7.69M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#یادی_از_شهدا
🎥 ببینید/ محافظ کاباره میامی که حر انقلاب شد
🔴 شهیدی که رادیو بغداد در شهادتش به شادی پرداخت
17 آذر سالروز شهادت #شهید_شاهرخ_ضرغام
👇👇👇
🆔 @TebyanOnline
.
🔶تصویر نماز آیت الله العظمی بهجت بر پیکر شهید حاج حسین دخانچی رضوان الله تعالی علیهما
.
سیزده سالش بود که رفت جبهه توی عملیات بدر از ناحیه گردن قطع نخاع شد هفده سال روی تخت بود، ولی همواره خندان بود... بالای سرش این بیت شعر چشم نوازی می کرد:
\"چرا پای کوبم، چرا دست بازم
مرا خواجه بی دست و پا می پسندد\"
همسرش میگوید: نیم ساعت قبل از شهادتش بهم گفت: نگران نباش، جای من رو توی بهشت بهم نشون دادند...
@sireolama
Salam Bar Ebrahim.pdf
1.81M
👆👆👆👆👆
📚 سلام بر ابراهیم
💝 موضوع ؛دفاع مقدس
🍀 کم حجم بسیار زیبا
💝خاطرات شهید ابراهیم هادی
#کتاب #همراه_با_شهدا
#pdf
❤️لا حول و لا قوة الا بالله العلی العظیم
🆔 @sireshohada
🌷شهيد حسني از دانشجويان🌷 دانشگاه صنعتي اصفهان بود. او توي يكي از مناطق عملياتي فرماندهي محور بود. در همان روز بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد. شدت انفجار، به حدي بود كه از بدنش فقط سر و دو پا باقي ماند.
بعد از جنگ توي شلمچه عكسي از بدن سوختهي او، براي مشاهدهي بازديدكنندگان نصب شد. بيش از چهارهزار نامه از طرف زائران شلمچه براي آن شهيد نوشته شد. دختر خانمي نوشته بود: «من يك جوان رپي هستم، اهل نماز نيستم، چادر را براي اولين بار در اين سفر به سر كردم... رپ بودم اما ديگر نيستم. به شهيدان قول دادم كه انشاالله نمازم ترك نشود و چادرم را برندارم....
منبع: كتاب خاك وخاطره - صفحه: 20
راوي: مرحوم حجه الاسلام شيخ عبدالله ضابط
🌸کانال ارائه محتوا به راویان
👇👇👇👇
🆔 @ravianerohani
😍 #طنز_جبهه ها😂
منو به زور جبهه آوردن😂
🔶آوازه اش در مخ کار گرفتن صفر کیلومترها به گوش ما رسیده بود👌😐.
بنده خدایی تازه به #جبهه آمده بود و فکر میکرد هر کدام از ما برای خودمان یک پا #عارف و #زاهد و دست از جان کشیده ایم.😄😑
راستش همه ما برای دفاع از میهن مان دل از خانواده کنده بودیم🤗 اما هیچکدام از ما اهل ظاهر سازی و جانماز آب کشیدن نبودیم.🙂
میدانستیم که این امر برای او که #خبرنگار یکی از روزنامههای کشور است باورنکردنی است.😃
🔶شنیده بودیم که خیلیها حاضر به مصاحبه نشدهاند و دارد به سراغ ما میآید😉
نشستیم و فکرهایمان رایک کاسه کردیم و بعد مثل نو عروسان بدقلق «#بله» را گفتیم.😂
طفلک کلی ذوق کرد که لابد ماها مثل بچه آدم دو زانو مینشینیم😂 و به سوالات او پاسخ میدهیم.😁
از سمت راست شروع کرد که از شانس بد او «#یعقوب_بحثی» بود که استاد وراجی و بحث کردن بود.😄
🔶پرسید: «برادر #هدف شما از آمدن به جبهه چیست؟»😕
گفت: «والله شما که #غریبه نیستید، از بی خرجی مونده بودیم😒. این زمستونی هم که کار پیدا نمیشه😔. گفتیم کی به کیه، میرویم جبهه و میگیم به خاطر #خدا و #پیغمبر آمدیم بجنگیم.😔 شاید هم شکم مان سیر شد هم دو زار واسه خانواده بردیم!»😁😂
🔶نفر دوم «#احمدکاتیوشا» بود که با قیافه معصومانه و شرمگین گفت😒: «عالم و آدم میدونن که مرا به زور آوردن جبهه.😄 چون من غیر از این که کف پام صافه و کفیل مادر و یک مشت بچه #یتیم هم هستم،😔 دریچه قلبم گشاده، خیلی از دعوا و مرافه میترسم😂😂! تو محله مان هر وقت بچههای محل با هم یکی به دو میکردند😐 ، من فشارم پایین میآمد و غش میکردم. حالا از شما #عاجزانه میخواهم که حرف هایم را تو روزنامه تان چاپ کنید😒. شاید مسئولین دلشان سوخت و مرا به شهرمان منتقل کنند!»😁😂
🔶خبرنگار که تند تند مینوشت متوجه خندههای بی صدای بچهها نشد.😄
🔶«#مش علی» که سن و سالی داشت، گفت: «روم نمیشود بگم، اما حقیقتش اینه که مرا #زنم از خونه بیرون کرد.😃 گفت، گردن کلفت که نگه نمیدارم. اگر نری جبهه یا زود برگردی خودم چادرم را میبندم دور گردنم و اول یک فصل کتکت میزنم😒 و بعد میرم جبهه و آبرو برات نمیگذارم😞. منم از ترس جان و آبرو از اینجا سر درآوردم.»😂
🔶خبرنگار کم کم داشت بو میبرد😂. چون مثل اول دیگر تند تند نمینوشت. نوبت من شد.☺️
گفتم: «از شما چه پنهون من میخواستم #زن بگیرم اما هیچ کس حاضر نشد😔 #دخترش را بدبخت کند و به من بدهد😂. آمدم این جا تا ان شاءالله تقی به توقی بخورد و من شهید بشوم و #داماد خدا بشوم. خدا کریمه! نمیگذارد من آرزو به دل و ناکام بمانم!»😁😂
🔶خبرنگار دست از نوشتن برداشت.😕
بغل دستی ام گفت: «راستش من #کمبودشخصیت داشتم😒. هیچ کس به حرفم نمیخندید😞. تو خونه هم #آدم حسابم نمیکردند چه رسد به محله😒. آمدم اینجا #شهید بشم شاید همه تحویلم بگیرند و برام دلتنگی کنند.»😂😂😂
🔶دیگر کسی نتوانست خودش را نگه دارد و خنده مثل نارنجک تو چادرمان ترکید.😂🙈 ترکش این نارنجک #خبرنگار را هم بی نصیب نگذاشت😂😂😂
روایتگری شهدا
@shahidabad313
╔✿❀✿❀════╗
🌺 @majnon313
╚════✿❀✿❀╝
🌺🌾🌺🌾🌺🌾🌺🌾🌺🌾🌺🌾
🔸خواب بشارتآفرین، قبل از شهادت
حسن اردشیری از مدرسان عرفان اسلامی شب قبل از #شهادت #آیت_الله_دستغیب را به نقل از فرزند ایشان چنین نقل کرد:
🔹نیمههای شب بود که پیش از موعد که برای تهجد از خواب بر میخواست، ناگهان سراسیمه از بستر بلند شد و زانوها را بلند کرده و نشست. دستهایش را بر پیشانی نهاد و مرتبا «لاحول و لا قوة الا بالله» میگفت. حالتش از یک خواب هولناک خبر میداد، اما سخن مرا که شما را چه میشود آیا آب میخواهید؟ چیزی دیگر میخواهید؟ پاسخ نمیداد.
🔹اصرارم زیاد شد، فرمود: امروز دیگر جز با اشاره با شما سخن نمیگویم. آنگاه کمی دراز کشید و برای تهجد طبق معمول برخاست. آخرین دقایق، هنگامی که از پلکان منزل جهت بیرون رفتن پائین آمد، دست چپ را به سینه اشاره کرد و سپس رو به آسمان بلند نمود، بدین ترتیب خداحافظی کرد.
🔹آن وقت من (سید محمدهاشم دستغیب فرزند آیت الله شهید دستغیب) نفهمیدم با اشاره چه گفت، اما لحظاتی بعد صدای انفجار از معنی این اشاره پرده برداشت، یعنی من هم پرواز نمودم و به ملکوت اعلا رفتم.
🔹حسن اردشیری افزود: از این شگفتتر نواری است که روز پنچشنبه 19 آذر ماه 1360 یعنی درست یک روز پیش از شهادت ایشان در جلسه درس اخلاق جهت طلاب علوم دینی از او باقیمانده که دو مرتبه با تاکید تکرار میکند من روزهای آخر عمرم را میگذرانم.
🗓 به مناسبت سالروز شهادت آیتالله #دستغیب
🆔 @rasanews_agency
❤️ابراهيم بعد از چند ماه عمليات به خانه آمد.
سر تا پا خاكی بود و چشم هايش سرخ شده بود.
به محض اينكه آمد، وضو گرفت و رفت كه نماز بخواند.
به او گفتم: حاجي لااقل یه خستگی دَر كُن، بعد نماز بخوان.
سر سجاده اش ايستاد و در حالی كه آستين هايش را پايين می زد، به من گفت:
من باعجله آمدم كه #نماز اول وقتم از دست نرود.
اين قدر خسته بود كه احساس می كردم، هر لحظه ممكن است موقع نماز از حال برود».
#درس_اخلاق
@Afsaran_ir