😍 #طنز_جبهه ها😂
منو به زور جبهه آوردن😂
🔶آوازه اش در مخ کار گرفتن صفر کیلومترها به گوش ما رسیده بود👌😐.
بنده خدایی تازه به #جبهه آمده بود و فکر میکرد هر کدام از ما برای خودمان یک پا #عارف و #زاهد و دست از جان کشیده ایم.😄😑
راستش همه ما برای دفاع از میهن مان دل از خانواده کنده بودیم🤗 اما هیچکدام از ما اهل ظاهر سازی و جانماز آب کشیدن نبودیم.🙂
میدانستیم که این امر برای او که #خبرنگار یکی از روزنامههای کشور است باورنکردنی است.😃
🔶شنیده بودیم که خیلیها حاضر به مصاحبه نشدهاند و دارد به سراغ ما میآید😉
نشستیم و فکرهایمان رایک کاسه کردیم و بعد مثل نو عروسان بدقلق «#بله» را گفتیم.😂
طفلک کلی ذوق کرد که لابد ماها مثل بچه آدم دو زانو مینشینیم😂 و به سوالات او پاسخ میدهیم.😁
از سمت راست شروع کرد که از شانس بد او «#یعقوب_بحثی» بود که استاد وراجی و بحث کردن بود.😄
🔶پرسید: «برادر #هدف شما از آمدن به جبهه چیست؟»😕
گفت: «والله شما که #غریبه نیستید، از بی خرجی مونده بودیم😒. این زمستونی هم که کار پیدا نمیشه😔. گفتیم کی به کیه، میرویم جبهه و میگیم به خاطر #خدا و #پیغمبر آمدیم بجنگیم.😔 شاید هم شکم مان سیر شد هم دو زار واسه خانواده بردیم!»😁😂
🔶نفر دوم «#احمدکاتیوشا» بود که با قیافه معصومانه و شرمگین گفت😒: «عالم و آدم میدونن که مرا به زور آوردن جبهه.😄 چون من غیر از این که کف پام صافه و کفیل مادر و یک مشت بچه #یتیم هم هستم،😔 دریچه قلبم گشاده، خیلی از دعوا و مرافه میترسم😂😂! تو محله مان هر وقت بچههای محل با هم یکی به دو میکردند😐 ، من فشارم پایین میآمد و غش میکردم. حالا از شما #عاجزانه میخواهم که حرف هایم را تو روزنامه تان چاپ کنید😒. شاید مسئولین دلشان سوخت و مرا به شهرمان منتقل کنند!»😁😂
🔶خبرنگار که تند تند مینوشت متوجه خندههای بی صدای بچهها نشد.😄
🔶«#مش علی» که سن و سالی داشت، گفت: «روم نمیشود بگم، اما حقیقتش اینه که مرا #زنم از خونه بیرون کرد.😃 گفت، گردن کلفت که نگه نمیدارم. اگر نری جبهه یا زود برگردی خودم چادرم را میبندم دور گردنم و اول یک فصل کتکت میزنم😒 و بعد میرم جبهه و آبرو برات نمیگذارم😞. منم از ترس جان و آبرو از اینجا سر درآوردم.»😂
🔶خبرنگار کم کم داشت بو میبرد😂. چون مثل اول دیگر تند تند نمینوشت. نوبت من شد.☺️
گفتم: «از شما چه پنهون من میخواستم #زن بگیرم اما هیچ کس حاضر نشد😔 #دخترش را بدبخت کند و به من بدهد😂. آمدم این جا تا ان شاءالله تقی به توقی بخورد و من شهید بشوم و #داماد خدا بشوم. خدا کریمه! نمیگذارد من آرزو به دل و ناکام بمانم!»😁😂
🔶خبرنگار دست از نوشتن برداشت.😕
بغل دستی ام گفت: «راستش من #کمبودشخصیت داشتم😒. هیچ کس به حرفم نمیخندید😞. تو خونه هم #آدم حسابم نمیکردند چه رسد به محله😒. آمدم اینجا #شهید بشم شاید همه تحویلم بگیرند و برام دلتنگی کنند.»😂😂😂
🔶دیگر کسی نتوانست خودش را نگه دارد و خنده مثل نارنجک تو چادرمان ترکید.😂🙈 ترکش این نارنجک #خبرنگار را هم بی نصیب نگذاشت😂😂😂
روایتگری شهدا
@shahidabad313
╔✿❀✿❀════╗
🌺 @majnon313
╚════✿❀✿❀╝
🌺🌾🌺🌾🌺🌾🌺🌾🌺🌾🌺🌾
#پسرک_فلافل_فروش
#داستان_زندگی_شهید_مدافع_حرم
#شهید_هادی_ذوالفقاری
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_سی_و_هفتم
💚وابستگی به نجف❤️
👈ايام حضور🌷#هادي در☀️#نجف به چند دوره تقسيم مي شود. حالات و احوال او در اين سه سال حضور او بسيار متفاوت است. زماني تلاش داشت تا يك#كار در كنار#تحصيل پيدا كند و درآمد داشته باشد.كار برايش مهيا شد، بعد از مدتي#كار ثابت با حقوق مشخص را رها كرد و به دنبال انجام#كار براي مردم و به#نيت رضاي پروردگار بود.
🌷@shahidabad313
🌷#هادي كم كم به حضور در☀️#نجف و#زندگي در كنار☀️#امير_المؤمنين_علي(علیه السلام) بسيار وابسته شد. وقتي به#ايران بر مي گشت، نمي توانست#تهران را#تحمل كند. انگار گمگشته اي داشت كه مي خواست سريع به او برسد.ديگر در #تهران مثل يك#غريبه بود.
⚘@pmsh313
♨️حتي حضور در🕌#مسجد و بين بچه ها و رفقاي قديمي او را سير نمي كرد.اين#وابستگي را وقتي بيشتر حس كردم كه مي گفت: حتي وقتي به☀️#كربلا مي روم و از حضور در آنجا#لذت مي برم، دلم براي☀️#نجف تنگ مي شود.مي خواهم زودتر به كنار#مولا_امير_المؤمنين(علیه السلام) برگردم.
🌷@shahidabad313
🔹️اين را از مطالعاتي كه داشت می توانستم بفهمم.🌷#هادي در ابتدا براي خواندن كتاب هاي#اخلاقي به سراغ آثار مقدماتي رفت. آداب الطلاب آقاي#مجتهدي را مي خواند و...
⚘@pmsh313
🔹️رفته رفته به سراغ آثار بزرگان#عرفان رفت. با مطالعه ي آثار و زندگي اين اشخاص، روزبه روز#حالات_معنوي او تغيير مي كرد.
🔹️من ديده بودم كه رفاقت هاي🌷#هادي كم شده بود! بر خلاف اوايل حضور در☀️#نجف، ديگر كم حرف شده بود.#معاشرت او با بسياري از دوستان در حد يك#سلام_و_عليك شده بود.
🌷@shahidabad313
💎به🕌مسجد هندي ها#علاقه داشت.#نماز_جماعت اين🕌#مسجد توسط☀️#آيت_الله_حكيم و به حالتي#عارفانه برقرار بود. براي همين بيشتر مواقع در اين🕌#مسجد#نماز مي خواند.خلوت هاي#عارفانه داشت.☀️#نماز_شب و برخي#اذكار و#ادعيه را هيچ گاه#ترك نمي كرد.
⚘@pmsh313
💎اين اواخر به مرحوم#آيت_الله_كشميري(ره)#ارادت خاصي پيدا كرده بود.#كتاب_خاطرات ايشان را مي خواند و به#دستورات_اخلاقي اين#مرد_بزرگ#عمل مي كرد.يادم هست كه مي گفت:#آيت_الله_كشميري(ره) عجيب به☀️#نجف#وابسته بود.زماني كه ايشان در#ايران#بستري بود مي گفت مرا به☀️#نجف ببريد#بيماري من#خوب مي شود.
🌷@shahidabad313
🌷#هادي اين جملات را مي خواند و مي گفت: من هم خيلي به اينجا#وابسته شده ام،☀️#نجف همه ي#وجود ما را گرفته است، هيچ مكاني جاي☀️#نجف را براي من نمي گيرد.
💥اين سال آخر هر روز يك⏲#ساعت را به#وادي_السلام مي رفت.نمي دانم در اين يك⏲#ساعت چه مي كرد، اما هر چه بود #حال_عجيب_معنوي براي او ايجاد مي كرد. اين را هم از#استاد_معنوي خودش#مرحوم_آيت_الله_كشميري(ره)و#آقا_سيد_علي_قاضي(ره) فراگرفته بود.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊