eitaa logo
روایتگری شهدا
25.7هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
5.2هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
💚پرواز❤️ 👈شكست هاي پي در پي باعث شده بود كه توان نظامي⚡ كم شود. آن ها در چنين مواقعي به سراغ نيروهاي⚡ رفته و يا اينكه خود را در ميان زنان و كودكان مخفي مي كنند.آن روز هم نيروهاي مردمي بلافاصله با خودروهاي مختلف به سوي مناطق درگيري⚡ شده و با پشتيباني سلاح هاي سنگين مشغول پيش روي و پاكسازي مختلف بودند. 🌷@shahidabad313 💢نزديك روز يكشنبه 26 1393 بود كه🌷 به همراه ديگر دوستان و فرماندهان عملياتي، پس از ساعتي و، به روستاي مکيشفيه در بيست كيلومتري وارد شدند. ساختمان كوچكي وجود داشته كه بيست نفر از نيروهاي به همراه🌷 به داخل آن رفته تا هم كنند و هم براي ادامه كار تصميم بگيرند. ⚘@pmsh313 💢بقيه ي نيروها نيز در اطراف روستا حالت داشته و شرايط دشمن را تحت نظر داشتند.درگيري ها نيز به طور ادامه داشت.هنوز چند دقيقه اي نگذشت كه يك از سمت بيرون روستا به سمت سنگرهاي نيروهاي حركت كرد. بدنه ي اين با ورقه اي پوشيده شده و حالت پيدا كرده بود.به محض اينكه از اولين عبور كرد نيروها فرياد زدند:،، مواظب باشيد... 🌷@shahidabad313 💢درست زده بودند. اين براي آماده شده بود. چند نفر از نيروهاي با آرپي جي قصد#بولدوزر را داشتند.برخي مي خواستند را بزنند اما هيچ كدام ممكن نشد حتي گلوله ي آرپي جي روي بدنه ي آن اثر نداشت. ⚘@pmsh313 ⚡يكي از که شده و در مسير قرار داشت مي گويد: اين به سمت ما آمد و ما از مسيرش فاصله گرفتيم، بلافاصله فهميديم كه اين#انتحاري است! هر چه تيراندازي كرديم بي فايده بود.فاصله ي ما با🌷 و ديگر دوستان زياد بود. 🌷@shahidabad313 💢يك باره حدس زديم كه به سمت آن ها مي رود.هر چه که و کرديم، صدايمان به آنها نرسيد. صداي و گلوله ها از رسيدن صداي ما مي شد.🌷 و دوستان رزمنده اي كه در آنجا جمع شده بودند،متوجه صداي ما نشدند.لحظاتي بعد صداي انفجاري آمد كه و را لرزاند! صدها كيلو، براي لحظاتي را كرد. ⚘@pmsh313 💥وقتي به سراغ آن رفتيم، با يك ي كوچك مواجه شديم! به قدري عظيم بود كه پيكرهاي🌷 نيز قادر به نبود.خبر🌷 بهترين دوستانمان را شنيديم. است ديگر، روزي🌷 دارد و روزي، البته براي انسان،🌷 هم است. 🌷@shahidabad313 💢روز بعد خبر رسيد كه🌷#مفقود شده و پيكري از او به جا نمانده! همه ناراحت بودند. نمي دانستيم چه كنيم. لذا به دوستان ايراني🌷 هم خبر رسيد كه#مفقود_الجسد شده.خبر به رسيد. برخي از دوستان گفتند: از نمونه ي#مادر🌷 براي DNA استفاده شود تا بلكه قسمتي از پيكر🌷 مشخص گردد. ⚘@pmsh313 💢نيروهاي بسيار ناراحت بودند. و چهره ي داشتني اين طلبه ي هيچ گاه از ما پاك نمي شد.پس از مدتي شد كه با شناسايي برخي پيكرها فقط نفر از جمله🌷#مفقود شده اند.از🌷 هم فقط لاشه ي عكاسي اش باقي مانده بود. 🌷@shahidabad313 💢تا اينكه خبر دادند شهيدي با چنين مشخصات از اطراف روستا و به منتقل شده. که مشخصات را شنيد بلافاصله گفت احتمالاً🌷 است خودش به رفت و او را كرد.در اصل پيکر🌷 بر اثر پرت شده بود. ⚘@pmsh313 🌟يک نفر در حال عبور از#پيکر او را مي بيند و را براي اطلاع خبر🌷 برمي دارد.بدن🌷 بي پلاک آنجا مي ماند. تا اينکه او را به انتقال مي دهند. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🔷️حلال مشكلات ص ۹۲ ✔يكي از دوستان شهيد 💚مثل هميشــه حلال مشكلات❤️ 🔷️از جبهه برميگشــتم. وقتي رسيدم ميدان خراسان ديگر هيچ پولي همراهم نبود. به سمت خانه در حرکت بودم. اما مشغول فكر؛ 🔷️الان برسم خانه همسرم و بچه هايم از من پول مي خواهند. تازه اجاره خانه را چه كنم!؟ســراغ کی بروم؟ به چه کسي رو بيندازم؟ 🍁@shahidabad313 🔷️خواستم بروم خانه برادرم، اما او هم وضع خوبي نداشت. سر چهارراه عارف ايستاده بودم. با خودم گفتم: بايد خدا کمک کند. 🔷️من اصلا نميدانم چه كنم!در همين فكر بودم که يك دفعه ديدم ابراهيم ســوار بر موتور به ســمت من آمد. خيلي خوشحال شدم. 🍁@pmsh313 🔷️تا من را ديد از موتور پياده شد، مرا در آغوش کشيد. چند دقيقه اي صحبت كرديم. وقتي مي خواســت برود اشــاره کرد: حقوق گرفتي؟! گفتم: نه، هنوز نگرفتم، ولي مهم نيست. 🔷️دســت کرد توي جيب و يک دسته اســکناس درآورد. گفتم: به جون آقا ابرام نمي گيرم، خودت احتياج داري. 🔷️گفت: اين است. هر وقت حقوق گرفتي پس ميدي. بعد هم پول را داخل جيبم گذاشت و سوار شد و رفت. 🍁@shahidabad313 🔷️آن پول خيلي داشت. خيلي از مشکلاتم را حل کرد. تا مدتي مشکلي از لحاظ مالي نداشتم. 🔷️خيلي دعايــش کردم. آن روز خدا ابراهيم را رســاند. مثل هميشــه حلال مشكلات شده بود. ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓ ❖ @shahidabad313 ❖ ┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
✫⇠ ✫⇠ ✍نویسنده:آزاده میکاییل احمد زاده ⬅️انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش 💥ساعت حدود پنج عصر بود و چيزي به تاريكي هوا نمانده بود. بسيار خسته بوديم و كنجكاو شديم كه آن محل را كاوش كنيم؛ چون اين محل در دره قرار داشت و امكان ماندن عراقي ها در آنجا وجود نداشت. بسيار آهسته و با احتياط كامل وارد محوطه شديم. هيچ كس نبود و سنگرها خالي بودند؛ ولي بويي آزار دهنده همه جا پيچيده بود. 🔸️به داخل چند سنگر نگاه كرديم. در آنجا اجساد شهدايي آغشته به خون با پيكرهاي سوراخ سوراخ شده بود. بوي اجساد همه جا پيچيده بود. مقداري كنسرو و آذوقه پيدا كرديم و به داخل دره رفتيم كه رودي هم در آنجا جاري بود. چند نفر از نيروهاي خودي در داخل آب به شهادت رسيده بودند كه نشان از درگيري شديدي در طي چند روز گذشته داشت. 🔹️هوا تاريك شده بود. ديگر توان راه رفتن نداشتيم و احتياج شديدي به خواب داشتيم؛ بنابراين در همان مكان مانديم و به نوبت نگهباني داديم تا غافلگير نشويم. مقداري كنسرو و مواد غذايي خورديم و به حالت آماده چرت زديم. خستگي زياد باعث شده بود اعصاب همه ضعيف شود. كسي حرف نميزد. 🔹️پاي بيشتر ما تاول زده بود؛ ولي از اينكه نزديك آبي سالم بوديم، احساس خوبي داشتيم و اميدوار به ادامة حركت بوديم.تا آن زمان قدر آب را نمي دانستم كه چه قدر ارزشمند است. مي خواستيم جلو آب را بگيريم تا هدر نرود و همه را نگه داريم؛ چون پيكر شهداي تشنه لب را ديده بوديم و خودمان هم تشنگي را تجربه كرده بوديم. 🔸️به هيچ چيز جز نحوة درگيري با دشمن و خروج از محاصره و ملحق شدن به نيروها فكر نمي كردم. همه ساكت و نگران همديگر را نگاه مي كردند و در حين شنيدن كوچكترين صدايي، دست به سلاح هايشان مي بردند. 💥همراه با يكي از درجه داران با ساير افراد صحبت كرديم و خاطرنشان كرديم كه بايد همة سختي ها را تحمل كنيم و در صورت برخورد با دشمن، فرصت را از دست ندهيم. 🔸️در پايين جاده در داخل شياري عميق استراحت مي كرديم كه صداي خودروهاي سنگين عراقي ها به گوش مي رسيد كه به طرف ايران نيرو و تداركات ارسال مي كردند. مي دانستيم از ديد عراقي ها مخفي هستيم و تا روشن شدن هوا خطري ما را تهديد نمي كند. به نوبت استراحت كرديم. هوا سرد بود و در آغوش همديگر استراحت مي كرديم... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯