eitaa logo
روایتگری شهدا
23هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹از استحمام با یک لیوان آب تا پس‌انداز سهمیه نان برای برگزاری جشن ها و مراسمات مذهبی 🔹 خاطرات متفاوت عبدالحسین جلالوند آزاده دوران دفاع مقدس ، از دوران اسارت . @TasnimNews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ۱۰ 💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ✍... خیلی دوست داشت،پشت ماشینش نوشته بود،اسمش توی تلگرام بود 🍀راوی: مریم حججی،خواهرشهید 📚 فصل ۱ ص ۵۵ هدیه نثار روح این بزرگوار 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺  🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
در میان بهت و تعجب بچه های‌ دبیرستان ، یک خبر به سرعت به زبان ها افتاد ، یک نفر توی سالن اجتماعات ایستاده و نماز می خواند !! در محیطی که هر کس نماز می خواند انگشت نمای همه می شد ، مهدی هر روز نمازش را می خواند و بعد از نماز هم قرآنش را در می آورد و می خواند ، می گفت ، با خودم فکر کردم که اگر برای رضای خدا و شکر او نماز می خوانم ، نباید از دیگران بترسم.... 📕 امام سجاد و شهدا ، ص14 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ۱۱ 💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ✍... زیاد می خواند...انواع مداحی ها را گوش می داد،این اواخر توی خانه مادرم "منم باید برم"را زیاد می خواند...می دیدم می خواند،با آداب می گرفت،شیر آب را می بست و دست می کشید وبرای مرحله بعد شیررا باز می کرد،آن هم با سرد... را با می خواند 🍀راوی:زهره حججی،خواهر شهید 📚 فصل ۱ ص ۶۰ هدیه نثار روح این بزرگوار 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺  🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🍀طلب علم حتى در جنگ ✍...یکى از روزها، در منطقه‌ عملیاتى والفجر یک در ارتفاع 112 ، محورى که نیروهاى گردان خندق لشکر 27 (ص) عملیات کرده بودند، صحنه‌ بسیار عجیبى دیدم که برایم جالب و تکان‌دهنده بود.  از دور پیکر را دیدم که آرام و زیبا روى زمین دراز کشیده و طاق‌باز خوابیده بود. 72 بود و حدود ده سال از شهادتش می‌گذشت. 💦نزدیک که شدم، از قد و بالاى او تشخیص دادم باید باشد حدود 17 - 16 ساله.  بر روى ، آن‌جا که زمانى قلبش در آن می‌طپیده، برجستگی‌اى نظرم را به‌خود معطوف کرد. جلوتر رفتم و درحالی که نگاهم به استخوانى و اندام اسکلتی‌اش بود و در گودى محل چشمانش، معصومیت دیدگانش را می‌خواندم، 💦آهسته و با احتیاط که مبادا ترکیب استخوان‌هایش به‌هم بریزد، دکمه‌هاى لباس را بازکردم.  درکمال حیرت و تعجب، متوجه شدم یک و زیر لباس گذاشته بوده. کتاب پوسیده را که با هرحرکتى برگ‌برگ و دست‌خوش باد می‌شد، برگردانم. 💦 که ده سال تمام، با آن همراه بوده است، کتاب فیزیک بود و یک دفتر که در صفحات اولیه‌ آن، بعضى از دروس نوشته شده بود. خودکارى که لاى دفتر بود، ابُهت خاصى به آن‌چه می‌دیدم، می‌داد. نام بر روى جلد کتاب نوشته بود. 💦مسئله‌اى که برایم خیلى جالب آمد، این بود که او و وسایل اضافى همراه خود نیاورده و نداشت، ولى کسب علم و دانش آن‌قدر برایش مهم بوده که در بحبوحه‌ عملیات، و را با خود جلو آورده بوده تا هرجا از رزم فراغتى یافت، را بخواند. 💦قبل از آغاز عملیات و یک، به نیروهای خط شکن گفته شد که به هیچ وجه برنخواهند گشت و چه بسا بعد از ، پیکرشان نیز باقی خواهد ماند! درباره شدت آتش دشمن در این عملیات نیز گفته می شد در هر 24 ساعت، به هر نفر رزمنده ایرانی که در عملیات شرکت داشت، حدود سیصد گلوله خمپاره و توپ می رسید که تنها ترکش بسیار کوچک یکی از آنها می توانست یک نفر را ناکار کند. 💦حال این که این نوجوان، با توجه به چنین شرایطی درسی را با خود همراه آورده تا درس بخواند، جای توجه و تامل دارد و انسان را به یاد (ص) می اندازد که فرمودند: "از گهواره تا گور دانش بجوی." مرتضی شادکام 📚نقل از کتاب تفحص: نوشته حمید داودآبادی: نشر شهید کاظمی 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ۱۲ 💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ✍...وقتی نشست سر سفره ،پرسید: توی این جلومون چی می بینی؟ گفتم:خودم‌ و خودت! پرسید: خب این یعنی چی؟ گفتم: نمی دونم!سرش را آورد جلوتر و گفت:تو نه کسی از فامیل تو هست نه از فامیل من. نه پدر و مادر من، نه پدر و مادر تو ... حتی بچه ای هم نیست... پس بدون فقط من و تو برای هم می مونیم. حرفش کرد. گفتم: برام می خونی؟ نزدیک گوشم را با لحن خواند. من هم زیر لب هم خوانی می کردم. 🍀راوی:زهرا عباسی،همسر شهید 📚 فصل ۱ ص ۶۶ هدیه نثار روح این بزرگوار 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺  🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💐💐به مناسبت #عید_سعید_غدیر💐💐 ۰ 💢یاد می کنیم از همه #بزرگان و #شهدای_سادات شهر #خانوک#زرند_کرمان ۰ 🔸باذکر صلوات   💠الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم💠 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ۱۳ 💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ✍...مزار علیرضا نوری شد هر شبمان. انداخته بودند روی قبر. می گفت: نگاه کن! ببین چقدر خوشگله؛ یکی از فرق های کوچیکش همینه؛ برای مُرده پارچه مشکی می ندازن، برای . 🍀راوی:زهرا عباسی،همسر شهید 📚 فصل ۱ ص ۷۱ هدیه نثار روح این بزرگوار 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺  🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✍...اجر خودت رو ضایع نکن! درسی که از سردار #شهید_احمد_پاریاب آموختم. 💦باباهه، بامحبت به پسرش میگه: - عزیزم، یه لیوان آب برام بیار قرصای قلبم رو بخورم. - ای بابا، من دارم موزیک گوش میدم ... و با اکراه بلند میشه، با هزار غُرغُر میره یه لیوان آب میاره و میذاره جلوی باباش. نمیده دستش! و این قصه همچنان، همه جا و همه وقت ادامه دارد. 💦پاییز سال 63 توی #پادگان ابوذر، نیروی گردان #شهادت به فرماندهی #شهید_احمد_پاریاب بودم. 19 سال بیشتر نداشتم و مغرور و سرکش و خدا رو بنده نبودم. 💦یک بار بخاطر شربازی هام، برادر پاریاب گفت: - بخواب روی زمین و 20 متر سینه خیز برو. با پررویی خوابیدم روی زمین، شروع کردم به سینه خیز رفتن. برادر پاریاب همین طور که بالاسرم می آمد، به غُرغُرها و نق زدنهام گوش می داد. وسط راه گفت: - بلند شو. لازم نکرده بری. باتعجب ولی پررو گفتم: 💦نخیر. شما دستور دادید، من باید تا آخرش رو برم. بازویم را گرفت، از زمین بلندم کرد، در گوشم (برای اینکه بقیه نیروها نشنوند و نفهمند) گفت: - برادر من، عزیز من، تو که آخرش سینه خیز رو میری، پس چرا غُر و نق می زنی. یا بگو نمیرم و نرو، یا وقتی کاری رو انجام میدی حالا به زور یا هر دلیل دیگه، غُر نزن و اجر و ثواب و ارزش کار خودت رو ضایع نکن. یادش بخیر و روحش شاد مرداد 1398 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
چشمشان که به مهدی افتاد ، از خوشحالی بال درآوردند. دوره‌اش کردند و شروع کردند به شعار دادن : فرمانده آزاده ، آماده‌ایم آماده! هر کسی هم که دستش به مهدی می‌رسید ، امان نمی‌داد؛ شروع می‌کرد به بوسیدن .... مخمصه ‌ای بود برای خودش. خلاصه به هر سختی ‌ای که بود از چنگ بچه‌های بسیجی خلاص شد ، اما به جای اینکه از این همه ابراز محبت خوشحال باشد ، با چشمانی پر از اشک به خودش نهیب می‌زد: مهدی! خیال نکنی کسی شدی که اینا این ‌قدر بهت اهمیت می‌دن ، تو هیچی نیستی ؛ تو خاک پای این بسیجی ‌هایی... 📕 14 سردار ، ص30-29 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
چرا عید غدیر از همه‌ی اعیاد بالاتر است؟ رهبر معظم انقلاب: 🔹اینکه در بعضی از تعبیرات گفته شده است که عید غدیر عیدالله‌الاکبر و از همه‌ی اعیاد بالاتر است، علّت این و وجه این چیست؟ خب، در قرآن کریم آیاتی هست که به غیر از مسئله‌ی غدیر به مسئله‌ی دیگری قابل تطبیق نیست. 🔹همین آیه‌ی معروف «الیَومَ یَئِسَ الَّذینَ کَفَروا مِن دینِکُم فَلا تَخشَوهُم وَ اخشَونِ اَلیَومَ اَکمَلتُ لَکُم دینَکُم وَ اَتمَمتُ عَلیکُم نِعمَتی وَ رَضیتُ لَکُمُ الاِسلامَ دیناً» که در اوایل سوره‌ی مائده است، با غیر مسئله‌ای در وزن و اهمّیّت و اندازه‌ی مسئله‌ی غدیر، قابل تطبیق نیست. 🔹امروز روزی است که دشمنان -کفّار- از دین شما مأیوس شدند. چه چیزی مگر بر دین اضافه شد که دشمن را مأیوس کرد؟ ...این تعبیر درباره‌ی نماز، زکات و جهاد نیامده است. 🔹پس این یک قضیّه‌ی دیگری غیر از احکام فرعی است. آن قضیّه چیست؟ قضیّه‌ی رهبری جامعه‌ی اسلامی؛ قضیّه‌ی نظام حکومت و امامت در جامعه‌ی اسلامی.۹۵/۰۶/۳۰ 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❃↫🌷«بِسـم ِ ربـــــِّـ الشــُّـهـداءِ والصِّـدیقیــن»🌷↬❃ #خاطرات_شهید ✍جمعیت زیادی روبرومون ایستاده بود. تعدادشون خیلی بیشتر از ما بود. بعضی هاشون آموزش دیده بودند و آماده هر اقدامی بودند. بچه های ما حسابی خسته شده بودند. بعضی هاشون عقب تر از ما بودند و هنوز به ما نرسیده بودند. من و حاج محمد و برادر خانمش روبروی جمعیت ایستاده بودیم. اوج درگیری های فتنه 88بود. حاج محمد گفت: باید یه کاری کرد. انگار که فکری به ذهنش رسیده باشه، با تمام توان و صدایی که داشت فریاد زد: یا حیدر! جمعیت روبرو حسابی وحشت کردند و شروع کردند به عقب نشینی. حسابی گیج شده بودند. بچه های خودمون هم از عقب رسیدند و تونستیم همه رو متفرق کنیم. اون روز خود حضرت حیدر بهمون مدد کرد... راوی: دوست شهید #شهید_محمد_پورهنگ🌷 #ولادت_عید_غدیر #شهادت_عید_غدیر #شهید_غدیری 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ۱۴ 💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 (س) ✍...چند روزی که از سفر اولش به سوریه می گذشت، رفتنش شروع شد. اوایل اسفند۹۴ به مناسبت # وفات (ع) با پدر ومادرم رفتیم . توی آن به پدرم گفت: بابا پایه ای هر هفته پنجشنبه ها بیایم ؟ پدرم گفت: تا جایی که بتونم همراهی ات می کنم. بهم گفت کرده یک برود و باید توی این مسیر مشکل کارم رو پیدا کنم! از ته دل می سوخت: می خوام بشم. نمی دانم چرا، ولی این لفظ شدن از زبانش نمی افتاد. 🍀راوی:زهرا عباسی،همسر شهید 📚 فصل ۱ ص ۸۰ هدیه نثار روح این بزرگوار 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺  🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
📝 متن خاکریز خاطرات ۱۵۴ ✍ اعتقاد عجیبِ شهید صیاد شیرازی به ولایتِ امام خامنه‌ای... #متن_خاطره یک روزصبح رفته بودم به ملاقاتِ امام خامنه‌ای. عصر که رفتم محل کار، آقای صیادشیرازی پرسید: کجا بودی؟ گفتم: خدمتِ حضرت آقا بودیم ... تا این را گفتم ، آقای صیاد شیرازی از جای خود بلند شد و آمد پیشانی مرا بوسید. با تعجب پرسیدم: اتفاقی افتاده؟ ایشان گفتند:این پیشانی بوسیدن دارد، تو امروز از من به ولایت نزدیکتر بودی... 📌خاطره ای از زندگی امیرسپهبد شهید علی صیادشیرازی 📚منبع: یادگاران۱۱ «کتاب شهیدصیاد» ، صفحه۴۳ #شهیدصیادشیرازی #ولایت_پذیری #ولایت_فقیه #بصیرت #امام_خامنه‌ای 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
⭕️یک روز که رفته بودم دانشگاه محل تحصیل آقا مصطفی صدرزاده، اتفاق عجیبی افتاد. 🔸سرکلاس به مناسبتی صحبت آقا مصطفی شد، یکی از دانشجویان دختر گفت حرف محرمانه‌ای دارم، بعد ماجرای زندگی خودش رو برای من با حال گریه می‌گفت که من سابقاً بسیار بد حجاب بودم وشهادت آقا مصطفی چه انقلابی در من ایجاد کرد. 🔹حتی می‌گفت من عکس ایشون رو روی کاشی سفارش داده و ساخته‌ام، هر وقت به این تصویر بسیار زیبای برجسته ایشون روی کاشی نگاه می‌کنم، خیلی در مورد کارهای روزم و اشتباهاتم الهامات خوبی به من میشه. 🔸کاملا احساس می‌کنم ایشون با نگاهش با من صحبت می‌کنه و خطاهام رو به من تذکر میده، حاجات و مشکلات سختی رو در زندگی‌ام رفع کرده تا اینکه با او عقد اخوت بستم... اینک این دانشجوی عزیز ترم دو رشته فقه است." 🔹مصطفی اخیرا می‌گفت مامان دعا کن آنچه که صلاح هست پیش بیاد، اگه رفتنم مؤثرتر بشه. می‌گفتم بمونی که بیشتر می‌تونی خدمت کنی ولی با رفتنت... 🔸بعد جواب داد اونجا دستم بازتر هست. با این پیام‌ها تازه متوجه شدم "دستم بازتر هست" یعنی چی! حتی شهادت رو برای خودش نخواست؛ برای این بود که بتونه دستگیری کنه. از خدا خواست آنچه که مؤثرتر هست اتفاق بیافتد. این یعنی نهایت انسان دوستی وعشق ورزیدن به کار فرهنگی... #شهید_مصطفی_صدرزاده #درس_اخلاق 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🔺 نامه‌ای عجیب از شهید " #سیدمجتبی_میرغفاری " که ۳۰ سال پس از شهادت به خانواده‌اش رسید. در بخشهایی از این نامه آمده است: 🔹وقتی در #شلمچه با دشمن نبرد می‌کردم به خودم آمدم احساس کردم نسیمی از سوی #کربلا می‌آید، وقتی درون این احساس بودم یکدفعه صدای ملکوتی را احساس کردم، در همین لحظه، ملائکه‌ای مرا به آغوش کشید، وقتی چشم باز کردم خود را در صحن #اباعبدالله_الحسین در کنار سرور شهیدان یافتم، آری مادر، آری مادرِ شهید مجتبی و ای مادران و همسران شهدا، این است مقام شهیدان. 🔹 مادر ماها پشت سر سرور شهیدان #نماز می‌خوانیم، هنوز باور ندارم چه می‌بینم، خوابم یا بیدار، خدایا بچه‌های فلاح به من خوش‌آمد می‌گویند، همه بچه‌ها اینجا هستند، وقتی به مقصد رسیدم بچه‌ها جویای حال خانواده‌شان بودند... مادر حال می‌فهمم من اینجا زنده هستم، در آنجا بی‌جانی بیش نبوده‌ام... 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا