eitaa logo
روایتگری شهدا
23هزار دنبال‌کننده
11.3هزار عکس
5.1هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
🌺بسم رب الشهداء و الصديقين🌺 👤باعرض سلام و شب بخير به همراهان گروه بیان معنوی🌷 📝هرشب با روایتگری زندگی نامه شهدا،میزبان دلهای پاک شماهستیم 🍀امشب همراه با 🌿ششمین شهید ماه کانال افسران جوان جنگ نرم ؛سردار شهید عبدالحسین برونسی ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ ✅قسمت بیست ودوم 🔴 حضور ناگهانی رهبر در منزل شهید برونسی یازده سال از شهادت عبدالحسین می‌گذشت بزرگ کردن بچه‌ها، قرض‌هایی که به فامیل و همسایه داشتیم، نزدیک شدن عید هم جز مشکلاتی بود که در آن شرایط دشوار بر دوشم سنگینی می‌کرد. یک روز ناچاری مرا کشاند به (ع) رفتم سر خاک شهید برونسی. با یک دنیا امید باهاش زیاد حرف زدم. فقط می‌خواستم سببی جور شود که از زیر بار این قرض‌ها خلاص شوم. آن روز، کلی سر خاک عبدالحسین گریه کردم. وقتی می‌خواستم بیام، عجیبی بهم دست داده بود. هفته ی بعد تو ایام عید (سال ۱۳۷۵)، با بچه‌ها داخل منزل نشسته بودم که زنگ زدند. دست پاچه گفتم: «دور و بر خونه رو جمع و جور کنید، حتماً مهمونه.» حسن رفت و در را باز کرد. وقتی برگشت با منّ ومنّ گفت: « ...!» زود رفتم بیرون. باورم نمی‌شد که مقام معظم رهبری از در حیاط تشریف آوردند تو. خیلی گرم و مهربان سلام کردند. با لکنت جواب دادم. بعد از تعارف من خودشان با چند نفر دیگر تشریف آوردند داخل. بقیه‌ی محافظ‌ها ، تو حیاط و بیرون خانه ماندند. این که رهبر انقلاب، بدون اطلاع قبلی و بدون هیچ تشریفاتی آمدند، برای همه‌ی ما غیر متتظره بود. نزدیک یک ساعت از محضرشان استفاده کردیم. ایشان، یکی از خاطرات خود از شهید برونسی(همان خاطره ی رفتن شهید به زاهدان، در دوران تبعید ایشان) را برایمان نقل کردند. بچه‌ها غرق گوش دادن و لذت شده بودند. آقا به هر کدام، جدا جدا فرمایشاتی داشتند. به جرأت می‌توانم بگویم تو آن لحظه‌ها، بچه‌ها احساس نمی‌کردند و از حضور پدری مهربان، شاد و دل گرم بودند. لابلای حرف‌ها، اتفاقاً صحبت از مشکلات ما شد، قضیه‌ی قرض‌ها را خدمت مقام معظم رهبری گفتم. راحت تر و زودتر از آن که فکرش را می‌کردم، مسئله‌ی بدهی‌ها حل شد. منبع: برگرفته از کتاب خاک‌های نرم کوشک 🌷شادی روح شهیــدان اسلام صلوات🌷 🌺🍃اللّٰهُمَّ صَلِّ عَلیٰ مُحَمِّدٍ وَّ آلِ مُحَمَّدٍ وَّ عَجِّلْ فَرَجَهُم🍃🌺 @majnon100 ☀️گروه بیان معنوی https://t.me/joinchat/AAAAAEA_WeIByTNg7dF3aw 👥کانال افسران جوان جنگ نرم: telegram.me/joinchat/BBmAijuziGup93W29V-moA 🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃🌸🍃
🍎کلیدهای تربیت و رفتار همسرداری(۴۳) ┄┄┅┅🍃✿❀🌺❀🍃✿┅┅┄┄ 🔴کلید نود و یکم 💠 گاهی به همراه همسرتان به و یا شهدا رفته و در مکانهای معنوی با همسرتان حرفهای و عرفانی بزنید. 💠 اینگونه کارها و سخنان، بسیاری از و کینه‌ها را شسته و حتی و گرفتاری‌های زندگی را می‌کند. 💠 و مدتها به زندگیتان می‌بخشد. ┄┄┅┅🍃✿❀🌺❀🍃✿┅┅┄┄ ☀️نکات تربیتی http://eitaa.com/joinchat/777256976Ccbf3136cb4 ┏━━━🍃🌸🍃━━━┓ 🍂 @majnon313 ┗━━━🌸🍃🌸━━━┛ ┄┄┅┅🍃✿❀🌺❀🍃✿┅┅┄┄
به یاد #دختران_شهدا  از #شهادت پدرانتان #آرامش سهم ِما می شود اما... #سهم_شما ... چه تقسیم عادلانه ای !!! نازدانه های#شهدای_مدافع_حرم  #ولادت_حضرت_معصومه_سلام_الله_علیها #دختران_شهدا  #تلنگر #شهید #حجاب #صلوات 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ۱۲ 💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦🌸💦 ✍...وقتی نشست سر سفره ،پرسید: توی این جلومون چی می بینی؟ گفتم:خودم‌ و خودت! پرسید: خب این یعنی چی؟ گفتم: نمی دونم!سرش را آورد جلوتر و گفت:تو نه کسی از فامیل تو هست نه از فامیل من. نه پدر و مادر من، نه پدر و مادر تو ... حتی بچه ای هم نیست... پس بدون فقط من و تو برای هم می مونیم. حرفش کرد. گفتم: برام می خونی؟ نزدیک گوشم را با لحن خواند. من هم زیر لب هم خوانی می کردم. 🍀راوی:زهرا عباسی،همسر شهید 📚 فصل ۱ ص ۶۶ هدیه نثار روح این بزرگوار 🌺الّلهُمَّ صَلِّ عَلی مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد وَعَجِّل فَرَجَهُم🌺  🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
روایتگری شهدا
#همسر_شهید🔻 💢همین حالا در نبودش احساس #بودنش را دارم و هر روزم را با او شروع می‌کنم♥️ و شبم را با ا
2⃣3⃣2⃣1⃣ 🌷 🔰هر چند و راضی شدن سخت بود، ولی من راضی بودم و اجباری در کار نبود❌ شوق همسرم برای رفتن و مظلومیت شیعیان را می‌دیدم. 🔰شبی که می‌خواست شود با هم سمت مسجد🕌 رفتیم و بعد از نماز به رستورانی برای صرف شام🍲 رفتیم. لحظه رفتن وقتی از درب منزل کاسه آبی ریختم، قلب خودم انگار همان لحظه داشت بیرون می‌زد و بغض سنگینی مرا خفه‌ می‌کرد😢 دلم آشوب بود💗 🔰از همان لحظه شروع شد، ولی سعی کردم طوری رفتار کنم که نگران😥 نباشد و حتی اشکی برای رفتنش نریزم🚫 که مبادا بلرزد. 🔰یدالله، در سال 96 با اصابت گلوله تک تیرانداز داعشی به ناحیه سرش💥 به درجه رفیع نائل آمد. روزهای اول هر روز چندبار تماس می‌گرفت و از حرم حضرت زینب (س) و آنجا برایم حرف می‌زود و می‌گفت کاش در کنارش بودم و غربت آنجا را می‌دیدم😔 🔰اما کم کم به دلیل اعزام به مناطق تماس‌ها☎️ کاهش یافت و به‌طبع و دلتنگی من بیشتر شد. تا اینکه باری که تماس گرفت 8 فروردین‌ماه 96 بود. ساعت حدود 3 بعدازظهر با من تماس گرفت📞 و گفت که برای برداشتن مهمات به منطقه برگشته است و باید دوباره به خط بروند 🔰و قرار شد "لحظه آخر" دوباره تماس بگیرد و حدود یک ربع بعد⏰ دوباره زنگ زد و که بین ما رد و بدل شد این بود که گفتم «مراقب خودت باش، یه یدالله♥️ که بیشتر ندارم. همسرم هم در جواب من گفت: نگران نباش، من هر لحظه ...» 🔰بعد از این تماس تا روز تماس نگرفت و من خیلی نگران بودم، ظهر روز 12 فروردین‌ماه📆 این حالت به اوج خود رسید و من نتوانستم از شدت نگرانی لب به چیزی بزنم. بعد از ظهر با یکی از دوستانمان که همسرش دوست و شوهرم بود تماس گرفتم☎️ و به منزل وی رفتم تا کمی آرام شوم و از طریقی خبری از سلامت بگیرم 🔰دوست همسرم خبر شهادت🌷 عزیزم را می‌دانست ولی برای قلب من گفت که حالش خوب است و شب به منزل پدرم رفتم🏡 ولی نتوانستم بخوابم و شدیدی داشتم تا اینکه نزدیک صبح خوابم برد ولی صبح زود با صدای تماسی که با پدرم گرفته شد از خواب پریدم و از لحن صدای پدر متوجه شدم که است. راوی: همسرشهید 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚اهل ذکر،دائم با وضو،❤️ 🍃 ✨ 👈اين سخنان را از خيلي ها شنيدم. اينکه🌷 ويژگي هاي خاصي داشت. هميشه💧 بود. مي کرد.اکثر اوقات ذکر#هيئت را مي گفت. 🌷@shahidabad313 💢 بود. گاهي به مي گفت: من دو هزار تا(علیه السلام) حفظ هستم. يا مي گفت: امروز هزار بار ذکر(علیه اسلام) گفتم، امام حسين (علیه السلام) و گريه براي ايشان بود. ⚘@pmsh313 💢واقعاً براي ارباب با سوز 💧 مي ریخت. او زبانزد رفقا بود. اگر کسي از او تعريف مي کرد، خيلي بدش مي آمد. وقتي که شخصي از زحمات او مي کرد، مي گفت: را خدا آزاد کرد! 💢يعني ما کاري نکرده ايم. همه کاره خداست و همه ي کارها براي خداست. حال و هوا و خواسته هايش مثل همسن و سالش نبود. دغدغه مندتر و جهادي تر از ديگر بود.انرژي اش را وقف و کار فرهنگي و کرده بود. در آخر راهي جز در پاسخگوي غوغاي درونش نشد. 🌷@shahidabad313 📍من شنيدم که دوستانش مي گفتند:🌷 اين سال هاي آخر وقتي مي آمد، بارها روي صورتش مي انداخت و مي گفت: اگر به نامحرم کنيم راه🌷 بسته مي شود. ⚘@pmsh313 📍خيلي دوست داشت به برود و از (علیها السلام) دفاع کند. يک طرف ديوار خانه را از بنري پوشانده بود که رويش اسم (علیها السلام) نوشته شده بود. مي گفت نبايد بگذاريم عمه ي سادات، دست تروريستها بيفتد. 🌷@shahidabad313 💢وقتي مي خواست براي نبرد با برود، پرسيديم و را مي خواهي چه کني؟ گفت: اگر🌷 نشدم، درسم را ادامه مي دهم. اگر🌷 شوم، که چه بهتر خدا مي خواهد اينگونه باشد. 🔰در ميان فيلم ها به خيلي علاقه داشت. سي دي را تهيه کرد و براي پخش نمود.خواهرش مي گفت: من مدت ها فکر مي کردم🌷 هم مثل آدم هاي درون ، هر شب با و با دوستانش به🌷 (علیها السلام) مي رود. صحنه هاي اين فيلم همه اش جلوي چشمهاي من است. 🌷@shahidabad313 💎همه اش نگران بودم مي گفتم نکند شباهت هاي🌷 با محتواي اتفاقي نباشد! 🌷 مثل ما نبود که تا يک اتفاقي مي افتد بيايد براي همه تعريف کند. هيچ وقت از اتفاقات نگران کننده حرف نميزد. در کلامش جاري بود. ⏺برادرش مي گفت: «نمي گذاشت کسي از دستش ناراحت شود اگر دلخوري پيش ميآمد، سريعاً از طرف درمي آورد.🌷 به ما مي گفت يکي از خاله هايمان را در ناراحت کرده، اما نه ما چيزي به خاطر داشتيم نه خاله مان.ولي همه اش مي گفت بايد بروم بطلبم. هيچ وقت نداشت کسي با دلخوري از او جدا شود.» 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚زندگی در نجف را دوست داشت❤️ 🍃 ✨ 👈مي گفت: آدمي كه💥 شده نمي تواند جاي ديگري برود. شما نمي دانيد در چه لذتي دارد. 🌷@shahidabad313 🌷 آنچنان از در💥 مي گفت كه ما مي كرديم در بهترين هتل ها دارد! 🌴اما لذتي كه به آن اشاره مي كرد چيز ديگري بود.🌷 آن چنان غرق در معنويات💥 شده بود كه نمي توانست چند روز در را تحمل كند.در مدتي كه بود در🕌 و پايگاه حضور مي يافت.هنگام حضور در احساس راحتي نميكرد! 🌷@shahidabad313 🌴يك بار پرسيدم از چيزي ناراحتي!؟ چرا اينقدر گرفته اي؟گفت: خيلي از وضعيت خانم ها توي ناراحتم. وقتي آدم توي راه ميره، نمي تونه سرش رو بالا بگيره.بعد گفت: يه💥 آدم رو خيلي عقب مي اندازه. اما در اين مسائل نيست. شرايط براي خيلي مهياست. ⚘@pmsh313 🌷 را كه مي ديدم، ياد بسيجي هاي مي افتادم. آنها هم وقتي از بر مي گشتند، علاقه اي به ماندن در نداشتند. مي خواستند دوباره به برگردند.البته تفاوت زنان آن موقع با حالا قابل گفتن نيست! 🌷@shahidabad313 🍂خوب به ياد دارم از زماني که🌷 در💥 ساکن شد، به اعمال و رفتارش خيلي مي كرد.شروع كرده بود برخي رياضت هاي را انجام مي داد. بود كه كارهاي نيز انجام ندهد. 📍وقتي در ساکن بود، بيشتر شب هاي با ما تماس مي گرفت.اما در ماه هاي آخر خيلي تماسش را کم کرد. عقيده ي من اين است که ايشان مي خواست خود را از جدا کند.شماره خود را هم عوض کرد. مي خواست دلبستگي به نداشته باشد. 🌷@shahidabad313 📍مي گفت شماره را عوض کردم که تماس نگيرند.مي خواهم از حال و هواي اينجا خارج نشوم. خواهرش مي گفت:🌷 براي اينكه ما ناراحت نشويم هيچ وقت نمي گفت در💥 سختي کشيده، هميشه طوري براي ما از اوضاعش تعريف مي کرد که انگار هيچ مشکلي ندارد.فقط از حضور در و آنجا مي گفت. مي كرد كه روزي همه با هم به برويم. ⚘@pmsh313 🍂يک بار در از ما پرسيد: چطور بايد درست کنم؟ ما هم يادش داديم. طوري به ما نشان داد که آنجا خيلي راحت است، فقط مانده كه براي دوستان طلبه اش درست كند. 🌷@shahidabad313 🍂شرايطش را به گونه اي توضيح مي داد که ما راحت باشد.هميشه اوضاع خواندن و طلبگي اش را در#آرام توصيف مي کرد.وقتي به مي آمد، آن قدر دلش براي💥 تنگ مي شد و براي بازگشت لحظه شماري مي کرد كه مي كرديم. فکر هم نمي کرديم آنجا شرايط سختي داشته باشد. 🌷 آن قدر زندگي در💥 را دوست داشت كه مي گفت: بياييد همه برويم آنجا کنيم. آنجا به آدم واقعي مي دهد. مي گفت در يک جور ديگر مي شود. 🌷@shahidabad313 ⏺بعضي وقت ها مي زد مي گفت هستم، گوشي را نگه مي داشت تا به (علیه اسلام) بدهيم.او طوري با ما مي زد که دلواپسي هاي ما برطرف و خيالمان مي شد. 💎اصلاً فکر نمي کرديم شرايط🌷 به گونه اي باشد كه بكشد مي کردم🌷 چند سال ديگر مي آيد و ما با يک با مواجه مي شويم، با همان و هميشگي اش. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
👈: 🌷 📍 (ع) 💎 ! تو را که مرا با بهترین بندگانت در هم آمیختی و درک بر گونه‌های آنان و استشمام الهی آنان را ــ یعنی و شهدای این راه ــ به من داشتی. 💎! ای و ای ، پیشانی بر آستانت می‌سایم که مرا در اطهر(س) و فرزندانش(ع) در، حقیقی، قرار دادی و مرا از💧 بر فرزندان علی‌بن ابی‌طالب و فاطمه اطهر (ع)بهره‌مند نمودی؛ 💎چه عظمایی که بالاترین و ارزشمندترین نعمتهایت است؛ که در آن☀️ است، ، بیقراری که در درون خود بالاترین قرارها را دارد، غمی که و داد. 💎، تو را که مرا از و ، اما و اهل‌بیت(ع) و پیوسته در پا کی بهره‌مند نمودی. از تو می‌خواهم آنها را در بهشتت و با اولیائت قرین کنی و مرا در از محضرشان بهره‌مند فرما. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
⚡﷽⚡ 🌷(۱۲) ✅ ⭕️به و دو چندانی این پویش ⭕️ان شاءالله اندکی از دین ما به ادا شود 🔺️ ☀️ 🔻(ابوحامد) و شهدای مظلوم فاطمیون 🍁 ⬅️معروف به ابوحامد (متولد ۱ مهر ۱۳۴۱ - افغانستان- شهادت ۹ اسفند ۱۳۹۳- سوریه شهردرعا ) فرمانده و بنیانگذار لشکر فاطمیون،نبوغ خاص نظامي او در جنگ‌هاي چريكي، زبانزد بود.روز های اول نبرد سوریه ابوحامد با 13 نفر از حرم بی بی دفاع می کرد 💠بچه ها،علیرضا توسلی(ابوحامد) را به بردباری و صبرش می شناختند. به اینکه هر چه مشکلات سنگین تر می شد و با اینکه بچه ها دست و پایشان را گم می کردند ایشان خیلی خونسرد بود و داشت. 🔹 شهید کلانی(روحانی فاطمیون) و شهید حسینی جزو اولین شهدای فاطمیون بودند. این دو شهید والامقام بر اثر اصابت خمپاره تکه تکه شده بودند. بچه ها با حالت بسیار غریبی همه تکه ها را جمع کردند. ابوحامد بچه ها را وسط اتاق جمع کرد و در مورد🌷 و🌷 آیاتی را☀️ کرد و چند دقیقه صحبت کرد. بعد زیارت عاشورا خواندیم و مداحی کردیم. کم کم بچه ها آرام شدند. هر جا ابوحامد بود، بچه ها احساس می‌کردند. 🔮 🍀🌟🍀🌟🍀🍀🌟🍀🌟🍀🍀 💎 🌟@shahidabad313 💎 🌟@pmsh313 🍀🌟🍀🌟🍀🍀🌟🍀🌟🍀🍀
👈: 🌷 📍 💢 به خانواده شهدا(۱)... ♦️فرزندانم، دختران و پسرانم، فرزندان شهدا، پدران و مادران باقی‌مانده از شهدا، ای چراغ‌های فروزان کشور ما، خواهران و برادران و همسران وفادار و متدینه شهدا! در این عالم، صوتی که روزانه من می‌شنیدم و مأنوس با آن بودم و همچون صوت قرآن به من می‌داد و بزرگترین پشتوانه معنوی خود می‌دانستم، صدای بود که بعضاً روزانه با آن بودم؛ صدای پدر و مادر بود که وجود مادر و پدرم را در وجودشان می‌کردم. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 🌱 🌺@shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
⚡﷽⚡ 🌷(۱۸) ✅ ⭕️به و دو چندانی این پویش ⭕️ان شاءالله اندکی از دین ما به ادا شود 🔺️ ☀️ 🔻 🍁 🔹️ ⚜حضرت آیت‌الله خامنه‌ای، در دیدار خانواده‌های شهدا و ایثارگران(اردیبهشت ۱۳۸۶) : 🔹خانواده‌ی شهیدان و ایثارگران از نظر تأثیر و ارزش رفتار و حرکت، فقط با خود شهدا قابل مقایسه هستند. با هیچ قشر دیگری در انقلاب، این مجموعه قابل مقایسه نیستند. 🔹 ارزش آن مادران و پدران، آن همسران و فرزندان و بازماندگان که حرمت خون شهیدشان را حفظ کردند و خودشان با صبرشان، با گذشتشان مظهر دیگری شدند از فداکاری در پیشبرد اهداف انقلاب این است که یکی از مؤثرترین و نقش‌آفرین‌ترین عناصر کشورند.✔️ 🔹️نمی خواهیم تعارف کنیم یا خوشامد بگوئیم؛ میخواهیم حقیقت مطلب آنچنان که هست، روشن شود.✅ ⬅️در قسمتهایی از وصیت نامه شهید سردار قاسم سلیمانی است که: 💎، و کرامت همه ما هستند...به همسران و پدران و مادران آنان کنید...صوتی که روزانه من می‌شنیدم و مأنوس با آن بودم،همچون صوت قرآن به من می‌داد و بزرگترین پشتوانه معنوی خود می‌دانستم...صدای پدر و مادر بود که وجود مادر و پدرم را در وجودشان می‌کردم... 🔮 🍀🌟🍀🌟🍀🍀🌟🍀🌟🍀🍀 💎 🌟@shahidabad313 💎 🌟@pmsh313 🍀🌟🍀🌟🍀🍀🌟🍀🌟🍀🍀
💚ابراهیم پهلوان❤️ پهلوان(۱) ✔حسين الله كرم 💚کشتی با ســيد حسين طحامي کشتي گير قهرمان جهان❤️ 💚ماجرای کشتی دو پهلوان دو دوست و رفیق به نقل حاج حسن به نامهاي حاج سيد حسن رزاّز و حاج صادق بلور فروش❤️ 💚چند آيه و يه مختصر و با چشمان 💧 آلود براي☀️(ع)❤️ 💚شفای مریض❤️ 💚ماجرای پنج پهلوان کشتی در زورخانه❤️ 💚کشتی بین و يکي از بچه هاي❤️ 💚کشتی ابراهيم با نَفس خود و پيروزی در آن❤️ 🔰ســيد حسين طحامي(کشتي گير قهرمان جهان)به زورخانه ما آمده بود و با بچه ها ميکرد.هر چند مدتي بود که ســيد به مســابقات قهرماني نميرفت، اما هنوز بدني بســيار ورزيده و قوي داشــت. 🔰بعد از پايان رو کرد به حاج حســن و گفت: حاجي، کسي هست با من بگيره؟حاج حســن نگاهي به بچه ها کرد و گفت:🌷، بعد هم اشاره کرد؛ برو وسط گود. 🔰معمولا در، حريفي که زمين بخورد، يا خاک شود مي بازد. شــروع شد. همه ما تماشــا ميکرديم. مدتي طولاني دو کشتي گير درگير بودند. اما هيچکدام زمين نخوردند. فشار زيادي به هر دو نفرشان آمد، اما هيچکدام نتوانست حريفش را مغلوب كند، اين پيروز نداشت. 🔰بعد از کشتي سيد حسين بلندبلند ميگفت: بارک الله، بارک الله، چه جوان شجاعي، ماشاءالله پهلوون تمام شده بود. حاج حسن خيره خيره به صورت🌷 نگاه ميکرد. 🔰ابراهيم آمد جلو و باتعجب گفت: چيزي شده حاجي!؟حاج حســن هم بعد از چند لحظه سکوت گفت: تو قديم هاي اين تهرون، دو تا پهلوون بودند به نامهاي حاج سيد حسن رزاّز و حاج صادق بلورفروش، اونها خيلي با هم و بودند. 🔰توي هم هيچکس حريفشــان نبــود. اما مهمتر از همــه اين بود که بنده هاي خالصي براي خدا بودند.هميشه قبل از شروع کارشان رو با چند آيه و يه مختصر و با چشمان 💧 آلود براي☀️(ع) شروع ميکردند. 🔰نََفس گرم حاج محمد صادق و حاج سيد حسن، مريض ميداد.بعــد ادامه داد:🌷، من تو رو يه پهلوون ميدونم مثل اونها! ابراهيم هم لبخندي زد و گفت: نه حاجي، ما کجا و اونها کجا. بعضــي از بچه ها از اينکه حاج حســن اينطور از ابراهيــم تعريف ميکرد،ناراحت شدند. 🔰فرداي آن روز از يکي از زورخانه هاي به آنجا آمدند. قرار شد بعد از با بچه هاي ما کشتي بگيرند. همه قبول کردند که حاج حسن داور شود. بعداز ورزش کشتي ها شروع شد. 🔰 برگزار شد، دو کشتي را بچه هاي ما بردند، دو تا هم آنها. اما در کشتي آخر كمي شلوغ کاري شد! آنها سر حاج حسن داد ميزدند. حاج حسن هم خيلي ناراحت شده بود. 🔰من دقت کردم و ديدم کشــتي بعدي بين و يکي از بچه هاي اســت. آنها هم که ابراهيم را خوب مي شناختند مطمئن بودند که مي بازند. براي همين شلوغ کاري کردند که اگر باختند را بيندازند گردن! 🔰همه عصباني بودند. چند لحظه اي نگذشــت که🌷 داخل گود آمد. با لبخندي که بر لب داشــت با همه بچه هاي دست داد. به جمع ما برگشت.بعد هم گفت: من نميگيرم! همه با تعجب پرسيديم: چرا !؟ 🔰كمي مكث كرد و به آرامي گفت: دوســتي و ما خيلي بيشتر از اين حرفها وكارها ارزش داره!بعد هم دست حاج حسن را بوسيد و با يك پايان کشتي ها را اعلام کرد. 🔰شــايد در آن روز و نداشتيم. اما برنده واقعي فقط🌷 بود.وقتي هم مي خواستيم لباس بپوشيم و برويم. حاج حسن همه ما را صدا کرد و گفت: فهميديد چرا گفتم🌷 پهلوانه!؟ 🔰ما همه ساکت بوديم، حاج حسن ادامه داد: ببينيد بچه ها، يعني همين کاري که امروز ديديد.ابراهيم امروز با نَفس خودش کشتي گرفت و پيروز شد.🌷 به خاطر خدا با اونها کشتي نگرفت و با اين کار جلوي و را گرفت. بچه ها پهلواني يعني همين کاري که امروز ديديد. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
⏺گفت‌وگوی با نفیسه پورجعفری دختر🌷 بزرگوار حسین پورجعفری،دوست چندین ساله🌷 📍(آخر) 💧بدون تو نمی روم 👇 ⬅🌷 در🌷 شهدای به خواست و خودشان بود؟ ⭕بله؛ موقعی که پدرم با مادرم به🌷 شهدای رفته بودند مادرم به می‌گوید بیا نزدیکی مادرم یک دوطبقه بگیر. پدرم در جواب مادرم می‌گوید: « مشخص نیست چگونه باشد؛ شاید به صورت باشم.» واقعاً پدرم حرفش درست بود، چون وقتی پدرم را جلوی ما باز کردند ما هرچه دست زدیم به جز چیزی از پیکر باقی نمانده بود. 📍وقتی که با مامانم به🌷 شهدای رفته بودند، می‌گوید: «نمی‌دانم چرا وقتی به این سمت می‌آیم گویا این🌷 با من حرف می‌زنند.» 📍دوست می‌گفت: یک روز با🌷 در🌷 شهدای روی نیمکتی نشسته بودیم که ایشان به من گفت: «🌷 که جایش را مشخص کرده است؛ من را هم زیر پایش بگذارید.» 📍دوستش می‌گوید: «تو که اینجا جا نمی‌شوی؟» می‌گوید: «چرا من جا می‌شوم.» الان پدرم به فاصله دو آجر زیر پای 🌷 قرار دارد. آنجا نمی‌شود یک پیکر کامل را کرد، ولی پدرم جا شد. ⬅و سخن پایانی... ⭕یک بار حاج‌قاسم به پدرم گفته بود: «اگر نزد خدا آبرو و🌷 را داشته باشم در☀️ می‌ایستم تا شما بیایید. من بدون تو (حسین) به ☀️ نمی‌روم. این بی‌معرفتی است که من بدون تو به☀️ بروم.» 📍در آخر به کسانی که در شبکه‌های مجازی می‌گویند وقتی در کشور مشکلات زیاد است چرا به و کمک می‌شود، 📍می‌گویم هر ارگانی یک مسئولیتی دارد. نیز یک نیروی گسترده است که یک شاخه از آن به مردم و مربوط می‌شود. اگر امثال من و🌷 نباشند ناامنی‌های بسیاری در این کشور‌ها و به تبع آن در به وجود می‌آید. 💥 من،🌷🌷🌷،🌷،🌷 و... می‌روند تا برای ما و به بیاورند. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷 ☀️روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷
"خواب مادر شهید" درد فراق و دوری احمد برایم رنج‌آور شده بود😔 و گاهی سخنان اطرافیان بر دردم می‌افزود؛ تا این‌که شبی در عالم رویا، احمد را در کنار بانویی پوشیه زده، خوشحال و سبکبار دیدم. آن خانم علت بی‌تابی را جویا شد و خطاب به من گفت: فرزندت در جوار من و در قرار دارد🌱 و در همان لحظه با دستان خود، قلب سوزان مرا لمس کرد❤️از آن پس آرامش و طمأنینه بر من غالب شد و قلبم التیام یافت.😍 به روایت مادر شهید مدافع حرم احمد مکّیان🌷 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
✳مجلس حضرت زهرا(س) ص ۱۶۵ ✔جمعي از دوستان شهيد 💚حضرت زهرا(س) حلال مشکلات❤️ ✳...در عملیات وقتي ابراهيم مجروح شد، سريع او را به دزفول منتقل كرديم و در سالني كه مربوط به بهداري ارتش بود قرار داديم. مجروحين زيادي در آنجا بستري بودند. ✳ســالن بسيار شــلوغ بود. مجروحين آه و ناله مي كردند، هيچ كس آرامش نداشت. بالاخره يک گوشه اي را پيدا كرديم و ابراهيم را روي زمين خوابانديم. 🍁@shahidabad313 ✳پرستارها زخم گردن و پاي ابراهيم را پانسمان كردند. در آن شرايط اعصاب همه به هم ريخته بود، سر و صداي مجروحين بسيار زياد بود. ناگهان ابراهيم با صدائي رسا شروع به خواندن كرد! ✳شــعر زيبايي در وصف حضرت زهرا(س)خوانــد كه هم نام مقدس ايشــان بود. براي چند دقيقه سكوت عجيبي سالن را فرا گرفت! ✳هيچ مجروحي ناله نمي كرد! گوئی همه چيز رديف و مرتب شده بود. به هر طرف كه نگاه مي كردي موج مي زد! قطرات اشك بود كه از چشمان مجروحين و پرستارها جاري مي شد، همه آرام شده بودند! ✳خواندن ابراهيم تمام شــد. يكي از خانم دكترها كه مُســن تر از بقيه بود و حجاب درستي هم نداشت جلو آمد. خيلي تحت تأثير قرار گرفته بود. 🍁@pmsh313 ✳آهســته گفت: تو هم مثل پســرمي! فداي شــما جوونها! بعد نشست و سر ابراهيم را بوســيد! قيافه ابراهيم ديدني بود. گوشهايش سرخ شد. بعد هم از خجالت ملافه را روي صورتش انداخت. ✳ابراهيم هميشه مي گفت: بعد از توكل به خدا، توسل به حضرات معصومين(س)مخصوصًا حضرت زهرا(س)حلال مشكلات است... ┏⊰✾✿✾⊱━━━─━━┓ ❖ @shahidabad313 ❖ ┗━━─━━━⊰✾✿✾⊱┛
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 مجموعه پادکست های میهمان "رمضان" ⬅️سیره و خاطرات و وصایای شهدای ماه مبارک رمضان 💢 قسمت پنجم 🌹 شهید محسن رضایی(بخش دوم) ★ــــــ★ــــــ★ــــــ★ ۱۳۶۱ 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 ☜【 روایتگری_شهدا】 ✅ @shahidabad313 🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
🔘به مناسبت سالگرد سلیمانی سردار دلها 🍁 شهید بزرگوار ⬅️قسمت ششم https://digipostal.ir/c1erd4f 👈: ⬅️ 🌷 🔘 🍁 💎! ای و ای ، پیشانی بر آستانت می‌سایم که مرا در اطهر(س) و فرزندانش(ع) در، حقیقی، قرار دادی و مرا از💧 بر فرزندان علی‌بن ابی‌طالب و فاطمه اطهر (ع)بهره‌مند نمودی؛ 💎چه عظمایی که بالاترین و ارزشمندترین نعمتهایت است؛ که در آن☀️ است، ، بیقراری که در درون خود بالاترین قرارها را دارد، غمی که و داد... 🎐 | | | | ┏━━━🍃🌷🕊━━━┓ 🌷 @shahidabad313 🌷 ┗━━━🕊🌷🍃━━━┛
🔘به مناسبت سالگرد سلیمانی سردار دلها 🍁 شهید بزرگوار ⬅️قسمت سی و هفتم https://digipostal.ir/cltiyon 👈: ⬅️ 🌷 🍁 🔹️ 🔸️ 🔘خطاب به خانواده شهدا... ♦️فرزندانم، دختران و پسرانم، فرزندان شهدا، پدران و مادران باقی‌مانده از شهدا، ای چراغ‌های فروزان کشور ما، خواهران و برادران و همسران وفادار و متدینه شهدا! در این عالم، صوتی که روزانه من می‌شنیدم و مأنوس با آن بودم و همچون صوت قرآن به من می‌داد و بزرگترین پشتوانه معنوی خود می‌دانستم، صدای بود که بعضاً روزانه با آن بودم؛ صدای پدر و مادر بود که وجود مادر و پدرم را در وجودشان می‌کردم. 💎عزیزانم! تا پیشکسوتان این ملتید، قدر خودتان را بدانید. شهیدتان را در خودتان جلوه‌گر کنید، به‌طوری که هر کس شما را می‌بیند، پدر شهید یا فرزند شهید را، بعینه خوِد شهید را احساس کند، با همان، . 💎خواهش می‌کنم مرا کنید و نمایید. من نتوانستم حق لازم را پیرامون خیلی از شماها و حتی فرزندان شهیدتان ادا کنم، هم می‌کنم و هم دارم. 💎 دارم جنازه‌ام را بر دوش گیرند، شاید به‌ اصابت دستان پاک آنها بر جسدم، خداوند مرا مورد قرار دهد. 🎐 | | | | ┏━━━🍃🌷🕊━━━┓ 🌷 @shahidabad313 🌷 ┗━━━🕊🌷🍃━━━┛