمد (ص) هرگز روی شترش بیش از اندازه بار نمی گذاشت و در دادن آب و غذا به او کوتاهی نمی‌کرد. 🦋پیامبر از یارانش هم می خواست که با حیوانات مهربان باشند یک بار که دید مردم مرغی را با سنگ و چوب میزنند، آنان را سرزنش کرد. (ص)
🦋دیدی نان با چه زحمتی به دست ما میرسد؟ آیا درست است که به این نعمت با ارزش بی احترامی کنیم؟ آیا درست است که آن را زیرپا بیندازیم؟ آیا درست است که پیش از نیازمان بخریم که خشک شود یا کپک بزند؟ آیا درست است که تکه های کوچک و بزرگ نان را دور بریزیم؟ 🦋حضرت محمد (ص) به نان خیلی احترام می گذاشت. یک روز که کم مانده بود پای همسرش روی یک تکّه نان برود پیامبر (ص) خم شد و آن تکّه نان را برداشت، بعد هم از همسرش خواست که قدر نعمت های خدا را بداند. 🦋 پیامبر به یارانش می فرمود: « نان را گرامی بدارید. » (ص)
🦋در پرورش هوش اخلاقی کودکان ما نیازمند استفاده از یک الگو هستیم. کودکان به دلیل دقت در الگوبرداری از رفتار و کردار اطرافیان خود، به خوبی همه چیز را می‌بینند و فرامی‌گیرند. در آموزش فرهنگ دینی به کودکان معمولا اولین الگوی ما پیامبر اکرم(ص) و ائمه معصومین(ع) هستند. از سویی آموزش به کودکان نیازمند انتخاب زبان و قالبی مناسب با تفکر کودک است. 🦋کتاب محمد مثل گل بود نوشته حجت‌الاسلام حیدری ابهری و حاوی 40 نکته اخلاقی از سیره زندگی پیامبر اکرم(ص) است. هر نکته در قالب یک داستان آمده و انتهای داستان به زبانی ساده و قابل فهم، حدیث مرتبط با آن داستان نقل شده است. در کنار هر داستان شما می‌توانید تصاویری ساده اما حرفه‌ای ببینید که به کتاب زیبایی دوچندانی داده است به نحوی که کودک از مطالعه آن لذت می‌برد. 🦋طراحی کتاب به گونه‌ای است که فرزند شما می‌تواند آن را به راحتی دست بگیرد، حتی تصاویر و طرح‌های آن را برای خود نقاشی و رنگ‌آمیزی نمایدکه مطمئنا در تثبیت نکته‌های مهم داستان در ذهن کودک شما اثرگزار خواهد بود.  🦋فهرست موضوعات کتاب در چهار محور کلی ارتباط با خدا، ارتباط با خود، ارتباط با مردم و ارتباط با خلقت را شامل می‌شود. انتخاب عناوینی همچون چرا باید بسم‌الله بگوییم، چرا باید نماز بخوانیم، چرا باید به مسجد برویم؟ چرا باید ناخن‌هایمان را مرتب کوتاه کنیم؟ و مثل آن، نشان از دقت نویسنده در انتخاب موضوعاتی می‌دهد که در زندگی روزانه دائما با آنها سروکار داریم و کودکان ما از چرائی آنها بسیار پرسش می‌کنند.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دل ربودن از تمام خلق عالم کار توست ای طیب دردمندان! عالمی بیمار توست از همان اول که پا در عرصه دنیا زدی حامل وحی خدا همراه و خدمتکار توست گرچه در هر زمانی صلوات فرستادن نیکوست، لکن در بعضی از اوقات، دارای پاداشی ویژه است. از آن جمله صلوات در مبعث رسول خدا (ص) است. ♨️«الْحَسَنِ بْنِ رَاشِدٍ قَالَ: سَأَلْتُ أَبا عبداللّه علی (ع) قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاک لِلْمُسْلِمِینَ عِیدٌ غَیرَ الْعِیدَینِ؟ قَالَ: نَعَمْ یا حَسَنُ أَعْظَمُهُمَا وَ أَشْرَفُهَا قُلْتُ لَهُ: وَ أَی یوْمٍ هُوَ؟ قَالَ: یوْمٌ نُصِبَ أَمِیرُ الْمُوءْمِنِینَ (ع) فِیهِ عَلَماً لِلنَّاسِ قُلْتُ: جُعِلْتُ فِدَاک وَ مَا ینْبَغِی لَنَا أَنْ نَصْنَعَ فِیهِ قَالَ تَصُومُهُ یا حَسَنُ وَ تُکثِرُ الصَّلاةَ عَلَی مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ... وَ لا تَدَعْ صِیامَ یوْمِ سَبْعٍ وَ عِشْرِینَ مِنْ رَجَبٍ فَإِنَّهُ هُوَ الْیوْمُ الَّذِی نَزَلَتْ فِیهِ النُّبُوَّةُ عَلَی مُحَمَّدٍ (ص) وَ ثَوَابُهُ مِثْلُ سِتِّینَ شَهْراً لَکمْ». 💯حسن بن راشد گفت: به امام جعفر صادق (ع) گفتم: «آیا غیر از اعیاد مشهوره، عید دیگری نیز هست؟» فرمود : شریف ترین و کامل تر از همه آن ها روزی است که رسول خدا (ص) مبعوث گردید. گفتم: « کدام روز؟» فرمود: « شنبه ۲۷ماه رجب.» گفتم: «در آن روز، چه عملی باید به جای آورد؟» فرمود: روزه می گیری و صلوات بسیار می فرستی. 📚 دعائم الاسلام، النعمان بن محمد بن منصور تمیمی مغربی، (363 ه)، دار المعارف، مصر، 1383 ه. 💐اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ عَجِّلْ فَرَجَهُم💐 عید مبعث🍃🌺 آغاز رسالٺ🍃🌺
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
و روزی از روزها رسول خدا به منزل ما آمد. برای پذیرایی از ایشان کاسه خرما و ظرف شیر و سرشیری که ام ایمن برای ما هدیه آورده بود را در مقابل حضرتش رسول خدا نهادیم. رسول خدا از آن غذا تناول فرمود. پس از آن پدرم امیرالمؤمنین برای شست وشو آب روی دستان ایشان ریخت. آن حضرت پس از شستن، دست های مرطوب خود را به صورت و محاسنش کشید، سپس برخاست و در گوشه ای از اتاق که محل نماز بود به نماز ایستاد. در آخرین سجده نماز، به شدت گریست و گريه طولانی کرد، سپس سر از سجده برداشت و نماز را به پایان برد. هیچ کدام از اهل خانه نتوانست سبب گریه حضرت را سؤال کند. من که از همه کوچکتر بودم جلو رفتم و روی پاهای رسول خدا ایستادم و سر حضرت را روی سینه ام بود و چانه ام بر سر ایشان قرار داشت و عرضه داشتم : پدر! چرا گریه کردی؟ رسول خدا صلی الله علیه فرمود: فرزندم ! امروز که جمع شما را نگریستم به قدری خوشحال شدم که پیش از این، چنین نشاطی را در خود احساس نکرده بودم. تا این که، جبرئیل فرود آمد و به من خبر داد که شما همگی کشته خواهید شد و مدفن شما پراکنده خواهد بود. خدا را حمد و ستایش کردم و برای شما درخواست خیر کردم. از رسول خدا (ص) پرسیدم: پدرجان! چه کسی به زیارت مزارهای ما خواهد آمد، با این که از هم جدا و متفرق دفن شده ایم؟ فرمود: گروه هایی از امت من، به زیارت مرقدهای شما خواهند آمد که قصدشان زیارت، نیکی و احسان به من است و من نیز در قیامت ملاقات شان می کنم، دست شان را می گیرم و آنها را از ترس و وحشت و گرفتاری آن روز نجات می دهم. حسین_از_زبان_حسین(ع) (ع) (ع) بریده_کتاب
رسول خدا اهل گزافه گویی حتی در محبت به نواده خویش نبود. با این وصف درباره من سخنی گفت که مایه شگفتی شنونده. روزی به حضور جدم رسول خدا که رسیدم؛ ابّی بن کعب نیز آن جا بود. رسول خدا فرمود: خوش آمدي أباعبدالله ! ای زینت آسمانها و زمین ها! أبّى با شگفتی پرسید: ای رسول خدا! چگونه ممکن است کسی غیر از شما زينت آسمانها و زمین ها باشد؟ رسول خدا فرمود: قسم به خدایی که به حق مرا مبعوث کرد، مقام حسین بن علی در آسمان بالاتر از مقام او در زمین است. در طرف راست عرش الہی درباره او چنین نوشته شده: چراغ هدایت و کشتی نجات، امام استوار، مایه عزت و افتخار و دریای علم و گنجینه الهی. (ع) (ع) (ع) بریده_کتاب
و در مسجد نشسته بودیم که مؤذن بالای مناره رفت و شروع به اذان‌گفتن کرد. همین که گفت: «الله اكبر،‌‌ الله اکبر» پدرم امیرالمؤمنین عالی به گریه افتاد. با آن حضرت ما نیز منقلب شدیم و گریستیم. پس از آن که اذان مؤذن به پدرم از ما که در اطرافش بودیم سؤال كرد: معنای آن چه مؤذن گفت را می دانید؟ گفتیم: خدا و رسول و وصی رسولش بهتر می دانند. پدرم فرمود: اگر می دانستید او چه می گوید، کمتر می خندیدید و فراوان میگریستید؛ زیرا «الله اکبر» معانی فراوانی دارد. از جمله معانی الله اکبر آن است که مؤن، بر ازلی و ابدی بودن خدا، برعلم، بر قدرت، بردباری، کرم، سخاوت، و کبریایی خدا گواهی میدهد. وقتی مؤذن می گوید: « الله اکبر » در واقع می گوید: خداوند، کسی است که خلق و امر از آن اوست آفرینش به خواسته اوست، همه چیز از اوست و همه خلق به سوی او بازمی گردند‌. او همیشگی، نخستین پیش از هر چیز، درک نشدنی، نهان تر از همه چیز و ابدی پس از هرچیز است. اشکارتر از هر چیز، درک نشدنی،و تعریف نشدنی است. و اوست ماندگار است و هر چیز غیر از او ناپایدار است. (ع) (ع) (ع) بریده_کتاب
خردسال بودم که با برادرم حسن به حضور رسول خدا  «صلی الله علیه و آله» رسیدیم آن بزرگوار مرا بر یک زانو و برادرم را بر زانوی دیگرش نشاند، ما را مورد محبت قرار داد و هر دوی ما را بوسید و فرمود:  «پدرم به قربان شما که هردو امام صالح هستید خداوند شما را از وجود من و پدر و مادرتان برگزیده است، حسین! خداوند از نسل تو، نه امام انتخاب کرده که نهمین آنها قائم ایشان است و شما همگی در فضل و منزلت نزد خدای متعال برابرید. رسول خدا (صلی الله علیه و آله) بارها و بارها فرمود: «حسن و حسین سروران جوانان اهل بهشت هستند. رسول خدا در بشارت های خویش به من می فرمود:  «حسین! تو آقایی، فرزند آقا، و پدر نه شخصیت بزرگوار. آنها امامانی مورد اطمینان و امینی هستند که نهمین آنها قیام کننده آنان است. حسین! تو امامی، فرزند امام و پدر امامانی شایسته و نیکوکار که نهمین آنها مهدی است که زمین را پر از قسط و عدل می‌کند و این اتفاق در آخرالزمان به وقوع می‌پیوندد». (ع) (ع) (ع) بریده_کتاب ما_ملت_امام_حسینیم
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💛 امشب بہ ڪف دل دُر نایاب آمد 🌸 میـلاد حسیـن فخـر احـباب آمد 💛 گوئید بہ نوڪـران دربـار حسیـن 🌸 خیزید ادب ڪنید ڪہ اربـاب آمد (ع) (ع)
سلام‌بر همه شما اهالی فرهنگ. بزرگواران از ما در اینستاگرام حمایت بفرمایید. با کامنت گذاشتن و پسند کردن مطالب ما، باعث پیشرفت پیج پاتوق کتاب شوید. برای تولید محتوای برتر نیازمند حمایت شما هستیم. (ع) بر همه شما بزرگواران مبارک باشد. آن شاءالله (ع) شفیع همه ی ما باشند‌. ما با نام ‎@maghar1400‎‏ در اینستاگرام هستیم.
https://www.instagram.com/p/Caw7YH7Iren/?utm_medium=share_sheet
گفتم: «آقای دکتر، جگرم میسوزه، آتش می گیرم، حالت گریه دارم، ناله می کنم، اما دیگه اشکم نمیاد. این چشمهای من دیگه آب نداره آقای دکتر... خشک شده اند. دکتر درآمد گفت: «حاج خانم، مگه چشم تو دریا بوده؟! » ؟
کوموله ها گفته بودند اگر پول بیاورید، بدن شهید را صحیح و سالم تحویلتان میدهیم. آن موقع 30 هزار تومان خیلی بود حاج آقا خودش رفت کردستان، روستای قمچیان از آن جا زنگ زد و جریان را برایم گفت‌: _ میگن 30 هزار تومان بدین تا شهید تون رو تحویل بدیم _ بعد با پول ما برن تجهیزات بگیرن؟ بر ضد خود ما استفاده کنن. من یادم نیست اما کسانی که اطرافم بودند میگویند: شما گفتی "بگو شهید منو آتیش بزنید ولی من به شما پول نمیدم" ؟
رضا چهارم اردیبهشت ۶۲ شهید شد و بدنش ۱۳ ماه بعد برگشت. بعد از شهادت رضا یک شب خواب دیدم دارد می دود و می رود. گفتم: رضا جان! کجا با این عجله؟؟ وایستا کارت دارم... گفت آقاجونم تشنه است دارم میرم یه لیوان آب براش بیارم . از خواب پریدم دیدم حاج آقا افتاده کف اتاق و عکس ها، وصیت نامه های این دو بچه دور و برش ریخته روی زمین. صدایش کردم یک لیوان آب برایش بردم. روی یادگاری های بچه ها خوابش برده بود. دلم آتش گرفت.......... ؟
یکی-دو روز مانده به اعزام، آمد توی آشپزخانه گفت: «مامان من دارم می‌رم!» 😃 _خب می‌دونم!😁 _ می‌رم شهید می‌شم؛ اما آلبالو پلو نخوردم‌ ها!😆 گفتم: « آهان! خب از اول همین رو بگو. تو برو شهید شو، من آلبالو پلو می‌پزم می‌دم بیرون؛ نترس! » 😁 _چه فایده؟ دیگه من نیستم که بخورم!🙃 _ چشم مامان جان. کی خواستی و من درست نکردم؟😇 همین‌طور می‌گفتیم و می‌خندیدیم. اما بعد که رفت، با خودم گفتم ای‌کاش آن حرف را به بچه‌ام نمی‌زدم؛ حتی برای شوخی. »🥺 ؟
شهیدانه
مگر چشم تو دریاست؛ روایت زندگی خانواده ای که 4 شهید تقدیم انقلاب کرد. «مگر چشم تو دریاست!» سبک زندگی آقازاده‌هاییست که از زبان مادر بیان می‌شود؛ زندگی شهیدان محمد، عبدالحمید، نصرالله و رضا جنیدی که به قلم جواد کلاته عربی نگاشته و توسط انتشارات شهید کاظمی منتشر شده است. دریایی‌ست این کتاب، آبی و عمیق و بی‌انتها. روایت‌های بارانی این کتاب همه خستگی‌ها را می‌شوید و با خود می‌برد. روایت‌هایی پر از صبر مادر شهدای جنیدی و پر از مردانگی پدرشان. روایت‌هایی واقعی. شاید فقط از چند کوچه و خیابان آن طرف‌تر. روایت‌هایی بارانی. روایت‌هایی نورانی. مگر چشم تو دریاست یعنی: کسی که قلبش مثل دریاست. چشم از قلب می‌جوشد. قلب اگر بزرگ باشد چشم بزرگ می‌بیند. آنی که چشمش دریاست چهار پسرش را برای خدا می‌دهد. . شهیدان جنیدی در خانواده‌ای مجاهد و روحانی متولد می‌شوند. پدر شهدا پس از سال‌ها تحصیل و تدریس در حوزه علمیه قم در سال 1354 به زادگاهش شهرستان پیشوا بازمی‌گردد. ایشان پس از انقلاب به پیشنهاد آیت‌الله محمدی گیلانی و با حکم امام خمینی به امامت جمعه شهرستان رودسر منصوب می‌شود و بعد از رحلت امام هم با حکم مقام معظم رهبری تا پایان عمرش در سال 1377 در این سنگر مقدس خدمت می‌کند. . نصرالله، نخستین شهید خانواده جنیدی در سال 1359 در جبهه آبادان به شهادت می‌رسد. نصرالله جنیدی عضو ستاد جنگ‌های نامنظم شهید چمران بود. رضا، کوچک‌ترین پسر خانواده، از بسیج رودسر به جبهه غرب اعزام می‌رود و در همان اعزام اول به شهادت می‌رسد. ضدانقلاب با آگاهی از اینکه او فرزند امام‌جمعه است، بر سر تبادل پیکر او از نیروهای ایرانی طلب پول می‌کند، اما با مخالفت پدر و مادر شهید روبه‌رو می‌شود. محمد، سومین شهید و پسر ارشد خانواده، در عملیات خیبر در حالی به شهادت می‌رسد که برادرش عبدالحمید، ناظر شهادتش است و نمی‌تواند پیکر برادرش را به عقب برگرداند. در نهایت، عبدالحمید هم پس از سال‌ها تحمل جراحت‌های جنگ، در سال 1379 به جمع برادران شهیدش می‌پیوندد.
سلام‌برامون بنویسید، خواندن‌ کدام‌کتاب باعث شد متوجه گذر زمان نشوید؟
🌸🌸🌸🌸 خبر رسیده که آقایمان پدر شده است پسر رسیده؛ پدر صاحبِ سپر شده است جوانِ خوش قد و بالای خانۂ لیلا برای سید و سالارمان ثمر شده است 🌸🌸🌸🌸 (ع)
وقتی کتابی مطالعه می‌کنی و به نکته‌ای می رسی که مفهوم آن را نمیدانی، به سرعت از آن عبور مکن. برسر آن بایست و با وسواس و کنجکاوی در کشف آن بکوش. دقت و موشکافی در فهم این نکات است که راه زندگی آدم ها را از هم جدا می‌کند،از یکی محقق تیزبین می‌سازد و از دیگری پوسته ای بی مغز! جوانی_در_۱۸۰_ثانیه (ع)