❮شـھیـد عـلـی خلیلی❯
🌱بسـمِ الربِّــ الشُہدا🌱 #ناے_سوختہ📚 #قسمت_سیویکم #فصل_چهارم : نقاهت اول🛏🥀 نگاهشان بدجوری به هم
☕️| هرشب یڪ فنجاݩ ࢪمان
#ناے_سوختہ📚
#قسمت_سیودوم
#فصل_چهارم : نقاهت اول🛏🥀
مادر معنایش را نمیدانست😰، اما اشک میریخت😭، متوجه نشد اما سجده کرد، حالش را نمیفهمید اما از ته دل لبخند میزد😊؛ #علی را محکم در آغوش گرفته بود😍 و صورت نحیفش را تند تند میبوسید😚؛ همین که صدای #علی دوباره گوش هایش را نوازش میداد برای او کافی بود.😌🌷
نذر مادر و معجزهی خدا، یکی از مویرگهای صدای شده بود.
دوباره پیشانی اش را روی زمین گذاشت.🌴
–خدایا راضیام به رضای تو....📿
دو ماه طول کشید📆 تا #علی از بیمارستان🏨 مرخص شود؛
بیمارستان عرفان در خیابان🛣 سعادت آباد؛
مسیر برای دوستان او مهم نبود،❌
همه تنها به دیدن #علی فکر میکردند💛، صحبت کردن با او و بودن در کنارش آنقدر برایشان شیرین🍫 بود که مسیر را در نظرشان کوتاه میکرد،⚡️
حتی از قم، شهرری، کرج، شهریار،و....🗺
در طول مدت #علی هیچ وقت تنها نبود،🌹در ساعات🕟 ملاقات اتاق🚪 لحظهای خالی نبود، عدهای می آمدند و عدهای نرفته دوباره و دوباره.🌀
تغییر ساعتهای ملاقات هم حضور بزرگان و علما💫 برای او و مادر قوت قلب بود و در تمام ۲۴ ساعت⏰ شبانه روز مادر پروانه🦋 بود و #علی شمع.🕯
مبینا هم در این مدت دلتنگ مادر و داداش #علی بود.😢
و حالا انتظار یکی دو ماهه دخترک برای دیدن دوبارهی مادر و داداش #علی به پایان رسیده بود.
–نه!! این داداش من نیست،😳 این کچله!😣 داداش من ریش داشت؛ این دیگه کیه!!؟😟
و #علی بر روی تخت🛏 با حالتی زار و صورتی که نیمی از آن در کنترلش نبود سعی داشت خواهر هفت سالهاش👧🏻 را متقاعد کند که باز هم همان داداشی قبل خواهد شد.💝
#علی خلیلی جوان رعنا🌴، شاداب🌸، خوشرو☺️، با قامت و اندامی میانه🍃، با موها و محاسن تیره رنگ و پر پشت،🧔🏻 سحرگاه نیمه شعبان🌙 به بیمارستان🏨 آمد و حالا بعد دو ماه،
جوانی نحیف و رنجور با سری تراشیده و بدنی که یک طرف آن لمس شده بود،😭
با پهلو و حنجرهای سوراخ، نه با پای خودش که بر روی ویلچر از بیمارستان🏨 مرخص شد☔️
و شاید فرصت دو سالهای از همین لحظه به او داده شده بود؛⏳
به قول خودش: «نوشته شده بود.»📝
#اِدامـہ_دارَد...🎈
╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮
📚* @shahidegheirat *📚
╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯