eitaa logo
روایتگری شهدا
23هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
✨بسم رب الشهداء و الصديقين✨ 🌷باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷 ✍هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🍀امشب همراه با 🌿پنجمین شهیدماه افسران شهیداحمدکاظمی --------------------------------------------- -------------------------- 🍀قسمت پانزدهم 🔴شهید احمد کاظمی ‌به روایت سردار شهید حسن تهرانی مقدم ✍...در یکی از عملیات‌ها که علیه بود قرار شد منطقه‌ای را با موشک هدف قرار بدهیم. من موشک‌ها را آماده کرده بودم، سوخت زده با سیستم برنامه‌ریزی شده؛ موشک‌ها هم از آن موشک‌های مدرن نقطه زنی بود. ایشان از عمق عراق تماس گرفت که آماده‌ای؟ گفتم: بله. گفت: موشک‌ها چقدر می‌ارزد؟ گفتم مگر می‌خواهی بخری؟! گفت بگو چقدر می‌ارزد. گفتم مثلا شش هزار دلار. گفت: مقدم نزن این‌ها اینقدر نمی‌ارزند. خیلی بعید است شما فرمانده‌ای وسط عملیات گیر بیاوری که اینقدر با حساب و مدبرانه عمل کند. هرکسی دوست دارد اگر کارش تمام است تیر خلاص را بزند و بیاید با این موفقیت عکس بگیرد، ولی سردار ‌در کوران عملیات بیت المال و رضای خدا را در نظر داشت. می‌دانید چرا؟ چون مولایش امیر المومنین(ع) بود که وقتی می‌خواست کار دشمن را تمام کند، کمی ‌صبر کرد نکند هوای نفس، حتی کمی ‌غالب باشد و بعد برای رضای خدا قربتاٌ الی الله دشمن را نابود کرد. منبع: سایت شهید کاظمی 🌸شادی روح شهیدان اسلام صلوات🌸 💠💠اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍوَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم💠💠 @majnon100 ✅گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/Bn4n_EA_WeJ19gl0ol-_MA 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 هزینه افشای یک لایه پنهانی! #ایمان_به_غیب #منافقین #شهدا 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🔶 ، از آب حوض وضو می‌گرفت. محاسنش را عطر و شانه می‌زد. کفش‌های واکس خورده‌اش را می‌پوشید و راهی مسجد می‌شد. از توی بازار که رد می‌شد مردم می‌گفتند: ما آخوندی به و تمیزی ندیدیم. . 🔶دکتر به آیت‌الله صدوقی گفته بود از تخت پایین نیاید و نمازش را هم روی تخت بخواند. نماز شبش که تمام شد گفت: اگر می‌دانستم باید به خاطر جراحی چشم شبی بدون در برابر خدا سپری کنم؛ هرگز حاضر نمی‌شدم عمل کنم. . 🔶دختر آیت الله صدوقی در خصوص خاطرات خود از پدرش میگوید: وقتی به شهادت رسیده بود پدرم با ناراحتی گفت: نوبت من بود چرا ایشان از من پیشی گرفت. 🔶پدرم یکی دو هفته قبل از شهادت به تهدید شده بود و از مردم خواسته بودند که به نماز جمعه نروند ولی پدرم با آن همه تهدیدات می گفت من نماز را ترک نمی کنم و آن جمله معروف که” ” در خطبه نماز جمعه خطاب به منافقان گفته بود. . 🔶سال ۱۳۶۱ بود، آن سال ۱۱ رمضان و ۱۱ تیر مصادف شده بود، یکی از روزهای گرم اما این گرما و روزه‌داری مردم باعث نشد که صف یزد آن هم به امامت آیت‌الله محمد صدوقی خلوت باشد، مردم حتی تا پشت‌بام‌ها هم و جانماز پهن کرده بودند. 🔶نمازجمعه که تمام شد حوالی ساعت یک و ۲۰ دقیقه ظهر بود، مسجد ملااسماعیل مملو از جمعیت بود، امام جمعه خیلی نگران گرمایی بود که مردم را آزار می‌داد حتی اجازه نداد بین دو خطبه اطلاعیه‌ای که آماده شده بود را بخوانند حتی از مردم درخواست کرد که همراه موذن را تکرار نکنند تا نماز سریع‌تر تمام شود. . 🔶وقتی عرق‌ریزان از گرما نماز را به پایان رساند، از به سمت خودرو حرکت کرد، صحن قدیم مسجد ملااسماعیل را که ترک کرد، وارد صحن جدید شد و ایستاد تا کفش‌هایش را بپوشد. . 🔶نحوه شهید محراب، آیت‌الله صدوقی : از پشت سر جوانی محکم آیت‌الله صدوقی را در آغوش گرفت و گفت می‌خواهد پیشانی او را ببوسد. چون حرکاتش شک‌برانگیز بود، پاسدارها و حتی خود آیت‌الله تلاش کردند تا او را دور کنند اما موفق نشدند. . 🔶آن جوان که نامش رضا ابراهیم‌زاده و از اعضای و از منافقان بود، همانطور محکم آیت‌الله را در آغوش گرفته بود و او را رها نمی‌کرد تا اینکه ناگهان صدای انفجاری، دست پلید او را رو کرد. . 🔶آیت‌الله از ناحیه کمر و ستون فقرات و شکم به شدت شد و در راه انتقال به بیمارستان افشار یزد به آرزوی همیشگی خود که همان شهادت بود، رسید. 🔶جمعیت آن روز در مسجد ملااسماعیل غوغا می‌کرد، دختران آیت‌الله و خانواده او نیز در نمازجمعه حضور داشتند و صدای بیش از همه آن‌ها را متلاطم کرده بود... 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
📌 شهیدی که منافقین او را به آتش کشیدند 🔹️ شهید سید جعفر موسوی، معلمی خوش سیرت که در عملیات مرصاد توسط منافقین به اسارت درآمد. ◇ رجوی‌ها صورتش را لگد مال کرده و زنده زنده پوست کندند و سپس سوزاندند. ◇ جای تعجب است، امروز که بیشتر چهره منافقین برای ما روشن است ، آمده اند و دلسوز مردم شده اند. ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠(۱۳۷) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت صد و سی و هفتم:عاقبت دوستی با دشمنان خدا (۲) 🍂یه روز که من مسئول نظافت بودم و دمپایی ها رو شسته بودم، قیس به من گیر داد و منو بشدت زیر ضربات کابل گرفت و حسابی زد. منم که کاری از دستم برنمیومد پیش بچه ها گفتم این قیس بجای مغز گچ تو سرش هست و الا چرا باید منو بخاطر نظافت اینجوری بزنه. «ا.ج» حرفهای منو شنید. اومد پیشم و گفت: فلانی من حرفات رو به قیس میگم. فکر کردم شوخی می کنه 🔘گفتم نه بابا شوخی می کنی. گفت نه به خدا من قیس رو مثل داداشام دوست دارم و هر کسی که بهش حرف بزنه رو لو میدم. واقعاً باورم نمی شد و اصلا جدی نگرفتم. روز بعد دیدم قیس غضبناک و با یه کابل ضخیم اومد و اسم من رو خوند. اون روز شدیدترین کتک رو خوردم و قیس دیوانه وار منو زیر ضربات کابل گرفته بود و تا سر حد مرگ زد. چیزی نمونده بود که همونجا تموم کنم. 🔹️بچه ها اومدن منو بردن داخل آسایشگاه و شروع کردن به رسیدگی. آسایشگاه هفت غرق در بُهت و سکوت شده بود. همه با ناباوری به «ا.ج» نگاه می کردن و با زبان بی زبانی می پرسیدن چطور حاضر شدی به خون دو بردار شهیدت خیانت کنی؟ این فرد نه تنها پشیمان نشد ، بلکه بعد از اون چند نفر دیگه رو هم لو داد. 🔸️دوران اسارت دوران بسیار غریبی بود. چیزهایی رو می دیدیم و شاهد بودیم که گاهی به افسانه ها بیشتر شبیه هست تا واقعیت. آخرالامر هم به پناهنده شد و روسیاهی دیگه ای به نامه عملش اضافه شد. گر چه با پیگیری و وساطت برخی دلسوزان بعد از سال ها دوباره به وطن برگشت، اما پدر و مادر بیچاره اش حسابی در انظار مردم شرمنده شدن. پدر و مادری که دو شهید تقدیم اسلام کرده بودن حالا مجبور بودن لکه ننگ فرزند سوم رو به بعنوان جاسوس و پناهنده به منافقین در زندگیشون داشته باشن. ⚡عزیزان! عاقبت بخیری خیلی مهمه، نه رزمنده بودن و نه خانواده شهید و نه جانبازی و آزادگی تضمینی برای عاقبت بخیر شدن نیست. چه بسا کسانی که سالها مجاهدت کردن و خون دادن ولی در یه لحظه لغزیدن و همه اعمال نیک و مجاهدت هاشون تباه شد...     ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠(۱۵۱) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت صد و پنجاه و یکم:غرور بیجا با اتکا به دشمن 🔘اسماعیل ارشد آسایشگاه هفت بود و بسیار متکبر و مغرور و با اتکا به بعثیها دست بزن داشت و بچه ها رو اذیت می کرد. یه روز که من آسایشگاه را بُرده بودم برای استفاده از توالت ها، اسماعیل به من گفت افرادِ آسایشگاهتو بزن کنار تا افراد من اول بِرن دستشویی. 🔸️گفتم ما زودتر اومدیم و تعدادی رفتن. هر وقت همه افراد استفاده کردن اون وقت نوبت آسایشگاه شماست. با همون غرورِ  خاصِ خودش رو به من کرد و گفت مراقب خودت باش و بدون که اسیری. منم بهش گفتم تو هم گر چه پشتت به عراقیها پُره و شدی مسئول بند ولی تو هم بِدون مثل من یه اسیر هستی. 💥از اون روز تنش بین من و اسماعیل شروع شد و دشمن از یکی که ناصر بود، شد دو نفر و هر آن در معرض خطر جدی قرار داشتم. فقط کافی بود یکی از اونها منو به  بعثیها معرفی کنه ، ولی به لطف خدا هیچگاه این قضیه اتفاق نیفتاد. ⚡ناصر هم بدش نمیومد که از طریق اسماعیل منو بفرسته زیر کتک و شکنجه. به هر حال گرفتن امتیازها از ناصر براش قابل قبول نبود و گر چه مقداری موقعیتش تضعیف شده بود ولی هنوز پشتش به بعثیها پر بود، مدتی رو تحمل کرد و آخرش بدون اینکه درگیری خاصی ایجاد کنه یه روز اومد پیشم و گفت وُلِک رحمان دستت درد نکنه دیگه به اندازه کافی توی این مدت استراحت کردم. دیگه میخام خودم دوباره مسئولیت آسایشگاه رو به عهده بگیرم. منم که چاره ای نداشتم  مسئولیت رو بهش واگذار کردم. 🔸️همنشینی سلطان و شیرسواری🔸 🔹️یه ضرب المثل عربی هست که میگه «صدیق الملک کراکب الاسد» دوستی با پادشاه مثل سواری بر پشت شیر است. مگه میشه سوار بر پشت شیر شد و عاقبت در چنگالهای تیز اون گرفتار نشد. همین ناصر با همه خوش خدمتیش به بعثیها و خیانتش در حق هموطناش، یه وقتایی مغضوب اونها می شد و حسابی کتک می خورد. یه بار یکی از بعثیها (ظاهرا عدنان) بهش گیر داده بود و بعد از یه کتک مفصل با چوب زده بود تو دستش و دستشو شکسته بود و تا مدتها به گردنش آویزون بود. همین ماجرا برای یکی دیگه از جاسوسها بنام «م.ب» اتفاق افتاد و بشدت شکنجه و مجازات شد. ⚡مدت زیادی هم بیمار شد و بچه ها از باب ترحم بهش کمک می کردن. خوشبختانه رفتار وحشیانه دشمن با او و جوانمردی بچه ها و نادیده گرفتن خیانتهاش باعث شد این فرد بعد از مدتی موفق به بشه و دست از برداره. بچه ها هم با آغوش باز اونو پذیرفتن و تا آخر اسارت با بقیه همراه بود. ولی ناصر تا روز آخر ادامه داد و آخرش هم به پناهنده شد... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠(۱۶۴) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت صد و شصت و چهارم:شکست منافقین و وضعیت جدید اردوگاه ♦️یکی از بچه های قوچان بنام رمضانِ جوان از من پرسید رحمان به نظرت چی شده. چرا تلویزیون منافقین هیچ خبری از عملیات رو منعکس نمی کنه. گفتم رمضان اگه غلط نکنم اینا باید شکست سختی خورده باشن. گفت چطور؟ گفتم خودت دیدی عملیاتهای قبلی رو تا چند هفته با آب و تاب و تمام جزيیات پخش می کردن و از این عملیات که می گفتن بزرگترین عملیاتشون در طول جنگ بوده هیچی نمیگن و خفقان گرفتن. 💥بعد از یه هفته سکوت مطلق بالاخره زبون باز کردن و با اعلام کشته شدن هزار نفر از افرادشون مدعی شدن که ۵۵ هزار نفر از پاسدارها و بسیجیها رو کشته و زخمی کردن و نه اسیری رو نشون دادن و نه منطقه ای که فتح شده باشه. و فقط چند صحنه جزئی و تکراری از روز اول و پیشروی اولیه رو نشون می دادن. 🔸️همه شواهد حاکی از شکست و اضمحلال اونها داشت. بعد از چند ماه که اسرای جدید وارد اردوگاه شدن و اخبار جنگ و ایران رو به ما دادن تازه فهمیدیم که حدس ما درست بوده و اینها بدون هیچ موفقیتی و با تلفات سنگین شکست خوردن و سازمان منافقین از هم متلاشی شده و خیلی از سرانشون کشته شدن. ⚡تو اون شرایط که دستشون به خون هزاران رزمنده در جبهه آلوده بود و هر روز شاهد رجزخونیاشون علیه انقلاب توی برنامه های تلوزیونی بودیم و می شنیدیم که بدتر از بعثیها با اسرا رفتار می کنن و ذلیلانه با دشمن بعثی، خبر مرگ و نفله شدن دسته جمعی هزاران منافق واقعاً تسکین دهنده و لذتبخش بود. تو اون روزها اونقدر شاد و شنگول بودیم که انگار یادمون رفته بود دو ساله توی بدترین شرایط داریم زندگی می کنیم و معلوم نیست چقدر دیگه باید اینجا بمونیم و زجر بکشیم. همین که با چشمهای خودمون لیست بلند بالای سران سازمان رو که به درک واصل شده بودن توی سیمای منافقین می دیدیم و خبری از خوشحالی و رجزخونی شون نبود انگار تموم دنیا رو بهمون دادن. 📌جنگ نظامی بین ایران و عراق با شکست منافقین و ناکام ماندن ارتش عراق در رسیدنش به اهداف شوم به واسطه رشادت و پایمردی رزمندگان اسلام، تموم شد. ایران با انجام عملیاتهای حساب شده مانند بیت المقدس هفت، مانع پیشروی عراق شد و اونها رو ناچار کرد تا از بسیاری از مناطقی که تصرف کرده عقب نشینی کنه. 💥تنها دستاورد ارتش عراق تعداد بالای اسرایی بود که گرفته بودن و در این یه ماه تونستن حدود بیست هزار نفر رو اسیر کنن که به اندازه کل اسرای ایرانی در طی بود... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠(۲۴۸) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و چهل و هشتم:زورکی شاد باشید و برقصید( ۲) ♦️بچه بسیجی کجا و رقص کجا؟ واقعا هم بلد نبودیم. تعدادی رو با کابل زدن که دروغ می‌گید و نمی‌خواید برقصید و دارین بهونه میارید. نانجیبها حسابی روز عیدمون رو خراب کردن. مقداری که بچه ها رو زدن یه پیرمرد ارتشی بلند شد و گفت من بلدم ترانه بخونم و برقصم. 🔸️بعثیها هم خوشحال شدن که تونستن اراده شون رو به ما تحمیل کنن .آوردنش وسط اونم مقداری از ترانه‌های زمان شاه رو خوند. بچه‌ها بشدت عصبانی شده بودن و چپ چپ نگاهش می کردن. آخرش یکی پا شد و هولش داد و افتاد زمین. بعثیها هم با کابل به جون بسیجی افتادن و بعد از کلی کتک زدن با کابل و لگد، انداختنش انفرادی. 📌جشن عید ما باشیرینی و سرود شروع شد و به لطف بعثیها با کابل و انفرادی قبل از ظهر به اتمام رسید. ولی به این حد از مزاحمت و آزار رسوندن قانع نشدن. بعد‌ازظهر دوباره اومدن و گفتن از آسایشگاها بیاید بیرون. حالا که شما رقص بلد نیستید رفتیم براتون تعدادی رقاص و آوازه‌خون از سوله ها آوردیم و دیگه بهونه‌ای ندارید. همه توی محوطه بودیم که تعدادی سیاه زنگی با تار و تنبک ریختن تو قلعه و شروع کردن به خوندن و رقصیدن. 🔸️حسابی با زغال خودشونو سیاه کرده بودن. اینها دیگه کین؟ از کجا اومدن. نکنه از باشن. ولی نه انگار بچه ارتشیهای رفیقمون تو سوله‌ها هستن. مقداری زدن و رقصیدن و ما هم مثل مجلس ختم سرمونو انداخته بودیم و خبری از خنده و شادی نبود. بندگان خدا انگار آبِ‌یخ ریختن رو سرشون. یکیشون گفت: بچه ها! ما بخاطر شما اومدیم. 💥عراقیها به ما گفتن شما ترانه و رقص بلد نیستین و ازمون خواستن که بیایم شادتون کنیم. یکی از بچه‌ها گفت شما رو فرستادن که ما رو عذاب بدید نه شادمون کنید. با تعجب پرسیدن چطور؟ مگه می‌شه با رقص و ترانه یکی رو عذاب داد. براشون ماجرا رو توضیح دادیم. طفلکیها سرجا خشکشون زد و شروع کردن به عذرخواهی. خیلی مرد بودن. درسته که روشِشون با ما فرق می‌کرد، ولی ایرانی بودن و برای شاد کردن دلِ ما اومده بودن. وقتی که فهمیدن قضیه چیه، همه چیز رو متوقف کردن و حتی عذرخواهی کردن بچه ها هم با هاشون روبوسی کردن و عید رو بهشون تبریک گفتن و مقداری شیرینی خوردن و رفتن. اینم یه نوع جشن و شادیه دیگه... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
✫⇠(۲۷۹) ✍نویسنده:آزاده قهرمان،رحمان سلطانی 💢قسمت  دویست و هفتاد و نهم:شورش در اردوگاه (۱) ♦️برای اولین بار بود که ما به عراقی‌ها می زدیم. تعداد ما چند برابر بود. بعثیها عقب‌نشینی کردن و پا به فرار‌گذاشتن و بچه‌ها دو سه نفرشون رو با سنگ زدن. اردوگاه در قرق ما بود و بعثیها بیرون و پشت سیم خاردارا منتظر دستور فرمانده شون بودن. بوی خون میومد و هرآن احتمال داشت با وخیم‌تر شدن اوضاع فرمان آتش صادر بشه و بچه‌ها قتل و عام بشن. بعثیها برای حفاظت از جون خائنین، در اردوگاه رو باز کردن و اونها هم با همون سر و وضع درب و داغون و خون آلود در پناه بعثیها به بیرون از اردوگاه رفتن و دیگه هیچ‌وقت اونها رو ندیدیم. 💥شایعاتی بعدًا منتشر شد که دو سه تاشون بعلت شدت جراحات وارده به درک واصل شدن و بقیه هم بعنوان پناهنده تحویل شدن. 📌با عملیات مجازات خائنین و دخالت بعثیها و شهادت پیراینده، اوضاع داشت بحرانی و از کنترل خارج می‌شد که با دخالت بزرگترها و روحانیون اردوگاه و افراد شاخص و دعوتِ بچه‌ها به آرامش کم‌کم اوضاع آروم شد. از این می‌ترسیدیم تو این روزهای پایانی تعدادی از بچه ها شهید بشن. با هر زحمتی بود جوِّ ملتهب اردوگاه فروکش کرد. 🔸️شهید پیراینده رو بردن بهداری. حفظ جون بچه‌ها دغدغۀ اصلی ما شده بود و تموم تلاشمون این بود که دیگه کسی شهید نشه و خونواده‌های چشم انتظار تو این روزهای پایانی عزادار بچه‌هاشون نشن. با هر زحمتی بود، بچه‌ها به داخل آسایشگاها هدایت شدن و جلسات شور و مشورت داخل آسایشگاه برای مدیریت کردن بحران شروع شد. بعثیها که اوضاع رو نسبتا عادی دیدن با تعداد زیادی وارد شدن و بدون درگیری مجدد با بچه‌ها در آسایشگاها رو قفل کردن و همه رفتن بیرون اردوگاه و کسی داخل نموند. 🔹️عراقیها نگران سرایت شورش اردوگاه کوچیک ما به سوله‌هایی بود که ۵۰۰۰ اسیر روزهای پایانی جنگ در اونجا نگهداری می‌شد. اگر این اتفاق میفتاد و فاجعه‌ای رخ می‌داد و تعداد زیادی از اسرا کشته می‌شدن، قضیه برای عراق مشکل می‌شد و با رسیدن این خبر به ایران احتمال شعله‌ور شدن مجدد جنگ بود. صدام می‌خواست از ناحیه ایران خیالش راحت باشه و تبادل اسرا هم شروع شده بود و اونها نمی‌خواستن،  بین عراق و ایران مشکل جدیدی پیش بیاد...   ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯‌‌
✫⇠ ✫⇠ ✍نویسنده:آزاده میکاییل احمد زاده ⬅️انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش 🔹️نخلستان سومار تبديل به جهنمي واقعي شده بود و بسياري از نيروهاي دشمن با ما درگير شده بودند. به همرزمان اشاره كردم در مصرف مهمات صرفه جويي كنيد. دود و بوي باروت در همه جا پيچيده بود. ما مقاومت سرسختانه اي داشتيم. 🔸️صداي آژير آمبولانس هاي عراقي ها بلند شده بود كه خبر از تلفات زياد آنان مي داد. به وسيلة بلندگو اعلام مي كردند: «ما هموطنان شما هستيم. تسليم شويد. ما نمي گذاريم عراقي ها به شما صدمه بزنند. شما برادران ما هستيد. جنگ تمام شده و ارتش پيروز مجاهدين خلق شهرهاي ايران را يكي پس از ديگري فتح مي كند. به جواني خود رحم كنيد. تسليم شويد و اسلحه هاي خود را زمين بگذاريد». 🔹️آنان با سخنان فريبنده مي خواستند ما را تحويل عراقي ها بدهند. ما جواب نمي داديم و هركدام را كه نزديك مي شد، با تير از پاي در مي آورديم. آن محل پوشش خوبي داشت و ما را از ديد و تير حفظ مي كرد. سر و صداي عراقي ها همه جاي نخلستان پيچيده بود. عراقي ها و منافقين تصميم گرفتند با خمپاره اندازهاي كوتاه، ما را از مواضعمان بيرون بياورند. 🔹️شليك خمپاره ها و آرپي جي ها از هر سو باريدن گرفت. اسير عراقي مات و مبهوت در گوشه اي زمين گير شده بود و از ترس كشته شدن به خود مي لرزيد و سعي مي كرد در كُنج درختان جان پناه بگيرد. عراقي ها عرصه را بر ما تنگ كردند. 🔸️دو نفر از دوستانمان از ناحية پا سخت مجروح شدند. ما بي امان تيراندازي مي كرديم و از منافقين و عراقي ها تلفات مي گرفتيم. سرمان را نمي توانستيم بالا بگيريم و امكان تغيير محل نيز نبود. مي دانستيم مرگمان حتمي است و اگر دستگير شويم، در ازاي انتقام كشته شدگان، ما را خواهند كشت؛ 🔸️به همين دليل بي اختيار مي خواستيم از دشمنان كم كنيم. روز آخر فرا رسيده بود و مهماتمان در حال تمام شدن بود. ما در محاصرة كامل دشمن افتاده بوديم و هر لحظه، حلقة محاصره تنگتر مي شد. 🔸️آنان براي نابودي ما، محل را آماج تفنگ ضد بتن و ضد تانك107 قرار دادند كه موج انفجار همه چيز را به سويي پرتاب مي كرد. سرباز جواد ليالي اهل بلافاصله شهيد شد. موج انفجار، يكي از درجه داران بهنام يوسف جمالي را موجي كرد كه بي اختيار شروع به دويدن كرد و آنگاه مورد اصابت گلوله هاي آتشين قرار گرفت. 🔸️من هم از ناحية كتف راست با تركش خمپاره مجروح شدم و بازو و دستم مي سوخت. ديگر قادر به تيراندازي نبودم. خمپاره ها وجب به وجب زمين را شخم مي زدند و ما تا آنجا كه امكان داشت، خود را در كوچكترين شيارها و بريدگي هاي زمين مخفي كرده بوديم و بسيار نگران بوديم كه چه خواهد شد. تلفات عراقي ها و منافقين هم زياد بود. در يك لحظة كوتاه دشمن سر رسيد و از هر سو به طرف ما حمله ور شدند. آنان بلند اعلام كردند: «تسليم شويد» ما هم به ناچار سلاحهايمان را به سويي پرتاب كرديم و اشهد خود را خوانديم... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠ ✫⇠ ✍نویسنده:آزاده میکاییل احمد زاده ⬅️انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش 💥پايگاههاي نظامي منافقين در عراق 🔸️صدام از سال 1986 تا سال 2003م، به دليل خوش خدمتي منافقين،16 پايگاه نظامي در اختيار آنان قرار داده بود. در طول دوران حيات ننگين خود در عراق و تا زمان سقوط ديكتاتور اين كشور، به عنوان ارتش خصوصي صدام عمل كردند و به واسطة خدماتي كه براي حفظ حكومت صدام انجام دادند، بارها مورد تقدير وي قرار گرفتند. 🔸️منافقين پس از سقوط صدام اعلام كردند كه در طول سالهاي حكومت صدام، مستقل از حكومت او عمل كرده اند و بابت تمام قرارگاههايي كه در اختيار داشته اند، به دولت عراق اجاره پرداخت كرده اند؛ اما واقعيت اين است كه تمامي اين قرارگاهها در درون پايگاهها و پادگانهاي نظامي ارتش عراق بوده و به جز ساختمانهاي واقع در بغداد، بقية قرارگاههاي منافقين در زمينهاي وابسته به ارتش يا گارد رياست جمهوري عراق بوده است. 🔹️برخي از اين قرارگاهها از اين قرارند: 1 ـ قرارگاه ذاكري كه محل استقرار فرماندهي سپاه دوم ارتش صدام بود. 2 ـ قرارگاه همايون كه در وسط محل استقرار فرماندهي سپاه چهارم در نزديكي شهر العماره به سمت بصره قرار داشت و پسران صدام آن را به شخص مسعود رجوي داده بودند. 3 ـ آخرين محل استقرار مسعود و مريم رجوي در اطراف بغداد. اين پايگاه يكي از كاخهاي سابق پسر صدام بود كه آن را به مسعود رجوي داده بود. 4 ـ قرارگاه حبيب در بصره كه محل استقرار نيروهاي ارتش صدام در جنوب بود. 5 ـ قرارگاه سردار و ضابطي در حاشية كركوك كه از گارد رياست جمهوري عراق گرفته شده بود. 6 ـ قرارگاه دبس در حاشية كركوك كه آن هم از گارد رياست جمهوري عراق گرفته شده بود. 7 ـ قرارگاه كوت در شهر كوت و محل استقرار نيروهاي ارتش صدام. 8 ـ قرارگاه خائقين، متعلق به گارد رياست جمهوري صدام. 9 ـ قرارگاه بديع كه به توصية سازمان اطلاعات و امنيت عراق از طرف گارد رياست جمهوري عراق به منافقين واگذار شده بود. 10 ـ قرارگاه موزرمي، متعلق به سپاه چهارم ارتش صدام در شهر العماره كه به طور كامل به منافقين داده شده بود و بيش از 15قرارگاه و پايگاه شهري ديگر. 11 ـ قرارگاه مرزي اردن كه از طرف مأموران امنيتي صدام براي تردد به اردن به منافقين داده شده بود. 12 ـ قرارگاه سعيد محسن كه به توصية سازمان اطلاعات و امنيت عراق به منافقين داده شده بود. 13 ـ قرارگاه حنيف كه آن هم به توصية سازمان اطلاعات و امنيت عراق به منافقين واگذار شده بود. 14 ـ قرارگاه اشرف. اين قرارگاه از سال 1365 توسط گارد رياست جمهوري صدام به منافقين واگذار شده بود كه ابتدا قسمتي كوچك و سپس همة زمينهاي آن به منافقين تحويل داده شد؛ ولي طي ساليان گذشته و تا زمان سقوط صدام، بخشي از قرارگاه اشرف محل استقرار و حضور ارتش صدام بود... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
✫⇠ ✫⇠ ✍نویسنده:آزاده میکاییل احمد زاده ⬅️انتشارات سازمان عقیدتی سیاسی ارتش 💥انتقام از منافقين در اردوگاه(۱) 🔹️چند ماهي نگذشته بود كه سازمان شروع به تبليغات منفي براي جنگ رواني و همسو كردن اسرا با خود كردند. آنان مي پنداشتند اكنون كه اسرا در وضعيت بسيار سختي هستند، به طور قطع پشيمان هستند و اين بهترين فرصت براي جذب نيرو است. 🔹️آنان نشريات مختلفي را بين آسايشگاهها پخش مي كردند؛ اما اسرا اين نشريات را پاره مي كردند و گاه براي اين كارشان توسط سربازان عراقي به سختي تنبيه مي شدند. 🔸️يك روز كه براي گرفتن غذا به آشپزخانه رفتيم، تعدادي را با لباسهاي شخصي ديديم كه براي گرفتن غذا از قسمت ديگر اردوگاه آمده اند. نمي دانستيم آنان چه كساني هستند؛ چون صحبت كردن با هم در بيرون از آسايشگاه مجازات داشت. ابتدا تصور كرديم ايراني هستند و به تازگي اسير شده اند. 🔸️در بين اسرا يك پزشك بود كه كارهايي ساده مانند پانسمان و تجويز قرص را زير نظر عراقي ها به عهده داشت و اتاقش در قسمتي از اردوگاه قرار داشت كه اين افراد هم در آنجا بودند. هنگام ظهر كه پزشك به آسايشگاه آمد، خبر داد كه اين افراد از منافقين هستند و مشخص نيست به چه منظوري به اردوگاه آمده اند. 🔸️هر كدام از اسرا حدسي مي زد؛ ولي سرانجام به اين نتيجه رسيديم كه منافقين مي خواهند با اين ترفند كه در راه وطن اسير شده اند، با اسراي جنگي رابطة دوستي برقرار كنند و آنگاه اهدافشان را ـ كه ايجاد تفرقه بين اسرا، مخالفت با نظام جمهوري اسلامي، تخلية اطلاعاتي و جذب نيرو بود ـ اجرا كنند. 🔸️حضور آنان خيلي سريع در همة اردوگاه پيچيد. جلسات مخفي بين اسرا تشكيل شد و همه عقيده داشتند نبايد اجازه بدهيم اين منافقين آزادانه هر كاري كه مي خواهند انجام دهند؛ بنابراين تبليغات متقابل شروع شد و هر آنچه كه منافقين و عراقي ها انجام مي دادند، با درايت و آگاهي اسرا خنثي مي شد. 🔹️در آسايشگاهها خبرچين هايي بودند كه اخبار را به عراقي ها منتقل مي كردند و در مقابل عراقي ها نيز دنبال ما بودند تا جمع ما را از بين ببرند.با كمك چند نفر و به بهانه هاي مختلف، در حين گرفتن غذا درگيري ايجاد كرديم و عراقي ها نيز براي حمايت از منافقين، برخي اسرا را به سختي تنبيه كرده، به داخل زندان انفرادي انداختند. هدف ما هم همين بود. 🔸️در ادامه و در حمايت از دوستانمان، همصدا با ساير آسايشگاهها به سوي عراقي ها حمله كرديم. درگيري شروع شد. از فرصت استفاده كرديم و با حدود 500نفر، به منافقين در قسمت ديگر اردوگاه حمله كرديم. زنگ خطر اردوگاه به صدا درآمد و نگهبانان ساير اردوگاهها هم به حمايت از عراقي ها و سركوب ما، با هر آنچه كه در دست داشتند، به سوي اردوگاه ما مي دويدند. 🔸️نقشه اين بود كه در صورت رسيدن نيروي كمكي به عراقي ها، عده اي از اسرا با آنان درگير شوند و بقيه خود را به منافقين برسانند. منافقين هم كه از دور خطر را احساس كرده بودند، جايي براي فرار نداشتند. همراه اسرا كه از روز قبل سيمهاي خاردار و تيغه هاي برنده آماده كرده بودند، به اتفاق بقيه و با سنگ و مشت و لگد، به جان منافقين افتاديم. متوجه زمان نبوديم؛ ولي تمامي اين اقدامات در زماني بسيار كوتاه انجام گرفت... ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯
🌷زندگی به سبک شهدا ☀️  @shahidabad313 ╰━━🌷🕊🌼🕊🌷━━╯