پی درپی صدای ضربه های همسایه ها(دکترها و مهندس ها)رابر دیوار سلول می شنیدم که نگرانی می پرسیدند:چرا جواب نمی دهید می خواستم بگویم:سرمان شلوغ است وسرگرم مردنمان هستیم.
دربهتی مالیخولیای فرورفته بودم.به هرطرف نگاه می کردم نه بوی مرگ می داد ونه بوی زندگی...سرم بزرگتر از تنم شده بود دیگر توان کشیدن آن را نداشتم.کاسه ی سرم خالی شده بود وصدا هامثل سنگ ریزه هایی بودند که درظرفی خالی این طرف وآن طرف می شدند... همه همدیگر را می شناختیم وبه هم نشان می دادند وسلام و خوش آمد می گفتند.دیگر استخوان هایم ازاین که روی زمین سرد و نمور افتاده بود تیر نمی کشید ودرد نمی کرد ،چشم هایم همه چیز رازیباتر ازهمیشه می دید،افق نگاهم دور ودورتر ها را می دید،راه که می رفتم دیگر سختی زمین رازیر پایم حس نمی کردم.
همه جا رنگ داشت نه از جنس رنگ هایی که ازآنها خاطره داشتم.مور مور بدنم تمام شده بود،نفس هایم راه خود را پیدا کرده بودند.سوار برکالسکه از باغی عبور کردم که گل هایش آشنا بود اما بزرگتر از باغ حیاطمان بود. مرابا کالسکه درآن می گرداندند،از کالسکه ران پرسیدم...
#من_زنده_ام
#بریده_کتاب
کتاب صوتی من زندهام نوشته معصومه آباد، یکی از اسرای ایرانی در جنگ عراق علیه ایران است که در حوزه اسارت به نگارش در آمده تا پاسخگوی بسیاری از سؤالات بدون پاسخ در حوزه اسارت بانوان ایرانی در زندانهای رژیم بعثی در دوران هشت سال دفاع مقدس باشد.
این کتاب در سیزدهمین دوره جایزه کتاب سال دفاع مقدس به عنوان اثر برگزیده در بخش خاطرات دیگرنوشت انتخاب شد. عنوان کتاب که بر روی جلد چاپ شده، دستخط معصومه آباد است. آن روز که برای فرار از بیخبری مفقودالاثری برای خانوادهاش یا هر کسی که میتوانست فارسی بخواند نوشته بود: من زندهام. معصومه آباد.
سی و چند روز بیشتر از حملهی رژیم بعث به ایران نگذشته بود که چهار نفر از دختران امام خمینی دست نامحرمان اسیر شدند! «بناتالخمینی» عنوانی بود که سربازان صدام به چهار بانوی امدادگر ایرانی داده بودند. بعثیها اول که ماشینشان را محاصره میکنند، از خوشحالی پایکوبی میکنند و پشت بیسیم به فرماندهانشان اعلام میکنند که دختران خمینی را گرفتیم! بعدتر برخی دیگر از افسران بازجو به این بانوان غیرنظامی میگویند از نظر ما شما ژنرالهای ایرانی هستید.
#من_زنده_ام
#معصومه_آباد
بهای آزادی تو را خون یکی از برادرانت گذاشتم
از میان نامههایی که برایم میرسید، فقط نامههای مادرم بود که بیاعتنا به محدودیت کاغذ و سطر و ستون نامه پر از کلمه بود. مادر از خاطرههای کودکیام و آرزوهای جوانیام و امیدهای آینده مینوشت.
برایم سوال شده بود که چطور نامههای مادرم با این همه فشردگی کلمات که تمام سهم فرستنده و گیرنده را پُر میکرد، بدون هیچ سانسوری به دستم میرسد. او حتی از کنارههای سفید نامه هم نمیگذاشت و هر جا که میتوانست مینوشت. یکی از نامههایش که خیلی جگرم را سوزاند و بیقرارم کرد جوابی بود که به اولین نامهام داد. مادرم در آن نامه ملتمسانه و عاجزانه مرا از خدا زنده طلب کرده و این طور تعربف کرده بود که: «یکی از زنهایی که همیشه سرشان به زندگی و حرف مردم گرم است و از همه جا و همه چیز زندگی آدمها سوال میپرسند تا بتوانند نمکی بر زخم دیگران بپاشند، به دیدنم آمد، از احوال تو پرسید و من از غصه فراق و جور روزگار و سختی اسارت و انتظار و امیدهای بیپایانم گفتم و آنقدر گریه کردم که به سکسه افتادم.
هنوز مریم [کوچکترین خواهر راوی کتاب] در بغلم بود و شیر میخورد. انگار میخواست مرا بیشتر از اینکه بسوزم جزغاله کند، گفت خاله دیگه بسپار دست خدا، راضی شو به رضای خدا، دیگه برگشتن او خیری درش نیست، مصلحت برنگشتن او بیشتر از برگشتن است. شاید خدا منتظر است شما رضایت بدهید.
#من_زنده_ام
به نگهبان گفتيم اين جا موش داره ما را اذيت می کنه، باعث بيماری می شه کفش هايمان را خورده ولی اون گفت: نه شماها خيالاتی شديد به رئيس زندان گفتيم گفت اگر راست می گوئيد بايد موش بگيريد و به ما نشون بديد.
ناچار شديم يکی از کفش ها را با کمی غذا بر سر راه موش ها بگذاريم وقتی موش آمد و روی پتو رفت ۴ نفری ۴ گوشه پتو را گرفتيم چند بار محکم کوبيديمش به ديوار، دريچه سلول را زدیم تا نگهبان بيايد.
تا دريچه باز شود بدون اين که چيزی بگوئيم موش را گرفته و به نگهبان نشان داديم و پرت کرديم بيرون، نگهبان به شدت وحشت کرد و دريچه را به شدت به هم زد خيلی جالب بود فهميديم عراقی ها هم از موش می ترسند. برادرهاي سلول بغلی مي خنديدند، رئيس زندان آمد و گفت شما می خواستيد سرباز ما رو اذيت کنيد، موش گرفتين و انداختين به جونش، يکي از خود سربازهای عراقی هم به يکي از اسرای ما قضيه را گفته بود که اين ها زن نيستند، اين ها خصلت زنانه ندارن، #موش می گيرن مي اندازن تو يقه ها، همان برادر می گفت هيچ حادثه ای اشک من را در نیاورد جز اين که به وجود شما خواهرها افتخار کردم و برای آن سرباز قسم خوردم
که همه ی زن های ما اينجوريند.
#من_زنده_ام #بریده_کتاب
#آزادی_خرمشهر
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باز هم پشت در خانه صدا پیچیده
بوی دود است که در بیت ولا پیچیده
عده ای بی سرو پا دور حرم جمع شدند
باز هم، همهمه در کوچه ما پیچیده
آن طرف نعره شیطانیِ« آتش بزنید»
این طرف صوت مناجات و دعا پیچیده
خلوت پیرترین مرد مناجات شکست
حرف حمله ست که در زمزمه ها پیچیده
چکمه از پای درآرید حرم محترم است
عطرِ سجاده آقا کفِ پا پیچیده
آبرو دارد وپیراهنِ او را نکشید
پیرمرد است به پاهاش رَدا پیچیده
دور تادور گلویش شده زخمی بس کن
خُب! ببین گوشه عمامه کجا پیچیده
بین درگاهی خانه نفسش بَند آمد
گوئیا زمزمه فضه بیا پیچیده
شکر حق روسریِ دختری آتش نگرفت
چه صداهاست که در کرببلا پیچیده
دختری داد زد عمه عموعباس کجاست؟
به پرو پای همه شمر چرا پیچیده؟
هر چه سر بود که اینان همه بر نیزه زدند
پس چرا حرمله دور شهدا پیچیده؟
یک نفرنیست بگیرد جلوی چشم رباب
یک سری را به سرِ نیزه جدا پیچیده
شهادت #امام_صادق (ع) را به محضر #امام_زمان(عج) را تسلیت عرض می کنیم.
🚓دیشب ماشین سفیر کشور... تک سرنشینه، وارد باغ شد اما موقع خروج یه زن هم توی ماشین بود که پوشش درستی هم نداشت؛ ما فقط تصویر گرفتیم اما سیاه کار گفت قضیه چی بوده!
سر امیر چرخید سمت حمید و نگاه ریز شده اش روی او ماند. طاها سکوت بدی کرده بود، همه می دانستند جز امیر.
طاها طاقت نیاورد و کمی آب خورد و جمله اعتراضی را گفت: آدم باید خیلی رو غیرتش تسلط داشته باشه که این سفرای اروپایی رو تحمل کنه! اما بدتر از اون آدم باید اینو بپرسه که به مردم ما چی خوروندن که بعضی از ایرانی های پر غیرت رو به این جا کشوندن!؟
امیر کلافه شده بود که حمید با صدای گرفته ای گفت: فلانی... که بازیگره دیروز همراه زن و دختر و دومادش توی جلسه بودن؛ بعد از یه عالمه کثافت کاری، سفیر کشور... میگه همسرتون رو بدید برای امشب من، مَرده میگه من مشکلی ندارم اگه خودش بخواد؛ اونی که توی ماشین بوده، همسر بازیگر معروفمون بوده!
‼️ سکوت بر همه اتاق حاکم شده بود؛ حتی بر زمان هم، بر اشیا هم...
-به چه قیمتی؟
-به قیمت وعده تبعه همون کشور اروپایی شدن!
#کتاب #رمان #سیاه_صورت #زنان_عنکبوتی #نرجس_شکوریان_فرد #عهد_مانا #کتاب_خوب #کتاب_خوب_بخوانیم
بگردیهای قبل خواب، پستهای پشت سر هم، جملات روتین و تکراری، اکسپلور
دروازه ورودی و نورهای رنگی که با سرعت از جلوی چشمت میگذرن و نمیذارن درست ببینی...
صداهای محوی که شبیه همن و مثل ضبط تکرار میشن...
پنت هوس زغفرانیه!
رابطه فلانی با فلانی!
خیابون انقلاب!
هشتگ نه به حجاب اجباری!
بریزین تو خیابونا!
جمعیت زیاد تو استادیوم، نور بنفشی که دائم به چشمات میزنه و دیدت رو تار کرده،
تصویر دخترِ جوونی که میکروفون بدست گرفته و فریاد میزنه: ما امیدواریم به تدبیر تو!
و سکوت...
انگار یهویی پرده سیاهی جلوی چشمت رو میگیره و دروازه جدیدی به روت باز میشه...
دوباره نورهای پشت سر هم و اینبار قامت زنی نقابدار که جمعیتی پشت سرش به سمتت میان و با نزدیک شدنش صداها واضحتر میشن!
همون صداهان، همون جملاتن، ولی با یک حنجره، انگار یک شخص پشت صدای یک جمعیته....
#سیاه_صورت
#بازیگران #کتابخوانی #بریده_کتاب
_پری سیما نیروی پشتیبانی داخلیه، یعنی روی هنرمندای داخلی داره حساب باز می کنه؛ و الّا هنرمندایی که دو تابعیتی شدن یا ساکن، یه پرونده جدایی دارن توی کشورهای اروپایی و آمریکایی؛
روی بعضی از اونا سرمایه گذاری شده و نتیجه هم دادن!
چرا باید #هنرمند ایرانی، طبق اندیشه و سبک فکری کشورهایی زندگی و کار کند، که همه آن کشورها، در #تحریم ایران شریکند، در تحقیر مردم ایران هم پیمانند، در دشمنی با مردم ایران هم دستند، از بمب های شیمیایی تا فروش خون آلوده به #ایدز ...
دلش هم غصه دار بود که چه طور این به اصطلاح هنرمندها می توانند این خیانت ها را در حق مردمشان بکنند!
– چندتا گروه #موسیقی زیرزمینی هم این جا، هم اون جا #پرونده باز دارن؛ یعنی دیگه کل موسیقی و محتوا با اون ور هماهنگه، کلا بدون اجازه اون ور هیچ اجرایی اینجا ندارن!
_ این هنرمندا بعداً می شن سلبریتی، سلبریتی طرفدار زیاد داره و پایه کارش روی جهالت مردم عامه!
اینا دو تا کارو می کنن:
یکی آن قدر فضا را پر از اندیشه های خودشون می کنن که مردم اصل مطلب رو متوجه نمی شن، دوم میان باکمک همین سلبریتی ها که مورد علاقه مردم عام هستن، فضا رو دست می گیرن و هر حقیقتی رو پشت رو به مردم می گن!
می شه مثل اینکه توی #انتخابات ، هرچی حقیقت گفته شد راجع به #منافقین ، اینا گفتن بله!
#کتاب #کتاب_بخوانیم #کتاب_خوب #نرجس_شکوریان_فرد #داستان_ایرانی #بازیگر #جاسوس #نفود #سینما
7.5M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همیشه پای یک زن در میان است...این بار از جنس نفوذ....
🍁داستان نفوذ داستان عجیبی ست، مخصوصاً وقتی پای آدم های معروف و مشهور به میان بیاید.....
🍁این داستان واقعیست، بر اساس یک پرونده واقعی!
کتاب سیاه صورت ماجرایی واقعی و پر هیجان از ارتباط با کشورهای اروپایی را کاملاً مستند و به شکلی نو و روان به رشته تحریر در آورده است.
🍁این یک داستان امنیتی نیست، داستان امنیت است.
🍁کسانی که عزت نفس و بصیرت کافی به کشور پر عظمت ایران ندارند، تصمیم گیران موجهی برای کشور نیستند.
🍁کتاب سیاه صورت نوشته نرجس شکوریان فر مستند جدیدی با طعم زنان عنکبوتی است. اما با روایت جذاب و مهیج تر.
🍁 داستان درباره زنی است که از کودکی در خارج از ایران زندگی کرده و همیشه از ایران و ایرانی بودنش متنفر است.
این تنفر باعث میشود که او عضو اصلی کارهای اروپایی ها و آمریکای ها قرار بگیرد و به ایران سفر کند.
🍁او برای کشاندن سلبریتیها به گرداب خودشان حاضر به هر کاری می شود.
ولی در آخر.....
#سیاه_صورت
#نرجس_شکوریان_فرد
#معرفی_کتاب #ترانه_علیدوستی #جشنواره_کن
حافظ بسمه اللهی گفت و شروع کرد:
-راستش ما از دیشب روی مواردی که از خونه به دست آوردیم تمرکز کردیم. یه سری از اطلاعاتی که داشتیم کاملا تایید و مستند شد. پری سیما پروژه امروز و دیروز نبوده، از اول با گروه منافقین همکاری می کرده، بعد هم طبق اسنادی که همش ازخونه خودش به دست آوردیم از عکس های زیاد و موارد دیگه ثابت می شه توی متینگای منافقین و جلسات خاصشون عنصر فعال بوده، با سلطنت طلبا هم همکاری می کرده.
🍁فیلمای ارتباط با شبکه بی بی سی و من تو هم هست؛ منتهی کاری که کرده اینه که شش ماه قبل از ورودش به ایران تمام این برنامه هاشو کنسل می کنه تا سفید وارد ایران بشه.
🍁-سندی دارید که اثبات کنه؟
-بله یک جلسه ای توی کشور.......برگزار می شه که اونجا میز عملیات فرهنگی علیه ایران هست" تمرکز کار این دو سه کشور ارپایی روی هنرمنداست؛ یعنی خب مطلعید که کشورهای اروپایی عملیات نرم علیه ایران را بین خودشون قسمت کردن.
🍁بلژیک و فرانسه روی جذب بازیگرا کار می کنن، فنلاند کارش برای نوازنده های ایرانیه، سوئیس برای سرمایه دارای ایرانی تله می ذاره، ایتالیا تمرکزش روی رقص های محلیه، ژاپن و اسپانیا و اسلواکی هم کمک دست موسیقی خرابکاری می کنن...............
#سیاه_صورت
#نرجس_شکوریان_فرد
#بریده_کتاب
🦋یکبار با همین حال زار خواب رفته بود. شب از نیمه میگذشت يا نه؟ چه فرقی میکند برای کسی که فراق دارد او را میسوزاند؟ اما آن شب نه حال علی مثل هميشه بود و نه شبی چون همه شبها! شب عاشق بیدل دراز است و تمام این سالها برای علی بن ابراهیم بن مهزیار طولانی گذشته بود که در . خواب کسی او را مخاطب قرار داد:
-ای علی بن ابراهیم خداوند به توفرمان داد که امسال نیز حج بهجا بیاوری، به حج برو صاحب الزمان را خواهی یافت.
🦋بیدار که شد اثری از صاحب صدا نبود. خودش بود و روشنایی خبری که شبش را از تیرگی درآورده بود. بعد از سالهاء بعد از صدها ماه. بعد از هزاران شب، روزش رسیده بود... ماهش طلوع کرده بود. سالش نو شده بود... وعده دیدارش داده بودند.
- دیدار یار غائّب دانی چه کیف دارد؟ زمین گهواره اگر نبود علی نمیتوانست روی پا بایستد. گردشی متفاوت داشت. به شوق, سر جایش ایستاد و سلام داد به آقاء آقایی که ظلم همه، نخواستن و یاری نکردن همه او را به دیار غربت کشانده بود...
🦋- سلام علی آل یس. السلام علیک ایها المقدم المأمول ... تو آرزو شدهای عزیز دل!
نشست و سجده کرد. الحمدللّه رب العالمین. گفتنش هزار باره شد و زمین خیس اشک...! برخواست و وضو گرفت. ایستاد و نماز خواند. به سجده که رسید دیگر نتوانست بلند شود. پاهایش از توان رفته بود و یا حالش تنها حال شکر بود... حال اشک بود... حال ندبه بود.
- متی ترانا و نراک... الحمدللّه ربالعالمین..
#سفر_بیستم #امام_زمان #سلام_فرمانده بریده_کتاب
🦋امام به علیاینمهزیار میفرمایند: هرچند که روزگار سختی را میگذرانید اما بدانید که آینده متعلق به حقیقت و حق طلبان است.
سپس از اتفاقاتی سخن میگویند که در زمان ظهور رخ میدهد: اتفاقاتی که منتظران باید تا فرا رسیدن آن ها صبر کنند و قریب مدعیان دروغین را نخورند.
🦋نشانههایی که امام به علیابنمهزیار گفتهاند فقط یکبار در تاریخ زمین اتفاق میافتد و منتظران با دیدن آنها میفهمند که امام ظهور کرده و در چندماه آینده قیام خواهد کرد.
🦋مهمترین این نشانهها عبارتاند است از: ندای آسمانی, خروج سفیانی، خروج یمانی،قتل نفس زکیه و طلوع کف دستی در آسمان.
#سفر_بیستم
#امام_زمان(عج) علی_بن_مهزیار
بریده_کتاب #سلام_فرمانده