eitaa logo
روایتگری شهدا
23هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
😍 ها😂 منو به زور جبهه آوردن😂 🔶آوازه اش در مخ کار گرفتن صفر کیلومتر‌ها به گوش ما رسیده بود👌😐. بنده خدایی تازه به آمده بود و فکر می‌کرد هر کدام از ما برای خودمان یک پا و و دست از جان کشیده ایم.😄😑 راستش همه ما برای دفاع از میهن مان دل از خانواده کنده بودیم🤗 اما هیچکدام از ما اهل ظاهر سازی و جانماز آب کشیدن نبودیم.🙂 می‌دانستیم که این امر برای او که یکی از روزنامه‌های کشور است باورنکردنی است.😃 🔶شنیده بودیم که خیلی‌ها حاضر به مصاحبه نشده‌اند و دارد به سراغ ما می‌آید😉 نشستیم و فکرهایمان رایک کاسه کردیم و بعد مثل نو عروسان بدقلق «» را گفتیم.😂 طفلک کلی ذوق کرد که لابد ماها مثل بچه آدم دو زانو می‌نشینیم😂 و به سوالات او پاسخ می‌دهیم.😁 از سمت راست شروع کرد که از شانس بد او «» بود که استاد وراجی و بحث کردن بود.😄 🔶پرسید: «برادر شما از آمدن به جبهه چیست؟»😕 گفت: «والله شما که نیستید، از بی خرجی مونده بودیم😒. این زمستونی هم که کار پیدا نمیشه😔. گفتیم کی به کیه، می‌رویم جبهه و می‌گیم به خاطر و آمدیم بجنگیم.😔 شاید هم شکم مان سیر شد هم دو زار واسه خانواده بردیم!»😁😂 🔶نفر دوم «» بود که با قیافه معصومانه و شرمگین گفت😒: «عالم و آدم میدونن که مرا به زور آوردن جبهه.😄 چون من غیر از این که کف پام صافه و کفیل مادر و یک مشت بچه هم هستم،😔 دریچه قلبم گشاده، خیلی از دعوا و مرافه می‌ترسم😂😂! تو محله مان هر وقت بچه‌های محل با هم یکی به دو می‌کردند😐 ، من فشارم پایین می‌آمد و غش می‌کردم. حالا از شما می‌خواهم که حرف هایم را تو روزنامه تان چاپ کنید😒. شاید مسئولین دلشان سوخت و مرا به شهرمان منتقل کنند!»😁😂 🔶خبرنگار که تند تند می‌نوشت متوجه خنده‌های بی صدای بچه‌ها نشد.😄 🔶« علی» که سن و سالی داشت، گفت: «روم نمی‌شود بگم، اما حقیقتش اینه که مرا از خونه بیرون کرد.😃 گفت، گردن کلفت که نگه نمی‌دارم. اگر نری جبهه یا زود برگردی خودم چادرم را می‌بندم دور گردنم و اول یک فصل کتکت می‌زنم😒 و بعد میرم جبهه و آبرو برات نمی‌گذارم😞. منم از ترس جان و آبرو از اینجا سر درآوردم.»😂 🔶خبرنگار کم کم داشت بو می‌برد😂. چون مثل اول دیگر تند تند نمی‌نوشت. نوبت من شد.☺️ گفتم: «از شما چه پنهون من می‌خواستم بگیرم اما هیچ کس حاضر نشد😔 را بدبخت کند و به من بدهد😂. آمدم این جا تا ان شاءالله تقی به توقی بخورد و من شهید بشوم و خدا بشوم. خدا کریمه! نمی‌گذارد من آرزو به دل و ناکام بمانم!»😁😂 🔶خبرنگار دست از نوشتن برداشت.😕 بغل دستی ام گفت: «راستش من داشتم😒. هیچ کس به حرفم نمی‌خندید😞. تو خونه هم حسابم نمی‌کردند چه رسد به محله😒. آمدم اینجا بشم شاید همه تحویلم بگیرند و برام دلتنگی کنند.»😂😂😂 🔶دیگر کسی نتوانست خودش را نگه دارد و خنده مثل نارنجک تو چادرمان ترکید.😂🙈 ترکش این نارنجک را هم بی نصیب نگذاشت😂😂😂 روایتگری شهدا @shahidabad313 ╔✿❀✿❀════╗ 🌺 @majnon313 ╚════✿❀✿❀╝ 🌺🌾🌺🌾🌺🌾🌺🌾🌺🌾🌺🌾
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#خاطره ای شنیدنی از #دوران_کودکی #شهید #عارف *از زبان #مادر بزرگوارشان* ❤️❤️❤️ حتما ببینید #شهادت #شهیدانه #شهید #شهدا #مدافع_حرم 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💎 (۱۸) 🍀(ره) 🍁۲۳ روز تا همراه با تلاش خالصانه 🌿 و درس آموز 🍂مقدمه سازی 👈: ص ۳۵ 🔹️به اهتمام: سیدعبدالمجید کریمی 🔸️انتشارات زائر رضوی 🖊حسین پسر غلامحسین این را می گوید ص ۳۸ 🔸️در شلمچه بودیم و می خواستیم آنجا عملیات بکنیم. برای اینکه دشمن متوجه ما نشود، نیروهای اطلاعات عملیاتمان را مستقر کرده بودیم. مقابل ما آب بود. آن روز دو نفر از بچه های ما به نام حسین صادقی و اکبر موسایی پور رفتند شناسایی؛ اما برنگشتند. 🔸️یـک بــــرادری داشـتـیـم کـه خیلی عـــارف بـــود. نــوجــوان بـود، دانش آموز بود؛ اما خیلی بود؛ یعنی شاید در مثل او کم پیدا می شد. به درجه ای رسیده بود که بعضی از اولیا و بزرگان عرفان، بعد از مدت طولانی، مثلاً هفتاد هشتاد سال، به آن درجه می رسیدند. 🔸️من در اهواز بودم که این برادر نوجوان ما با بیسیم راکال با من تماس گرفت و گفت: »بیا اینجا.« رفتم آنجا. گفت: »اکبر موسایی پور و صادقی برنگشتند.« خیلی ناراحت شدم و گفتم: »ما هنوز شروع نکردیم، دشمن از ما اسیر گرفت و این عملیات لو رفت!« با عصبانیت هم این حرف را بیان کردم. 🔸️یک روز آنجا ماندم و بعد برگشتم؛ چراکه جبهه های متعددی داشتیم.دو روز بعد، دوباره آن برادر با من تماس گرفت و گفت: »بیا.« من هم رفتم. آن برادر ما که اسمش حسین بود، به من گفت: »فردا اکبر موسایی پور برمی گردد.« گفتم: »حسین! چه می گویی؟« 🔸️خندۀ خیلی ظریفی گوشۀ لبش را باز کرد و گفت: »حسین پسر غلامحسین این را می گوید.« اسم پدرش غلامحسین بود. او هم دبیر خیلی ارزشمندی بود. مادرش هم دبیر بود. 🔸️حسین معلم زاده بود از پدر و مادر. اصلا ً واقعاً به سن نوجوانی، معلم بود. وقتی اسم حسین آقا را می بردند، یک حسین آقا بیشتر نداشتیم. شاید صدها حسین در آنجا بودند؛ اما فقط یک حسین آقا بود. 🔸️گفتم: »حسین! چه شــده؟« گفت: »فــردا اکبر موسایی پور بـر مـی گـردد و بـعـدش صـادقـی بــرمــی گــردد.« گـفـتـم: »از کجا می گویی؟« گفت: »شما فقط بمانید اینجا. 🔸️« من ماندم. یک دوربین خرگوشی داشتیم که دورش را گونی چیده بودیم و دژ درسـت کـرده بودیم. برادرهای اطلاعات پشت دوربین بودند. نزدیک ساعت یک بعدازظهر بود که گفتند: »یک سیاهی روی آب است. 🔸️« من آمدم بالا. دیدم درست است: یک سیاهی روی آب خوابیده بود. بچه ها رفتند داخل آب و دیدند که اکبر موسایی پور است. روز بعدش هم حسین صادقی آمد. عجیب این بود که آن آب با همۀ تلاطماتی که داشته است، اینها را به همان نقطۀ عزیمتشان برگردانده بود. هردو در آب شهید شده بودند. خیلی عجیب بود. 🔸️من به حسین گفتم: »از کجا این را فهمیدی؟« گفت: »دیشب اکبر موسایی پور را در خواب دیدم که به من گفت: ’حسین! ما اسیر نشدیم. ما شهید شدیم. من فردا این ساعت برمی گردم و صادقی روز بعدش بـرمـیگـردد.‘ 🔸️« بعد حسین به من جمله ای گفت که خیلی مهم است. گفت: »میدانی چرا اکبر موسایی پور با من حرف زد؟« گفتم: »نـه.« گفت: »اکبر موسایی پور دو تا فضیلت داشت: یکی اینکه کرده بود؛ دوم اینکه او در آب هم قطع نشد. این فضیلت او بود که او آمد من را مطلع کرد.« حسین بعدها شهید شد. 🌼شهید سلیمانی ┏━━━🍃🌷🕊━━━┓ 🌷 @shahidabad313 🌷 ┗━━━🕊🌷🍃━━━┛
⬅️تحلیل جامع#مکتب_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی 🔘قسمت دوم 🔍خصوصیت دوم: ویژگی های مکتب سلیمانی 🍁هرچند ویژگی و شاخص های فراوانی دارد که هرکدام می تواند برای رهروان این شهید والامقام باشد؛ ولی ازباب ((مالایدرک کله، لایترک کله)) اهم از این ویژگی ها را مورد شرح و تفسیر قرار می دهیم ۱-🔹️(()) 🍁نخستین ویژگی مکتب سلیمانی (()) است. 🔸️به این معنا سپهد شهید حاج قاسم سلیمانی در برنامه معنویش: اولا: 📍سخت مداومت درانجام ((نافله، شب، سحر خیزی، شب زنده داری)) داشت. ثانیا: 📍نافله خوانی و شب زنده داری را با ((ابتهال تضرع، سوز و گداز)) آمیخته می کرد، تا برای وی عادت نشود، بلکه حضور ((عند رب الارباب)) باشد، و شور و شوق و عطش در جانش شعله ور گردد، چراکه دریافته بود (( نوافل)) تضمین کننده ((فرائض)) است؛ نمی شود کسی در نوافل داشته باشد ولی فرائض را ترک کند. ⚡همچنین به این باور رسیده بود که تفاوت ((نوافل)) و((فرائض)) در این است که در فرائض، خدای متعال است که با واجب کردن آن بنده را به سوی خود می خواند، ولی در نوافل این بنده است که خدای خود را به سمت خود می کشاند، و خداوند نیز به چنین بنده ای که وی را می خواند مقام (()) به وی عنایت می کند((اسراء، آیه ۹۸)۰در راستای همین مداومت بر نافله شهید است که همرزم سال های طولانی می گوید: " بارها گفتم،طی سال‌ها رفاقت با حاج قاسم هیچ وقت ندیدم شهید سلیمانی قطع شود. آن هم نه نماز شبی عادی، نماز شب‌های او همیشه با ناله و اشک و اندوه به درگاه خدا بود. من با شهید سلیمانی رفت و آمد داشتم حتی بارها در منزل‌شان خوابیدم، اتاق مهمانان با اتاق حاج قاسم فاصله داشت؛ اما من با اشک‌ها و صدای ناله‌های او برای نماز بیدار می‌شدم." الله_جهانشاهی، راننده سپهد شهید می گوید: "هر شب نماز شب می‌خواند، آن هم با ناله و گریه و نجوا. من خودم شاهدم؛ چون در همه مأموریت‌ها من با حاجی بودم.  اگر خیلی خسته هم بود باز یک ساعت می‌خوابید، بیدار می‌شد و بعد شروع می‌کرد به نماز. واقعاً این صحنه عشق‌بازی و نجواهای حاجی در نماز شب‌هایش تماشایی بود. ما هم که می‌خواستیم نماز بخوانیم در مواجهه با این حال حاجی از خود بیخود می‌شدیم و دیگر نمی‌توانستیم نماز بخوانیم و فقط مبهوت حاجی بودیم. باید در آن صحنه باشید تا متوجه حرف من بشوید." چون سردار شهید خود لذت معنویت نافله شب راچشیده و تجربه کرده بود، در به برادرزاده اش می نویسد: "عمو جان! تمام کسانی‌که به کمالی رسیدند، خصوصاً که خود منشأ و پایه دنیوی هم می‌تواند باشد، منشأ همه آنها است. سحر را دریاب. نماز شب در سن شما تأثیری شگرف دارد اگر چند بار آن را با رغبت تجربه کردی، لذت آن موجب می‌شود به آن تمسک یابی" ⚡معنویت گرایی،مداومت به نمازشب،شب زنده داری از سپهد شهید عارف و سالک با سیمای نورانی و پرجذبه معنوی فوق العاده و استتنایی ساخت که هر کسی با او روبرو می شد، يا تصویرش را می دید نظامی در مقابل خود نمی دید؛ بلکه با سیمای نورانی مشاهده می کرد که پیش از آنکه کسی را متوجه خود نماید متوجه خدای خود می کرد. ⚡ (معنویت گرایی شهید) به این نسل و نسل آینده این است که می توان از دل روستای کرمان بیرون آمد و فرمانده جنگ با جبهه های باطل عفلقیان عراق، و داعشی ها تکفیری شد؛  ولی هر روز پیدا کرد و از دل آتش جنگ عارف، سالک، واصل الی الله شد تاجایی که پس از شهادت هم به روایت دکتر قالیباف: "با عبای رهبر انقلاب که ۱۴سال نماز شب خواند، و انگشتری که حاج قاسم با آن نماز شب می‌خواند و تربت کربلا مدفون شد" 🎐 | | | | ┏━━━🍃🌷🕊━━━┓ 🌷 @shahidabad313 🌷 ┗━━━🕊🌷🍃━━━┛
📚کتاب 💢خاطرات 🍂قسمت سی و نهم 📝عاشق شهادت♡ 🔰تقریباً ده روزی از خرداد ماه ۱۳۶۱ میگذشت که شنیدم شهید برزگر تازه از جبهه به روستا برگشته و یک دستش هم مجروح شده است. همان روز به دیدار ایشان رفتم و با هم به گفت وگو نشستیم، به او گفتم: آقای برزگر شما که یک روحانی هستی چرا به جبهه می روی؟ مگر وظیفۀ شما تبلیغ دین نیست خب با زبان به راهنمایی جوانها بپرداز 🌷ناگاه شهید ابرو در هم کشید و بلافاصله گفت: کار ما این نیست که تنها با زبان دیگران را موعظه کنیم و در پشت جبهه فقط شعار بدهیم و جوانهای مردم را زیر گلوله های دشمن بکشانیم گفتم خب خدا را شکر، شما که تکلیفت را انجام داده ای و حتی مجروح هم شده ای، چرا نگران هستی؟ 🔸️گفت از شما که مسئول پایگاه روستای رستم آبادی انتظار چنین پیشنهادی را ندارم تا زمانی که جنگ ادامه داشته باشد نباید امام خمینی(ره)را تنها بگذاریم و پشت ولایت فقیه را خالی کنیم، بلکه باید جوانان را با زبان تشویق به جهاد کنیم و سلاح برداریم و در کنار مردم باشیم. از شما خواهشی دارم اگر به لطف خدا شهادت نصیبم شد پشتیبان اسلام باشید، رهبرمان را تنها نگذارید شهدا را فراموش نکنید و از یاد خانواده شهدا غافل نشوید. 🌷به نشان تسلیم در برابر حرف حق سکوت اختیار کردم چون شهید با اینکه سنش کمتر از بنده بود ولی همیشه مثل یک عمل میکرد و همین موعظه ها دلم را لرزاند و اثرگذار شد و باعث شد با جمعی از اهالی عازم جبهه شویم. 🔰«بنده، حسن ابهری و علی متقی» توفیقی شد تا بعد از شهید جزو نفرات اول باشیم که برای نخستین بار از روستای رستم آباد در دفاع مقدس شرکت می کنند.ما رفتیم و همان حس و حالی را که شهید برایمان توصیف میکرد با چشم دل تجربه کردیم 🌷 تازه فهمیدم چرا شهید است و دست از جهاد بر نمیدارد. اکنون سالها از ماجرامی گذرد ولی هنوز هم تحویل سال به دیدار خانواده شهدا میرویم... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯