eitaa logo
روایتگری شهدا
23.7هزار دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
5.7هزار ویدیو
84 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
👈: 🌷 📍 💢 به سیاسیون کشور...(۲) 🌟در دوره حکومت و حاکمیت خود در هر مسئولیتی، به مردم و به آنان را عبادت بدانند و خود خدمتگزار واقعی، توسعه‌گر ارزش‌ها باشند، نه با توجیهات واهی، ارزشها را بایکوت کنند. 🌟مسئولین همانند پدران جامعه می‌بایست به مسئولیت خود پیرامون و حراست از جامعه توجه کنند، نه با بی‌مبالاتی و به‌خاطر احساسات و جلب برخی از آرای احساسی زودگذر، از اخلاقیاتی حمایت کنند که طلاق و فساد را در جامعه توسعه دهد و خانواده‌ها را از هم بپاشاند. حکومت‌ها عامل اصلی در استحکام خانواده و از طرف دیگر عامل مهم از هم پاشیدن هستند. 💎اگر به عمل شد، آن وقت همه در مسیر رهبر و انقلاب و جمهوری اسلامی هستند و یک صحیح بر پایه همین اصول برای اصلح صورت می‌گیرد. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🌱 🌺@shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
💚ابراهیم انسانی بزرگ❤️ 📍شکستن نفس(۱) ✔جمعي از دوستان شهيد 🍁@shahidabad313 💚زمانی که توپ مستقيم به صورت ابراهيم خورد❤️ 💚انســانهاي بزرگ در زندگيشان اينگونه(مثل ابراهیم)عمل مي کنند❤️ 🍁@pmsh313 📍باران شــديدي در تهران باريده بود. خيابان ۱۷ شــهريور را آب گرفته بود. چند پيرمرد ميخواستند به سمت ديگر خيابان بروند مانده بودند چه کنند.همان موقع 🌷 از راه رسيد. 📍پاچه شلوار را بالا زد. با کول کردن پيرمردها، آنها را به طرف ديگر خيابان برد.ابراهيم از اين کارها زياد انجام ميداد. هدفي هم جز خودش نداشت. مخصوصًا زماني که خيلي بين بچه ها مطرح بود! 📍همراه ابراهيم راه مي رفتيم. عصر يک روز تابستان بود. رسيديم جلوي يک کوچه. بچه ها مشغول فوتبال بودند.به محض عبور ما، پســر بچه اي محکم توپ را شوت کرد. توپ مستقيم به صورت ابراهيم خورد. 🍁@shahidabad313 📍به طوري که ابراهيم لحظه روي زمين نشســت. صورت ابراهيم سرخ سرخ شده بود. خيلي عصباني شــدم. به سمت بچه ها نگاه كردم. همه در حال فرار بودند تا از ما کتک نخورند. ابراهيم همين طور که نشســته بود دست کرد توي ساك خودش. پلاستيک گردو را برداشت. 🍁@pmsh313 📍دادزد: بچه ها کجا رفتيد؟! بياييد گردوها رو برداريد!بعد هم پلاستيک را گذاشت کنار دروازه فوتبال و حرکت كرديم.توي راه با تعجب گفتم: داش ابرام اين چه کاري بود!؟ 📍گفــت: بنده هاي خدا ترســيده بودند. از قصدکه نزدنــد. بعد به بحث قبلي برگشــت و موضوع را عوض کرد! اما من ميدانســتم انســانهاي بزرگ در زندگيشان اينگونه عمل مي کنند. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ⚡﷽⚡ 👈چند باری من را با خودش برد سر مزار .😍آن هم با ماشین یا اتوبوس یا مثل این ها. 💥 هوندایش شرایط آتیش می کرد و از می کوبید می رفت تا اصفهان.😎 ⚡یک ساعت یک ساعت و خورده ای توی راه بودیم به که می‌رسیدیم دو سه متر قبل از مزار حاج احمد می ایستاد.😇دستش را به سینه می گذاشت، سرش را خم می کرد و به حاج احمد می داد.🤗 ⭐بعد آرام آرام می رفت جلو.می نشست کنار قبر. اول یک دل سیر میکرد. بعد می رفت توی عالم خودش انگار دیگر هیچ چیز و هیچ کس را دور و برش نمی دید. عشق میکرد با حاج احمد. کسی اگر نمی دانست که فکر می‌کردم محسن آمده سر قبر بابایش.اصلا نمی فهمیدمش.😳🙄 🔸️ با خودم می گفتم یعنی چه جور میشود آدم با کسی که توی قبر از بیشتر باشد تا آنهایی که زنده اند و هر روز می بیندشان؟🙄 🍀وقتی هم می خواستیم برگردیم دوباره دستش را به سینه می گذاشت و همانطور عقب می‌آمد انگار که بخواهد از حرم امامزاده‌ای بیرون بیاید. نمی فهمیدمش واقعا نمی فهمیدمش.😞 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
@qomiribتنها گریه کن 16.mp3
زمان: حجم: 7.26M
📚 🔊 «هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید» 🏷 کتاب 📌 📍فصل پنجم ص ۱۰۳ 🍂پخش اعلامیه 🍂ساخت کوکتل مولوتف 🍂فراری دادن سربازها 🍂قنداق اسلحه 📝 کتاب تنها گریه کن نوشته اکرم اسلامی، روایت زندگی اشرف السادات منتظری مادر 🔸️ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
Salam bar Ebrahim16.mp3
زمان: حجم: 8.48M
📚 🔊 «هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید» 🏷 کتاب 🌷 🌷 🍂 🍂 💚ابراهیم جوان پر دل و جرأت ص ۸۳❤️ 💚ابراهیم انسانی عجیب ص ۸۳❤️ 💚عنایت خداوند با تسبیحات حضرت زهرا(س) ص۸۶❤️ 🌟ابراهيم مشــغول گفتــن اذان بود. بچه ها براي نماز آماده ميشــدند. حالت معنــوي عجيبي در بچه ها ايجاد شــد. 🌟محمد بروجردي گفــت: اميرآقا، اين ابراهيم بچه كجاست؟!گفتم: بچه محل خودمونه، سمت هفده شهريور و ميدان خراسان. 🌟بــرادر بروجردي ادامــه داد: عجب صدايــي داره. يكي دو بــار تو منطقه ديدمش، جوان پر دل و جرأتيه. 🌟بعد ادامه داد: اگه تونستي بيارش پيش خودمون كرمانشاه. 📝 کتاب سلام بر ابراهیم، زندگینامه ای مختصر و بیش از شصت خاطره درباره شهید بزرگوار و مفقود الاثر ابراهیم هادی است،مردی که با داشتن قهرمانی ها، پهلوانی ها، رشادت ها، مروت ها و... با دریافت مدال شهادت کمال یافت. 🔸️ ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠ ✫⇠ ✍نویسنده:آزاده میکاییل احمد زاده ⬅️انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش ♻️«خاطره‌ای از منطقه شرهانی در عراق» 🔹️شكل فيزيكي زمين هم به گونه اي بود كه اجازة هرگونه تحرك يا ايجاد جان پناه، سنگر و استحكامات را نميداد. 🔸️اين منطقه خطرناكترين جبهة زميني ايران و عراق بود و فاصلة ما با عراقي ها كمتر از 70متر بود. اين موضوع باعث شده بود تا نيروهاي ما و عراقي ها بسيار به هم نزديك باشند. اين موضوع به دليل تحكيم نشدن خط پدافندي ما و عراقي ها بود؛ چون هر شب عمليات بود و اين منطقة حساس دست به دست ميشد. 🔹️گاه عراقي ها موفق بودند و گاه نيروهاي ما، البته موفقيت نيروهاي ما بسيار بيشتر بود. روزها به غير از نگهبانان و ديده بانان، كسي از سنگر بيرون نمي آمد؛ چون هدف قنّاسه هاي تك تيرانداز عراقي قرار ميگرفت. بيشتر شهداي ما در اين منطقه از پيشاني مورد هدف قرار گرفته بودند. 💥اين موضوع براي عراقي ها هم صدق ميكرد. نگهبانان روز و تك تيراندازان تكور با تفنگ هاي دقيق و دوربين دارشان، هر از چندگاه پيشاني يكي از عراقي ها را هدف قرار ميدادند. در اين منطقه سنگري وجود نداشت و ما در داخل زمين حفره هايي به عمق يك متر ايجاد كرده بوديم كه حكم جان پناه را داشتند. 🔸️هرگز نميتوانستيم داخل آنها بلند شويم و به صورت درازكش وارد و خارج ميشديم. به دليل فاصلة بسيار كم ما و دشمن، ماه ها خبري از چاي و غذاي گرم نبود. هنگام تاريكي شب،همگي تا صبح در سنگرهاي پدافندي براي غافل نشدن از دشمن بيدار بوديم. 🔹️بريده شدن گلوها امري عادي بود و شيوة نبرد در اين منطقه به حساب مي آمد. صدها تن از اجساد در فاصلة چند متري بين نيروهاي ما و عراقي ها در حال فساد بودند و طعمة جانوران موذي مي شدند. ديده شدن مساوي بود با مرگ. هيچگونه آرامشي وجود نداشت. 🔸️شـب و روز و لحظه به لحظه انتظار يورش از سوي هر كدام از نيروهاي ما و دشمن متـصور بود. اسلحه و مهمات لحظه اي از ما دور نميشد... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@qomirib Pesaram hosein 16.mp3
زمان: حجم: 6.71M
📚 🔊  🎤«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید»  📚 کتاب ✍نویسنده: فاطمه دولتی ♻️ 📝 پسرم حسین، روایت زندگی شهید حسین مالکی نژاد به روایت مادر است، که از سوی انتشارات حماسه یاران به چاپ رسیده است. 🍃این اثر کوشیده تصویر یک نوجوان عاشق و دلباخته اهل بیت سلام الله علیهم را که در سن ۱۲ سالگی وارد جنگ می شود و برایش قضایای مختلفی اتفاق می افتد به تصویر بکشد. 💢عروسی علی 💢مادر شهید 💢حرم 💢غربت 💢انتظار 💢اماده شهادت 💢عکاسی 💢خانه خواهر 💢بی قراری حسین 💢دلتنگی 💢سوغاتی 💢حسینیه 💢جامانده ✨ برنامه ، خوانش کتاب های دفاع مقدس ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@qomirib Shanbeye aram 16.mp3
زمان: حجم: 7.45M
📚 🔊 🎤«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید» 📚کتاب 🕊شهید محسن فخری‌زاده ✍ نویسنده: محمدمهدی بهداروند 🍃انتشارات حماسه یاران 💢 📝 کتاب شنبه آرام، روایت زندگی دانشمند شهید محسن فخری‌زاده از کلام همسر اوست. 💠فیزیک هسته ای 💠زندگی امنیتی 💠قرآن 💠همسر شهید 💠آب روی آتش 💠عطر زندگی 💠بوی گل 💠باغبانی 💠پاسدار اسلام 💠مرد سرزنده 💠مرد عمل 💠مرد اخلاق 💠مرد مهربان 💠ایستگاه شهادت 💠صبر 💠آرامش ✨ برنامه ، خوانش کتاب های دفاع مقدس ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
خار و میخک - قسمت ۱۶.mp3
زمان: حجم: 22.84M
📚 🔊 🎤«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید» 📗 💢رمان معاصر فلسطینی ✍نویسنده: 🖼  🔖مزدوران صهیونیسم 🔸صهیونیست‌ها با استخدام مزدور دنبال این بودند که فعالان فلسطینی را تحت نظر قرار دهند و از آن‌ها باج‌گیری کنند... 🔘عبدالرحمان 🔘عبدالرحیم 🔘انتخابات 🔘محمود 🔘ابراهیم 🔘تبادل اسرا 🔘جشن ملی 🔘نامزدی محمد ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
یادت باشد ۱۶.mp3
زمان: حجم: 13.33M
🎤«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید» 📗 🌷شهید مدافع حرم، حمید سیاهکالی مرادی ✍️ محمد رسول ملاحسنی 🎙راوی: جمعی از بازیگران نمایشی ✫⇠ 🔸اگر دوست دارید از زاویه دیدی جدید با زندگی یک شهید مدافع حرم و همسرش آشنا شوید و از علاقه مندان به ادبیات دفاع مقدس و انقلاب اسلامی هستید، شنیدن این کتاب به شما توصیه می‌شود. 🌾کادوی روز زن 🌾ماموریت ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠ 📚پیشانی و بوسه(جلد ۶، شمع صراط) 📘 ✍ به روایت همسر شهید ✫⇠ 🍀حدودا یک هفته در فسا ماندیم و دوباره وسایلمان را جمع کردیم و به سمت اهواز حرکت کردیم.  آن  زمانی بود که عراق اعلام کرده بود که قصد دارد اهواز را با خاک یکسان کند. البته در این سفر  با مخالفت خانواده مواجه شدیم ولی کاری بود که تصمیم گرفتم ان را انجام دهم. پس از خداحافظی و عزیمت به فسا، مجددا با تعدادی از خانواده های بچه ها، از جمله آقای ستوده، آقای الوانی و آقای نور افشان سفر خود را شروع کردیم. 🍃در بین راه مقداری انجیر تر خریدیم و آقای الوانی با  خوردن  آن مسموم شد و در طول سفر اصلا حال نداشت. تمام این مدت همسرش از او نگهداری می کرد. آقای ستوده و آقا مرتضی هم مقداری خربزه خریده بودند که در حال حرکت مشغول خوردن آن شدند. چون آقای الوانی نمی توانست خربزه بخورد، این ها مغز خربزه را می خوردند و پوستش را به آقای الوانی می زدند و مرتب رو به علی می کردند و می گفتند: خوش به حال خودمان که سالم هستیم ! 🍀البته همه این صحبت ها از روی شوخی های بود که با هم می کردند. در همین حال یک مرتبه آقای الوانی رو به آقا مرتضی کرد و با صدای بلند گفت : برو بچه دهاتی، تو پیش امام هم که رفتی دهاتی صحبت می کردی و آبروی مان را بردی، آخه یکی نیست  به من بگه  برادر محسن رضایی، چه کاره تو بوده که وقتی به او رسیدی صدایش کردی محسن!من که از حرف های آقای الوانی سر در نمی آوردم. فقط می دیدم که همه دور و برهایمان از جمله خود آقا مرتضی فقط می خندیدند. بعد از آرام شدن این جروبحث رو به آقا مرتضی کردم و گفتم: این حرف ها یعنی چی؟ پیش امام رفتن و آقای رضایی و... چرا این مطالب را به من نمی گی؟ 🍃مرتضی گفت: نگران نباش این ها همین طور برای شوخی این حرف ها را می زنند!بعد از اصرار زیاد مجبورش کردم که این قضیه را برای من تعریف کند. او هم پذیرفت و این چنین سخنش را آغاز کرد:ما در 2 در محاصره عراقی ها افتادیم. حدود پنج شبانه روز نه آب داشتیم و نه غذا و نه مهمات. از هر چهار طرف عراقیها ما را می کوبیدند. تعداد زیادی اسیر گرفته بودیم که نمی توانستیم آنها را به عقب انتقال دهیم . تعدادی از بچه ها هم شهید شده بودند و تعدادی هم زخمی که همگی همان جا مانده بودند و ما نمی توانستیم کاری برایشان انجام دهیم. 🌱در این مدت مجبور بودیم داخل سنگرهای عراقی بگردیم و مواد غذایی پیدا کرده و آنها را بخوریم. شب به پایین ارتفاع می رفتیم و از چشمه ای که آن پایین بود آب برای مصرف روز بعد بالا می بردیم. واقعا شرایط دردناکی بود. خیلی سختی تحمل می کردیم و کسی هم نمی توانست به کمک ما بیاید وقتی مسولین تیپ این وضعیت ما را دیدند با مشورتی که از قرارگاه گرفتند، قرار شد که به هر صورت که هست شما خودتان را به عقب منتقل کنید. اما من راضی نمی شدم که با آن همه رنج و مرارتی که متحمل شده بودیم بخواهیم به همین راحتی این کار را انجام دهیم. 🍃در نتیجه من جواب رد به فرماندهی تیپ دادم، بعد از مدت کوتاهی پشت بیسیم صدایی شنیدم گوشی را برداشتم به من گفتند که آقای رضایی فرمانده سپاه می خواهد با شما صحبت  کند. آقای رضایی پشت بیسیم از من خواست تابه هر صورت که می توانیم خودمان را به عقب بکشیم و من هم به ایشان عرض کردم که آقای رضایی اجازه نخواهیم داد که در اسلام بیش از یک بار تکرار شود و ما همینجا می مانیم و می کنیم تا آنجا که جان داریم... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
📚کتاب 🔖زندگینامه شهید ✫⇠ 🍂مجسمه مبتذل 🍃توی یکی از فلکه های شهرستان، مجسمه دختری با وضعیت بسیار بد و زننده ای نصب شده بود. حبیب الله آنقدر روی خودش کار کرده بود که به آن مجسمه که یک چیز غیر واقعی بود، نیم نگاهی هم نمی کرد. چشمانش را می بست. انگار یه خانم واقعی توی فلکه ایستاده باشد. به من هم می گفت رحمان مواظب باش. می دانست نگاه به مجسمه یا نقاشی یا هر چیز دیگری که صحنه زشت و زننده ای داشته باشد، مقدمه ای می شود برای نگاه به نامحرم... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯