eitaa logo
روایتگری شهدا
22.9هزار دنبال‌کننده
11.4هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌹 شهید احمدکاظمی می گفت: شهید حسین خرازی پیشم آمد و گفت: من در این عملیات شهید می شوم.گفتم از کجا میدانی؟ مگر علم غیب داری؟گفت:نه،ولی مطمئنم. چندعملیات قبل،یک خمپاره کنار‌‌ من خورد، به آسمان رفتم.دو فرشته مرا بالا می بردند،من از آن بالا نبرد رو کامل مشاهده میکردم،عراقی ها را میدیدم(فرشته ها به من گفتن میخواهی شهید شوی یا برگردی؟؟گفتم میخواهم برگردم و تا آخرین توان با دشمن مبارزه کنم_این جمله به نقل از مادر شهیدخرازی است)بعد از این چشم باز کردم دیدم بیمارستانم و همگی از به هوش آمدنم خوشحال شدند،اما دستم قطع شده بود،شهید کاظمی سپس نقل کردند که دقیقا دو روز بعد، حسین به شهادت رسید 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📍فكه آخرين ميعاد ص ۱۹۹ ✔علي نصرالله 💚انجام تکلیف❤️ 📍نيمه شــب بود كه آمديم مسجد. ابراهيم با بچه ها خداحافظي كرد. بعد هم رفــت خانه. از مادر و خانواده اش هم خداحافظي كرد. از مادر خواهش كرد براي شهادتش كند. صبح زود هم راهي منطقه شديم. 📍ابراهيم كمتر حرف مي زد. بيشتر مشغول ذكر يا قرآن بود.رســيديم اردوگاه لشكر درشــمال. گردان ها مشــغول مانور عملياتي بودند. 📍بچه ها با شنيدن بازگشت ابراهيم خيلي خوشحال شدند. همه به ديدنش مي آمدند. يك لحظه چادر خالي نمي شد. حاج حســين هم آمد. از اينكه ابراهيم را مي ديد خيلي خوشــحال بود. 📍بعد از سلام و احوال پرسي، ابراهيم پرسيد: حاج حسين بچه ها همه مشغول شدند،خبريه؟! حاجي هم گفت: فردا حركت مي كنيم براي. اگه با ما بيائي خيلي خوشحال مي شيم. 🍁@shahidabad313 📍حاجي ادامه داد: براي عمليات جديد بايد بچه هاي اطلاعات را بين گردانها تقسيم كنم. هر گردان بايد يكي دو تا مسئول اطلاعات و عمليات داشته باشه. 📍بعد ليســتي را گذاشــت جلوي ابراهيم و گفت: نظرت در مورد اين بچه ها چيه؟ ابراهيم ليست را نگاه كرد و يكي ُ يكي نظر داد. بعد پرسيد: خب حاجي، الان وضعيت آرايش نيروها چه طوريه؟ 📍حاجي هم گفت: الان نيروها به چند سپاه تقسيم شدند. هر چند لشکر يك سپاه را تشكيل مي دهد. حاج همت شــده مسئول سپاه يازده قدر. لشــکر 27 هم تحت پوشش اين سپاهه، كار اطلاعات يازده قدر را هم به ما سپردند. 📍عصر همان روز ابراهيم حنا بست. موهاي سرش را هم كوتاه و ريشهايش را مرتب كرد. چهره زيباي او ملكوتي تر شده بود. 🍁@pmsh313 📍غروب به يكي از ديدگاههاي منطقــه رفتيمابراهيم با دوربين مخصوص، منطقــه عملياتي را مشــاهده مي كرد. يك ســري مطالب را هــم روي كاغذ مي نوشت. 📍تعدادي از بچه ها بــه ديدگاه آمدند و مرتب مي گفتند: آقا زودباش! ما هم مي خواهيم ببينيم! ابراهيم كه عصباني شده بود داد زد: مگه اينجا سينماست؟! ما براي فردا بايد دنبال راهكار باشيم، بايد مسير حركت رو مشخص كنيم. بعد با عصبانيت آنجا را ترك كرد. 📍مي گفت: دلم خيلي شور ميزنه! گفتم: چيزي نيست، ناراحت نباش. پيش يكي از فرماندهان ســپاه قدر رفتيم. ابراهيم گفت: حاجي، اين منطقه حالت خاصي داره. 📍خاك تمام اين منطقه رملي و نرمه! حركت نيرو توي اين دشت خيلي مشكله، عراق هم اين همه موانع درســت كرده، به نظرت اين عمليات موفق ميشه؟! فرمانده هم گفت: ابرام جون، اين دســتور فرماندهي است، به قول حضرت امام(ره): ما مأمور به انجام تكليف هستيم، نتيجه اش با خداست... ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓ ❖ @shahidabad313 ❖ ┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🎐 || ۱۸. نشان لیاقت 🔹️بعد از جنگ بال‌هایش هرچند زخمی اما قوی‌تر شده بودند. پدر صدایش کرد. تشویقش کرد و نشان لیاقت بر سینه‌اش چسباند. 🔹️باید افق پروازهایش را عوض می‌کرد. قدس هدف بود و باید راه رسیدن را می‌گشود. حالا فقط یک نشان و درجه روی شانه‌اش نبود. یک مسئولیت سنگین روی شانه‌اش بود. 🔹️فصلی تازه آغاز شده بود. ┏━━━🍃🌷🕊━━━┓ 🌷 @shahidabad313 🌷 ┗━━━🕊🌷🍃━━━┛
💢رفیق هم رفقای قدیم! 🔹️عکس: تابستان 1363 🔸️منزل پدری بنده 👈علی نوروزی – حمید داودآبادی – مهدی حقیقی 🍂با هم خیلی رفیق بودند. هرچی از معرفت و مرامشون بگم، کم گفتم. باعث و بانی آشنایی من با اونا، "مصطفی کاظم زاده" بود که خونه شون روبروی خونۀ مهدی بود. بعد از این که مصطفی 22 مهر 1361 در سومار شهید شد، حال و روز این دو تا به هم ریخت. 🍂اونا که اصلا اهل جبهه و این حرفا نبودند، مدام از احوال و روحیات مصطفی می پرسیدند. آن قدر شهادت مصطفی روشون تاثیر گذاشت که هر دو شدند شیر دلاور جبهه. 📍"علی نوزوزی" زمستان 1363 در عملیات بدر در شرق دجله دلاورانه جنگید تا جان تعدادی از بچه های گردان تخریب را نجات دهد. و 10 سال بعد استخوانهایش برای خانواده بازگشت. 📍"مهدی حقیقی" هم در عملیات کربلای 5 در شلمچه، تیربار را به دست گرفت و راه بعثیان صدامی را سدّ کرد تا بچه های گردان عمار به سلامت بروند عقب. و 13 سال بعد استخوانهایش را آوردند و جلوی مادرش که همچنان چشمش به در است، گذاشتند. 🍂روح مصطفی و علی و مهدی شاد و از ما نامردان راضی باشند و حلالمان کنند بی معرفتانی چون من را. ☘مهدی محمدی‌ حقیقی متولد: 3 دی 1344 شهادت: 21 دی 1365 عملیات کربلای 5 شلمچه. خاکسپاری: 30 خرداد 1378 مزار: بهشت ‌زهرا (س) قطعۀ 50 ردیف 37 شمارۀ 10 ☘علیرضا نوروزی متولد: 9 خرداد 1345 شهادت: 20 اسفند 1363 عملیات بدر، شرق دجله. خاکسپاری: 6 اسفند 1373 مزار: بهشت ‌زهرا (س) قطعۀ 50 ردیف 35 شمارۀ 12 ┏━━━🍃🌷🕊━━━┓ 🌷 @shahidabad313 🌷 ┗━━━🕊🌷🍃━━━┛
15.52M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
📹 نماهنگی از صوت آخرین مکالمه بیسیم شهید باکری و شهید کاظمی 📥 سایر کیفیتها: https://farsi.khamenei.ir/video-content?id=45186 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
4_345554935284237010.mp3
5.78M
🔈 در آستانه‌ی شبِ آرزوها ✨ از خدا بخواه یه روزی بیاد بشی پیش فاطمه (س) رو سفید از خدا بخواه آخرین نفس بشی رو دامن ارباب 💔هرکسی جامونده شد از غافله ی عشاق یه عمر باید شبیه شمع آب بشه از دوری...😔 🎤با صدای سیدرضا نریمانی 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📸سه شهید از یک خانواده در یک قاب شهید دفاع‌مقدس ماشالله زاهدی‌بیدگلی شهید دفاع‌مقدس محمود زاهدی‌بیدگلی شهید مدافع‌حرم مصطفی زاهدی‌بیدگلی 🌹شهید ماشالله زاهدی‌بیدگلی ▫️تاریخ شهادت: ۲۰دی۱۳۶۳ ▫️جاده اهواز-خرمشهر 🌹شهید محمود زاهدی‌بیدگلی ▫️تاریخ شهادت: ۴دی۱۳۶۵ ▫️عملیات کربلای۴ 🌹شهید مصطفی زاهدی‌بیدگلی ▫️تاریخ شهادت: ۲۹بهمن۱۳۹۶ ▫️البوکمال سوریه 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
👈سرداری که عکسم را خراب کرد! 💥ناگفته ای از عکاس قدیمی انقلاب 💢مرحوم حاج "رضا هوش وَر" عکاسی بود که به اذعان کسانی که از دوران انقلاب اسلامی عکاسی می کردند، بدون اینکه وابسته به ارگان یا خبرگزاری باشد، برای دلش عکس می گرفت. 🔹️مهمترین تفاوت او با دیگر عکاسان این بود که: به محض اینکه از امام خمینی و دیگر شخصیتهای انقلاب عکاسی می کرد، بجای آن که عکسها را در آرشیو حبس کند، به سرعت چاپ می کرد و با کمترین قیمت ممکن (دقیقا 40 ریال که هزینه چاپ یک عکس 12*9 دهۀ 60 بود) در مغازه اش که پشت مجلس میدان بهارستان بود، به همگان می فروخت. 🔹️چند سال پیش که به مغازه اش در پل چوبی تهران رفتم، پس از آنکه یادی از گذشته ها کردیم، خاطره ای جالب و ناگفتۀ مهمترین عکسی که انداخته بود، برایم تعریف کرد: 💢"آن روز به نماز جمعه رفته بودم تا عکاسی کنم. امام جمعه هم حضرت آیت الله خامنه ای بود. ایشان که وارد شد، دوربین را روی چهره اش میزان کردم، تا دکمه دوربین را فشردم تا عکس را ثبت کنم، ناگهان جوانی ریشو پشت ایشان ظاهر شد و صاف به دوربین نگاه کرد. 🔹️آقا رفت و دیگر نتوانستم آن عکس را مجددا بگیرم. خیلی از آن جوان عصبانی شدم. خب عکسم را خراب کرده بود. نمی دانستم بهش چی بگویم. 🔹️خرداد ماه 1362 که عکس و خبر شهادت "محمد بروجردی" فرمانده سپاه کردستان در روزنامه ها منتشر شد، چهرۀ او خیلی برایم آشنا آمد. ناگهان یاد آن عکس در نماز جمعه افتادم. ☘عکس را که آوردم، دیدم بله خودش است. آن که آن روز به یکباره پشت سر آقای خامنه ای پیدایش شد و به تصور من عکسم را خراب کرد، کسی نبود جز شهید "محمد بروجردی". @shahidabad313