eitaa logo
روایتگری شهدا
23هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
🔘مجلس حضرت زهرا(س) ص ۱۶۵ ✔جمعي از دوستان شهيد 💚مداحی حضرت زهرا(س) در بیمارستان❤️ 🔘...براي ملاقات ابراهيم رفته بوديم بيمارســتان نجميه. دور هم نشســته بوديم. 🍁@shahidabad313 🔘ابراهيم اجازه گرفت و شروع به خواندن روضه حضرت زهرا(س) نمود. 🔘دو نفر از پزشكان آمدند و از دور نگاهش مي كردند. باتعجب پرسيدم: چيزي شده!؟ گفتند: نه، 🍁@pmsh313 🔘ما در هواپيما همراه ايشان بوديم. مرتب از هوش مي رفت و به هوش مي آمد. اما درآن حال هم با صدايي زيبا در وصف حضرت مداحي مي كرد. ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓ ❖ @shahidabad313 ❖ ┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
✫⇠ ✫⇠ ✍نویسنده:آزاده میکاییل احمد زاده ⬅️انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش 💠آخرين شب اردوگاه 🔹️شب آخر تمام نمي شد. همه بيدار بودند و به هر سو نگاه مي كرديم تا اردوگاه را فراموش نكنيم.ديوارها و فضاي اردوگاه، خاطره هاي بزرگ مرداني را در سينه داشت كه مظلومانه در اسارت شهيد شدند و اكنون پيكرشان در ديار غربت باقي مي ماند 💥همانگونه كه امام خميني فرمودند:«تربت پاك شهيدان،تا قيامت مزار عاشقان و عارفان و دلسوختگان و دارالشفاي آزادگان خواهد بود». زمين تفتيده و خاكي اردوگاه، زخم دستهاي پينه بسته و رنجور اسرا را فراموش نخواهد كرد. 🔹️به هر سو نگاه مي كرديم، خاطرات تلخ، اما غرورآميزي به يادمان مي آمد. همگي به فرمانده اردوگاه مي گفتيم: «حالا كه صلح شده، ما را از محروم نكنيد.» كه در جواب مي گفت: «يادتان رفته كه ديروز چه گزارش هايي به صليب سرخي ها مي داديد؟ دور شويد. در ضمن فرصت نداريم. 🔹️كشور ما در حال آماده باش است و شما تقاضاي زيارت رفتن مي كنيد؟» صبح روز بعد، اتوبوسها همان جايي كه چند سال پيش ما را پياده كرده بودند، براي برگرداندن ما حاضر شدند. براي هر اسير يك دست لباس سربازي به رنگ خاكي دادند تا بپوشيم. 🔸️صدام حسين نيز براي ظاهرسازي، يك جلد براي هر يك از اسرا فرستاده بود كه حين سوار شدن به اتوبوس، به ما تحويل مي دادند. 🔸️از دوستانمان خداحافظي مي كرديم و شماره تلفن مي داديم تا وقتي چند روز قبل از ما به ايران مي روند، وضعيت ما را به خانواده هايمان اطلاع بدهند. در هرگوشه اي همديگر را در آغوش مي گرفتيم و گريه مي كرديم. 🔹️وقتي دوستان رفتند، همه جاي اردوگاه ساكت شده بود. اي كاش مي شد كه جنگي ميان ملتها رخ نمي داد و اين اردوگاهها براي هميشه بسته مي شدند. روز سوم، نوبت آخرين گروه بود و من نيز به اتفاق ساير دوستان سوار اتوبوسها شديم. 🔹️هيچ كدام باور نمي كرديم كه دوباره از سيمهاي خاردار خارج شويم. با دقت تمام به اردوگاه نگاه كردم تا براي آخرين بار از اين مكان جهنمي خداحافظي كنم. لحظاتي بعد اتوبوسها به راه افتادند. 🔸️در حال حركت، به ساير اردوگاههاي اسرا كه با فاصله هاي كمي از ما قرار داشتند، نگاه مي كرديم و از دور، اردوگاههاي تخليه شده و اردوگاههايي كه هنوز نوبت آنها نشده بود را نظاره مي كرديم. 🔸️ستون اتوبوسهاي حامل اسراي اردوگاه شمارة ۱۵ ،از پادگان صلاح الدين خارج و به اتوبان وارد شدند. هوا گرم بود. همگي يك بار ديگر بعد از ساليان دراز و براي آخرين بار، به اردوگاه جهنمي خود نگاه كرديم. 🔹️هر لحظه كه از زندان دور مي شديم، احساس آرامش مي كرديم و افكارمان را به كشور و خانوادة خود معطوف مي كرديم. كسي حرف نمي زد. هر كس از مونس و دوست سالهاي رنج و اسارتش جدا مي شد؛ دوستاني كه از خانواده هم نزديكتر بودند... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯