#پسرک_فلافل_فروش
#داستان_زندگی_شهید_مدافع_حرم
#شهید_هادی_ذوالفقاری
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_نوزدهم
💚ارادت عجیب به ساحت ولایت❤️
#فتنه ۲
👈در#ايام_فتنه يكي از كارهاي پياده نظام دشمن، كه در شبكه هاي ماهواره اي آموزش داده مي شد، نوشتن#اهانت به مسئولان و#رهبر_انقلاب روي ديوارها و ... بود.
⚘@pmsh313
🌷#هادي نسبت به☀️#مقام_معظم_رهبري(مدظله العالی) بسيار#حساس بود.☀️#ارادت او به#ساحت_ولايت عجيب بود.
💢يادم هست چند ماه كه از#فتنه گذشت، طبق يك برنامه ريزي از آن سوي مرزها، همه ي اتهامات، كه تا آن زمان به#رئيس_جمهور وقت زده مي شد به سمت ☀️#رهبري_انقلاب رفت!
💢آنها در شبكه هاي ماهواره اي#تبليغ مي كردند كه چگونه در مكان هاي مختلف روي ديوارها #شعار_نويسي كنيد. بيشتر صبح ها شاهد بوديم كه روي ديوارها #شعار نوشته بودند.🌷#هادي از#هزينه ي شخصي خودش چند اسپري#رنگ تهيه کرد و صبح هاي زود، قبل از اين كه به محل كار برود، در خيابان هاي محل با#موتور دور مي زد. اگر جايي شعاري عليه مسئولان روي ديوار مي ديد، آن را#پاک مي کرد.
🌷@shahidabad313
🍂يکي از دوستانش مي گفت: يک بار شعاري را گوشه اي از#پل عابر ديده بود. به من اطلاع داد که يک#شعار را در فلان جا فلان قسمت نوشته اند و من دارم مي روم که آن را#پاك کنم.
گفتم: آخه تو از کجا ديدي که اونجا#شعار نوشته اند!؟
گفت: من هر#شب اين مناطق را#چک مي کنم، الان متوجه اين#شعار شدم.
🍂بعد ادامه داد: کسي نبايد چيزي بنويسد، حالا که همه ي مردم پاي#انقلاب ايستاده اند ما نبايد به#ضد_انقلاب اجازه ي جولان دادن و عرض اندام بدهيم.
⚘@pmsh313
🌷#هادي خيلي روي☀️#حضرت_آقا#حساس بود.
يک بار به او گفتم اگر شعاري#ضد_حکومت روي ديوار بنويسند و ما برويم آن را#پاك کنيم، چه سودي داره چرا اين همه وقت مي گذاري تا#شعار پاک کني؟ اين همه#پاک مي کني، خب دوباره مي نويسند!
🍂گفت: نه، اين كساني كه مي نويسند زياد نيستند. اما مي خوان اينطور جلوه بدهند كه خيلي هستند. من اينقدر#پاک مي کنم تا ديگر ننويسند.در ثاني اين ها دارند يه#مسئله را كه به قول خودشون به#رئيس_جمهور مربوط مي شه به💥#حساب_رهبري و#نظام مي گذارند. اين ها همه برنامه ريزي شده است.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💥روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
👈#متن_وصیت_نامه:
🌷#سردار_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
📍#قسمت_نوزدهم
💢#خطاب به علما و مراجع معظم(۲)...
💎من با#عقل_ناقص خود میدیدم برخی خنّاسان سعی داشتند و دارند که مراجع و علمای مؤثر در جامعه را با سخنان خود و حالت حقبهجانبی به سکوت و ملاحظه بکشانند. حق واضح است؛ جمهوری اسلامی و ارزشها و ولایت فقیه میراث امام خمینی (رحمة الله علیه) هستند و میبایست مورد حمایت جدی قرار گیرند.
من حضرت#آیت_الله_العظمی_خامنهای را خیلی#مظلوم و تنها میبینم. او نیازمند همراهی و کمک شماست و شما حضرات با بیانتان و دیدارهایتان و حمایتهایتان با ایشان میبایست جامعه را#جهت دهید. اگر این#انقلاب آسیب دید، حتی زمان شاه ملعون هم نخواهد بود، بلکه سعی استکبار بر الحادگری محض و#انحراف عمیق غیر قابل برگشت خواهد بود.
💎دست مبارکتان را میبوسم و عذرخواهی میکنم از این بیان، اما دوست داشتم در شرفیابیهای حضوری به محضرتان عرض کنم که#توفیق حاصل نشد.
💢سربازتان و دستبوستان
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
🌱#روایتگری_شهدا
🌺@shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
#سلام_بر_ابراهیم
#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
#شهید_ابراهیم_هادی
#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
#قسمت_نوزدهم ص۴۳
💚کار فقط برای خدا،نه مردم❤️
🔶️يدالله
✔سيد ابوالفضل كاظمي
🍁@shahidabad313
🔶️ابراهيم در يکي از مغازه هاي بازار مشــغول کار بود. يك روز ابراهيم را در وضعيتي ديدم که خيلي تعجب کردم!
🔶️دو کارتن بزرگ اجناس روي دوشــش بود. جلوي يک مغازه،کارتنها را روي زمين گذاشت.
🔶️وقتي کار تحويل تمام شد، جلو رفتم و سلام کردم. بعد گفتم: آقا ابرام براي شما زشته، اين کار باربرهاست نه کار شما!
🍁@pmsh313
🔶️نگاهي به من کرد و گفت: کار که عيب نيست، بيکاري عيبه، اين کاري هم که من انجام ميدم براي خودم خوبه، مطمئن ميشم که هيچي نيستم. جلوي
غرورم رو ميگيره!
🍁@shahidabad313
🔶️گفتم: اگه کســي شــما رو اينطور ببينه خوب نيســت، تو ورزشكاري و...خيليها مي شناسنت.
🔶️ابراهيــم خنديد وگفت: اي بابا، هميشــه كاري كن كه اگه خدا تو رو ديد خوشش بياد، نه مردم.
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
☀️روایتگری شهدا
✅ @shahidabad313
🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
#زندگینامه_شهید_محسن_حججی
#قسمت_نوزدهم
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦
⚡﷽⚡
👈#علیرضا_نوری از بچه های لشکر نجف اشرف بود. چند روزی بود که توی #سوریه شهید شده بود.
با محسن رفتیم تشییع جنازهاش. توی مراسم بدجور گرفته بودم و بغض کرده بودم. همش فکر می کردم محسن توی آن تابوت خوابیده است.😭
♦️وسط مراسم تشییع محسن پیام بهم پیامک داد:"زهرا دعا کن من هم مثل علیرضا شهید بشم."
جواب دادم: "محسن از این حرفها نزن قلبم داره آتیش میگیره." مقداری از مراسم که گذشت، برگشتم خانه. دیگر نمی توانستم آنجا بمانم.😖
همهاش تصویر شهادت محسن می آمد جلوی چشمانم.😭
♦️ آخر شب محسن برگشت وقتی آمد حال عجیبی داشت بهم گفت: " زهرا دیدی؟ دیدی چه جمعیتی اومده بود؟ اگه بخواهیم بمیریم به زور ده نفر میان زیر تابوتمون رو می گیرن. اما امروز دیدی مردم چه جوری خودشونو برای شهید نوری میکشتن؟"
🍂 آن شب تاصبح یک بند حرف #شهادت می زد و گریه میکرد. گفت: "زهرا، اگه شهید بشم برای همیشه هستم. اما اگه بمیرم دیگه نیستم!" بهش گفتم:" محسن شهید بشی و من تابوتت رو ببینم دق می کنم. من دوریت را برای یک لحظه هم نمیتونم تحمل کنم."
گفت: "میتونی خانومم." بعد نگاهی تو چشمانم کرد و گفت: "حالا ببین اصلا پیکری میاد یا نه!"😢
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
☜【 روایتگری_شهدا】
✅ @shahidabad313
🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
@qomiribتنها گریه کن 19.mp3
زمان:
حجم:
10.99M
📚 #کتاب_صوتی 🔊
«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید»
🏷 کتاب #تنها_گریه_کن
📌#قسمت_نوزدهم
📍فصل ششم ص ۱۲۲
🍂تولد زهرا
📝 کتاب تنها گریه کن نوشته اکرم اسلامی، روایت زندگی اشرف السادات منتظری مادر#شهید_محمد_معماریان
🔸️#فانوس
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
Salam bar Ebrahim19.mp3
زمان:
حجم:
11.45M
📚 #کتاب_صوتی 🔊
«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید»
🏷 کتاب #سلام_بر_ابراهیم
🌷#داستان_زندگی_شهید_پهلوان_بی_مزار
🌷#شهید_ابراهیم_هادی
🍂#انتشارات_شهید_ابراهیم_هادی
🍂#قسمت_نوزدهم
💚سرباز شیعه عراقی ص ۱۰۹❤️
💚فرمانده گمنام ص ۱۱۱❤️
💚عملیات در ارتفاعات بازی دراز ص ۱۱۲❤️
💚رفتار ابراهیم با بیسیم چی مجروح عراقی❤️
💚نگهبانی دادن اسیر عراقی ص ۱۱۵❤️
⬅️با تعجب به#چهره_ابراهيم خيره شد! بعد از چند لحظه سكوت با لهجه عربي پرسيد: اَنت#ابراهيم_هادي!! همه ما ســاكت شديم! باتعجب به يكديگر نگاه كرديم. اين جمله احتياج به ترجمه نداشــت. ابراهيم با چشمان گرد شــده و با لبخندي از سر تعجب پرسيد: اسم من رو از كجا ميدوني!؟
⬅️من به شــوخي گفتم: داش ابرام، نگفته بودي تو عراقيها هم#رفيق داري ســرباز عراقــي گفت: يك مــاه قبل، تصوير شــما و چند نفــر ديگر از فرماندهان اين جبهه را براي همه يگانهاي نظامي ارســال كردند و گفتند:
⬅️هر كس ســر اين فرماندهان ايراني را بيــاورد جايزه بزرگي از طرف صدام خواهد گرفت!...
📝 کتاب سلام بر ابراهیم، زندگینامه ای مختصر و بیش از شصت خاطره درباره شهید بزرگوار و مفقود الاثر ابراهیم هادی است،مردی که با داشتن قهرمانی ها، پهلوانی ها، رشادت ها، مروت ها و... با دریافت مدال شهادت کمال یافت.
🔸️#فانوس
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠ #آخرین_خاکریز
✫⇠#قسمت_نوزدهم
✍نویسنده:آزاده میکاییل احمد زاده
⬅️انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش
♻️«خاطرهای از منطقه شرهانی در عراق»
💥نیروهای عراقي با ديدن اين صحنه(انهدام بالگرد)، نااميد به طرف مواضع خودشان فرار كردند و كمي
بعد نيز نيروهاي احتياط ما وارد صحنه شده و عراقي ها را تعقيب كردند.
🔸️همانجا بود كه اين#سرباز_شجاع، با اقدام به موقع خود ضمن نجات رزمندگان، موجب فرار عراقي ها نيز شد. او كه كمي از ناحية دست و زانو زخمي
شده بود، خودش را به من رساند و با غرور و لبخند گفت: «ديدي روزي رو كه كار بزرگي انجام دادم! حالا شما بشين و برام اضافه خدمت رد كن».
من هم ضمن قدرداني و تشكر، به او گفتم: «خدمت تو همين حالا تمام شد. اضافه خدمت هات هم بخشيده شد.» چنين هم شد.
🔹️او مورد لطف فرماندهان
قرار گرفته و ضمن دريافت#نشان_شجاعت، از خدمت مقدس سربازي ترخيص
شد و خاطره اي افتخارآميز براي همرزمان و يگانش باقي گذاشت.
🔸️در يكي از روزها، خبر حملة منافقين خلق به شهر مهران رسيد. آنان به ياري دشمن رفته
بودند تا عراقي ها را كه در باتلاق جنگ فرو رفته بودند، نجات دهند. دشمن براي بالابردن روحية نيروهايش، دست به حمله ه اي مقطعي و
سراسري زد كه به حمله ه اي سراسري صدام معروف شد و در تمام جبهه هاي جنگ از كردستان تا جنوب ادامه داشت.
🔹️در بامداد يكي از روزها، يورش عراقيها به سوي مواضع ما آغاز شد. نيروهاي استراق سمع ما كه در فاصله اي جلوتر از ما براي غافلگير نشدن مستقر بودند، اعلام كردند كه دشمن درحال پيشروي است. با توجه به درگيريهاي متعدد در آن نقطه، اولويت ما وارد كردن تلفات به دشمن و سركوب آنها بود و در صورت پيشروي دشمن، عقب روي
تاكتيكي و پاتك نيروهاي احتياط ما و در نهايت محاصرة عراقي ها مدنظر بود.
💥نيروهاي عراقي بسيار زياد و داراي تحرك عالي بودند كه نشان از تازه نفس بودن دشمن داشت. افراد ما خيلي سريع در مواضع از پيش تعيين شده مستقر
شدند و تا حد امكان مهمات تهيه كردند. به وسيلة بيسيم موقعيت نيروها را به يگان بالاتر براي اتخاذ تصميم و آمادگي لازم براي به كارگيري نيروهاي احتياط گزارش داديم.
🔹️در همين زمان عده اي از عراقي ها از حد لبة جلويي منطقة نبرد عبور كردند كه با شليك تيربارها، آغاز درگيري اعلام شد. پس از مدتي كوتاه،
آسمان منطقه پوشيده از دود و خاك و آتش شد. افراد نميتوانستند همديگر را ببينند و به دليل شرايط بسيار بد جوي، هر كس براي خود مي جنگيد. افراد
مستقر در خطوط پدافندي سردرگم بودند و نميشد از آرايش هاي رزمي استفاده كرد؛ ولي با اين حال تلفات دشمن بسيار زياد بود. آنان با حالتي خواب آلود همچنان پيش مي آمدند و تعدادشان زياد بود. غرش مسلسل ها لحظه اي خاموش نميشد. درخواست پشتيباني آتش داديم.
🔹️ارتش در پشت مواضع ما، اقدام به ايجاد مواضع توپخانة صحرايي از نوع 203 خودكششي كرده
بود كه وجود اين جنگ افزار، باعث دلگرمي رزمندگان بود. خوشبختانه نيروهاي عراقي فاقد اين سلاح بودند و شليك اين جنگ افزار باعث تداعي زمين لرزه
ميشد. در هنگام درگيري ها، بهترين و امن ترين محل، همان خط مقدم است؛ چون دشمن به دليل پيشروي نيروهاي خودش، بر روي اين منطقه اجراي آتش
نميكند و بيشتر، عقبة نيروهاي ما را ميكوبد تا خطوط تداركات و نيروهاي كمكي را قطع كند.
درگيري سلاحهاي كاليبر كوچك آغاز شده و همچنان ادامه داشت.
🔸️بوي دود و خاك فضا را پوشانده بود. هر كدام از نيروهاي ما مجروح ميشد، امكان امدادرساني نبود. شكل جغرافيايي محل به گونه اي بود كه عقب روي نيروهاي ما مساوي با كشته شدن بود؛ چون هيچ عارضه اي در منطقه نبود و در صورت برگشت، مورد اصابت گلوله هاي سرگردان قرار ميگرفتيم. لحظات به سرعت سپري ميشد و هرآنچه كه امكان داشت، از دشمن تلفات گرفتيم. ديگر امكان مقاومت بيشتر نبود؛ چرا كه نيروهاي دشمن به مراتب بيشتر از ما بود. افراد ما همديگر را گم ميكردند و قسمت هايي از يگان كه به داخل مواضع عراقيها رفته
بودند، در محاصرة كامل عراقي ها قرار داشتند. از طرفي، زره پوش هاي عراق در پشتيباني از عمليات يگان پياده نظام خود، وارد معركه شده بودند...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@qomirib Pesaram hosein 19.mp3
زمان:
حجم:
5.64M
📚 #کتاب_صوتی 🔊
🎤«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید»
📚 کتاب #پسرم_حسین
✍نویسنده: فاطمه دولتی
♻️#قسمت_نوزدهم
📝 پسرم حسین، روایت زندگی شهید حسین مالکی نژاد به روایت مادر است، که از سوی انتشارات حماسه یاران به چاپ رسیده است.
🍃این اثر کوشیده تصویر یک نوجوان عاشق و دلباخته اهل بیت سلام الله علیهم را که در سن ۱۲ سالگی وارد جنگ می شود و برایش قضایای مختلفی اتفاق می افتد به تصویر بکشد.
🔘گم شدن حسین
🔘نوحه حسین
🔘قاب عکس آماده حسین
🔘مجلس حسین
🔘مهمانان حسین
🔘روز دوازدهم
🔘دل مصیبت زده
✨ برنامه #فانوس، خوانش کتاب های دفاع مقدس
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
@qomirib Shanbeye aram 19.mp3
زمان:
حجم:
6.83M
📚 #کتاب_صوتی 🔊
🎤«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید»
📚کتاب#شنبه_آرام
🕊شهید محسن فخریزاده
✍ نویسنده: محمدمهدی بهداروند
🍃انتشارات حماسه یاران
💢#قسمت_نوزدهم
📝 کتاب شنبه آرام، روایت زندگی دانشمند شهید محسن فخریزاده از کلام همسر اوست.
🔘روزهای سخت
🔘توسل
🔘مباحث فلسفه
🔘دروس حوزه
🔘مدیریت زمان
🔘نظم در زندگی
🔘عادت های محسن
🔘بابا بزرگ
🔘نوه ها
✨ برنامه #فانوس، خوانش کتاب های دفاع مقدس
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
خار و میخك - قسمت ۱۹.mp3
زمان:
حجم:
11.11M
📚 #کتاب_صوتی 🔊
🎤«هر شب قبل از خواب کتاب خوب بشنوید»
📗#کتاب_خار_و_میخک
💢رمان معاصر فلسطینی
✍نویسنده:#شهید_یحیی_السنوار
🖼#قسمت_نوزدهم
🔖چهرههای پنهان در زیر نقاب
🔸در دل مبارزات مردم فلسطین، یک بازی خطرناک در جریان است. نفوذیهای دشمن در میان مبارزان نفوذ کردهاند و با فریب و نیرنگ، به دنبال ضربهزدن به مقاومت هستند.
🔘نامزدی ابراهیم
🔘خلیل
🔘عبدالحمید
🔘عبدالرحیم
🔘عبدالرحمان
🔘زبان عبری
☀️#نَسْأَلُ_اللَّهَ_مَنَازِلَ_الشُّهَدَاء
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠ #زندگینامه_شهید_مرتضی_جاویدی
📚پیشانی و بوسه(جلد ۶، شمع صراط)
📘#نیمه_پنهان_ماه
✍ به روایت همسر شهید
✫⇠#قسمت_نوزدهم
🔺️به سمت اهواز حرکت کردیم. در طول مسیر هم حاج محمود و هم آقا مرتضی ناراحت بودند. البته حق هم داشتند چرا که یکی از همرزمان و همراهان آنها شهید شده بود. در همین سکوت حاکم بر فضای ماشین غرق بودم که حاج محمود سکوت را شکست و رو به آقا مرتضی کرد و گفت:
- مرتضی من هر چه فکر کردم به نتیجه ای نرسیده ام, مگر ما چه گناهی کرده ایم که خدا ما را قبول نمی کند. ببین علی هم شهید شد و ما ماندیم. به خدا دیگر خجالت می کشم که به فسا برگردم و در صورت خانواده های شهدا نگاه کنم.
🔺️از آن به بعد من در چهره آقا مرتضی تغییرات محسوسی را مشاهده می کردم. هر وقت که اتفاق می افتاد به مرخصی می آمدیم اولین کاری که می کردند سرکشی به خانواده های شهدا بود و بعد از آن به روستا می رفتیم. عمدتا وقتی که می آمدیم با خانواده حاج محمود بودیم و آنها ما را به روستای جلیان می رساندند.
🔺️یادم هست در تمام سفرها, من از حاج محمود خواهش می کردم کنار امامزاده جلیان بایستد تا مقداری پول داخل صندوق آن بیندازم و ایشان هم همین کار را می کردند . در همین حال حاج محمود به من می گفت: بیچاره آقا مرتضی, ماهی 2800 تومان حقوق می گیرد شما هم می آیی و همه اش را نذر می کنی .
آقا مرتضی هم با همان لحن شوخی خودش به کمک حاج محمود می امد و می گفت: خدا نانتان را بار آهو کند اینقدر نذر نکن که من شهید نشوم این پول ها را بگذار تا خودم خرجش کنم!
🔺️بالاخره این سفرها یکی پس از دیگری می گذشت . تا این که بعد از آن به اهواز رفتیم و آقا مرتضی با گردانش جهت زیارت به مشهد رفتند . من خیلی دلم می خواست که در این سفر همراهش باشم ولی این سعادت نصیب من نشد. بعد از چند روزی که از مشهد برگشتند من با زبان گله و شکایت به ایشان گفتم
- می خواستید ما را با خودتان ببرید!
- راستش را بخواهید من این پیشنهاد را به حاج محمود دادم ولی ایشان موافقت نکردند و حاجی به من گفت : ان شاءالله وقتی از مشهد برگشتی برنامه ای می ریزیم و خانواده را به مشهد می بریم .
🔺️مدت زیادی طول نکشید که بار سفر مشهد را بستیم و به سمت مشهد حرکت کردیم. کمتر از یک روز بعد به تهران رسیدیم. زمانی که وارد تهران شدیم حاج محمود به شوخی ما گفت: بروید خدا را شکر کنید که جنگ شد و شما از آن محیط روستا در آمدید و شهر را دیدید وگرنه در خواب هم نمی دیدید که روزی به پایتخت بیایید.
خلاصه تمام مدت آقا مرتضی و حاج محمود دست به دست هم می دادند و سر به سر ما می گذاشتند. در طول مسیر روبروی یک باجه مخابراتی ایستادیم تا حاج محمود تماسی با اهواز بگیرد و بعد حرکت کنیم .
وقتی حاج محمود برگشت از چهره اش فهمیدیم که خیلی ناراحت است. علت را پرسیدیم و او هم با همان حالت گرفته گفت:آقای اسدی گفت به مشهد نروید و از همین جا برگردید.
اول فکر کردیم دارد شوخی می کند ولی مدتی که گذشت ما هم باور کردیم که این قضیه صحت دارد به هر صورت امام رضا(ع) ما را نپذیرفته، ما هم راضی بودیم به رضای خدا.
🔺️دور زدیم و به سمت اهواز حرکت کردیم.
البته همه ته دلمان از این قضیه رضایت چندانی نداشتیم ولی چه کار می توانستیم بکنیم من در آن لحظه یاد صحبت آقا مرتضی افتادم که به من گفته بود: زمانی که به مشهد رفته بودم و در حرم مطهر امام هشتم(ع) نشسته بودم نذر کردم که اگر فرزند دختری گیرم آمد اسمش را زینب بگذارم.
می گفت یک مادر شهید که سیده هم بوده این درخواست را از من کرده و من هم باید این کار را انجام بدهم. البته ناگفته نماند که من هم در آن زمان باردار بودم و زمانی که آقا مرتضی از مشهد برگشته بود, من در حال تهیه لباس برای فرزندمان بودم که او با دیدن این صحنه خیلی خوشحال شد و گفت: خدا را شکر مثل این که زینب من دارد می آید...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
📚کتاب#حبیب_خدا
🔖زندگینامه شهید#حبیب_الله_جوانمردے
✫⇠#قسمت_نوزدهم
🍂خبرچینی
🍃یکی از بچه ها آمد پیش حبیب الله و برای اینکه خود شیرینی کند گفت: حبیب الله فلانی داشت پشت سر تو حرف می زد. یک مشت حرف پشت سرهم ردیف کرد که آن نفر درباره حبیب الله زده بود. علی القائده باید حبیب الله خیلی ناراحت می شد و از آن نفر تشکر می کرد که در جریان قرار داده اش.
🍃اما حبیب الله اخم کرد و گفت: فلانی اگه پشت سر من این حرف را زده تو چرا خبرچینی می کنی و اسم اون طرف را میاری و میگی چی گفته. می خوای رابطه ما دو تا را بیشتر بهم بزنی؟ عوض اینا سعی کن کاری کنی که رابطه ی دو نفر رو به هم جوش بزنی نه با سخن چینی رابطه ها رو بیشتر خراب کنی...
☀️#نسال_الله_منازل_الشهدا
@shahidabad313
╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯