eitaa logo
روایتگری شهدا
25.7هزار دنبال‌کننده
11.7هزار عکس
5.2هزار ویدیو
72 فایل
🔰 #مقام_معظم_رهبری: 🌷 #شهدا را برجسته کنید،سیمای #منوّر اینها را درست در مقابل چشم جوانها نگه دارید. 🛑لطفا برای نشر مطالب با #مدیر_کانال هماهنگ باشید.🛑 📥مدیر کانال(شاکری کرمانی،راوی موسسه روایت شهدا،قم) 📤 @majnon313
مشاهده در ایتا
دانلود
💚زندگی در نجف را دوست داشت❤️ 🍃 ✨ 👈مي گفت: آدمي كه💥 شده نمي تواند جاي ديگري برود. شما نمي دانيد در چه لذتي دارد. 🌷@shahidabad313 🌷 آنچنان از در💥 مي گفت كه ما مي كرديم در بهترين هتل ها دارد! 🌴اما لذتي كه به آن اشاره مي كرد چيز ديگري بود.🌷 آن چنان غرق در معنويات💥 شده بود كه نمي توانست چند روز در را تحمل كند.در مدتي كه بود در🕌 و پايگاه حضور مي يافت.هنگام حضور در احساس راحتي نميكرد! 🌷@shahidabad313 🌴يك بار پرسيدم از چيزي ناراحتي!؟ چرا اينقدر گرفته اي؟گفت: خيلي از وضعيت خانم ها توي ناراحتم. وقتي آدم توي راه ميره، نمي تونه سرش رو بالا بگيره.بعد گفت: يه💥 آدم رو خيلي عقب مي اندازه. اما در اين مسائل نيست. شرايط براي خيلي مهياست. ⚘@pmsh313 🌷 را كه مي ديدم، ياد بسيجي هاي مي افتادم. آنها هم وقتي از بر مي گشتند، علاقه اي به ماندن در نداشتند. مي خواستند دوباره به برگردند.البته تفاوت زنان آن موقع با حالا قابل گفتن نيست! 🌷@shahidabad313 🍂خوب به ياد دارم از زماني که🌷 در💥 ساکن شد، به اعمال و رفتارش خيلي مي كرد.شروع كرده بود برخي رياضت هاي را انجام مي داد. بود كه كارهاي نيز انجام ندهد. 📍وقتي در ساکن بود، بيشتر شب هاي با ما تماس مي گرفت.اما در ماه هاي آخر خيلي تماسش را کم کرد. عقيده ي من اين است که ايشان مي خواست خود را از جدا کند.شماره خود را هم عوض کرد. مي خواست دلبستگي به نداشته باشد. 🌷@shahidabad313 📍مي گفت شماره را عوض کردم که تماس نگيرند.مي خواهم از حال و هواي اينجا خارج نشوم. خواهرش مي گفت:🌷 براي اينكه ما ناراحت نشويم هيچ وقت نمي گفت در💥 سختي کشيده، هميشه طوري براي ما از اوضاعش تعريف مي کرد که انگار هيچ مشکلي ندارد.فقط از حضور در و آنجا مي گفت. مي كرد كه روزي همه با هم به برويم. ⚘@pmsh313 🍂يک بار در از ما پرسيد: چطور بايد درست کنم؟ ما هم يادش داديم. طوري به ما نشان داد که آنجا خيلي راحت است، فقط مانده كه براي دوستان طلبه اش درست كند. 🌷@shahidabad313 🍂شرايطش را به گونه اي توضيح مي داد که ما راحت باشد.هميشه اوضاع خواندن و طلبگي اش را در#آرام توصيف مي کرد.وقتي به مي آمد، آن قدر دلش براي💥 تنگ مي شد و براي بازگشت لحظه شماري مي کرد كه مي كرديم. فکر هم نمي کرديم آنجا شرايط سختي داشته باشد. 🌷 آن قدر زندگي در💥 را دوست داشت كه مي گفت: بياييد همه برويم آنجا کنيم. آنجا به آدم واقعي مي دهد. مي گفت در يک جور ديگر مي شود. 🌷@shahidabad313 ⏺بعضي وقت ها مي زد مي گفت هستم، گوشي را نگه مي داشت تا به (علیه اسلام) بدهيم.او طوري با ما مي زد که دلواپسي هاي ما برطرف و خيالمان مي شد. 💎اصلاً فکر نمي کرديم شرايط🌷 به گونه اي باشد كه بكشد مي کردم🌷 چند سال ديگر مي آيد و ما با يک با مواجه مي شويم، با همان و هميشگي اش. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊
💚حلالیت طلبی❤️ 🍃 ✨ 👈بارها از دوستان🌷 شنيده بوديم كه قبل از آخرين#رفتار و آن ها مي كرد.شايد براي خود من باور كردني نبود! با خودم مي گفتم: شايد و بوده، شايد مي خواهند از🌷 موجودات ماورائي در ما ايجاد كنند.اما خود من با همين چشمانم ديدم كه روز آخري كه🌷 در🌟 بود چه اتفاقاتي افتاد! 🌷@shahidabad313 💢بار آخري كه مي خواست براي با⚡#اعزام شود همه چيز عوض شد! او نامه اش را كرد. به سراغ شخصي خودش رفته بود و هر آنچه را كه داشت به ديگران بخشيد!چند تا ي ودور دوخته داشت كه به طلبه ها بخشيد. از همه ي كساني كه با آنها رفت و آمد داشت طلبيد. ⚘@pmsh313 💢دوستي داشت كه در كنار🕌#مغازه داشت.🌷 به سراغ او رفت و گفت: اگر بر نگشتم، از فلاني و فلاني براي من بگير!حتي گفت: برو و از آن كه با او به خاطر⚡ به☀️ درگير شده بودم بطلب، نمي خواهم كسي از دست من باشد. 🌷@shahidabad313 🌟 به سراغ نابينايي رفت كه مدت ها با او بود. را با خودش به🕌 آورد. با اين هم كرد و طلبيد. ⚘@pmsh313 💢براي هم كه قبلا با يك#صحبت كرده بود و يك در ابتداي🌟 از او گرفته بود.برخي دوستان🌷 را بارها در كنار خودش ديده بودند كه مشغول و بود!! 🌷@shahidabad313 🌷#تكليف همه ي امور دنيايي خودش را مشخص كرد و آماده ي شد.معمولاً وقتي به جاي مهمي مي رفت، بهترين لباس هايش را مي پوشيد. براي هم بهترين لباس ها را پوشيد و حركت كرد... ⚘@pmsh313 💢برادر از دوستان🌷 و از🌟 مي گفت: صورت🌷 خيلي جوش مي زد. از دنبال#درمان بود.پيش يكي دو تا در رفته بود و استفاده كرد، اما تغييري در جوش هاي صورتش ايجاد نشد. 🌷@shahidabad313 💥 ديدم كه با آن خداحافظي مي كرد. با صفايي كه هر منتظر بود تا🌷 به دنبال او بيايد و به🕌 بروند.🌒 بود كه با هم كرديم. ⚘@pmsh313 🌷 حرف از رفتن و🌷 زد. بعد گفتم: راستي ديگه براي جوش هاي صورتت كاري نكردي🌷#لبخند تلخي زد و گفت: يه احتياجه كه اين جوش هاي صورت ما رو كنه! دوباره حرف از🌷 را ادامه داد. 🌷@shahidabad313 💢من هم به گفتم:🌷 تو🌷 شو، ما برات يه سنگين برگزار مي كنيم. بعد ادامه دادم: يه هست كه مداح ها مي خونن، مي خوام توي تو اين رو بخونم. ⚘@pmsh313 🌷 منتظر بود كه گفتم: جنازه ام رو بيارين، بگيد فقط به زير لب🌷 (علیه السلام)...🌷 خيلي خوشش آمد. بود كه چند روز بعد درست در زمان، به ياد اين مطلب افتادم. يكباره#مراسم شروع به خواندن اين كرد. 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊 💥روایتگری شهدا ✅ @shahidabad313 🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊🌷🕊