❮شـھیـد علـے خلیلی❯
#ارسالی_از_کاربران 🌺' انرژی و لطف شما مہربونا😍 ---------- چشم حتما👌🏼☺️ 🌱↷
بیوِدرخواستی⇩↯
حاضریم شاهرگ بدیم؛ اما نذاریم رگ غیرت و ایمان خشک بشہ..🌷!'
مثلشہیدخلیلی😌↻
شہیدِغـــیࢪت➜
〖`🦋°✿°💔´〗
خدا میداند چقدر به قلبم فشار می آید!
⌈🌿°
#انگیزشی
🌱 j๑ïท••↷
『@shahidegheirat』
#نجوا_با_شهدا💞
دل من تنگ همین یڪ لبخند...
و تو در خنده مستانہ خود میگذرے!
نوش جانت اما...✨
گاه گاهے
بہ دل خسته ما هم نظرے!(:
-حرمحضرترقیہ
﴿❀#شہید_غیرت♡شہیدعلـےخلیلے➺﴾
╭─❀••❈✿♡✿❈••❀─╮
@shahidegheirat
╰─❀••❈✿♡✿❈••❀─╯
•-🕊⃝⃡🌹-•
غروب زیباۍ حࢪم بانوۍ دم؏شق
بنتالحــــیدࢪ حضرت زینب ﴿س﴾
نایبالزیارھ اعضا کانال✨🌻
#پست_ویژه
تولیدیخودمونہ:))
『@shahidegheirat』
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
#ناے_سوختہ📚 #قسمت_چہلوچہارم #فصل_پنجم : ضربت خوردن🔪💥 اپراتور بیمارستان عرفان🏨 را به رگبار اصرار و
☕️| هرشب یڪ فنجان ࢪمان
#ناے_سوختہ📕
#قسمت_چہلوپنجم
#فصل_پنجم : ضربت خوردن🔪💥
–وایسا آقاجان!! صبر کن.✋🏻
+هماهنگ شده برادر! سوارش کنین.
–هماهنگ چی شده!؟ من نمیبرم!😠
صدای بگو مگوها هر لحظه بالاتر میگرفت، حاجی دلش میخواست سرش را بکوبد به دیوار.😡
یعنی چه!!؟ نمیتوانست دلیل این رفتارها یا شاید بیرحمیها را بفهمد.💥
+آخه برادر من!! آدم یه جوجه گنجشکم🐣 زخمی ببینه نمیتونه بیتفاوت بگذره، یه آدمه! میفهمی!؟ آدم! داره میمیره.😠
کلام او در بین داد و فریادها و ادامه بگو مگوها دیگر شنیده نمیشد.😞
–عزیز من! ایشون باید وضعیتش ثابت بمونه تا به اتاق عمل برسه و جراحی بشه، این کار راحتی نیست.❗️
+خوب ماهم زنگ نزدیم آژانس بیاد!😒 آمبولانس خواستیم برای همین وضعیت خاص! میفهمی!!؟😡
آنقدر از #علی خون رفته بود که شش هفت تا کیسه خون به او زدند،💉 اوضاع وخیمی داشت.🥀
ماندنش را هیچکس تضمین نمیکرد.😔 بالاخره با کلی تعهد و امضا و قول و قرار #علی به بیمارستان و اتاق عمل رسید.🏨
رفقایش هم هر کاری میتوانستند انجام دادند؛ همه آن روز روزه گرفتند.🌠
نماز دستجمعی آنها هم آن هم پشت ساختمان بیمارستان🏨 —لحظهای که #علی در اتاق عمل بود— حال و هوای خاصی داشت.😍💫
پشت در اتاق عمل کسی جرات نمیکرد با مادرش حرف بزند،🤫 هرکس سمت او میرفت او را پس میزد، حال بدی داشت.😭
حاجی اصلاً صلاح نمیدید با آن بحثی که قبلاً با مادر #علی داشته و او را از اتاق بیرون کرده بود، دور و برش آفتابی شود! هرچند که همان لحظه نیتش خیر بود و صلاح حال مادر.
اما همه میدانند حال مادر در این اوضاع و احوال طوری نیست که به فکر سلامتی و صلاح خودش باشد.
به هر حال حاج آقا رفت بیرون و قرار شد دو تا از دوستان #علی بمانند تا مادر کمتر اذیت بشود.🌸☔️
#اِدامـہ_دارَد...🎈
╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮
📚* @shahidegheirat *📚
╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯
8.26M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔻گفتوگویِ خدا و شیطان
#ازفضلِخدابخواھ🧡✨
💌| #پیام_معنوے
«هیئتی کہ توش مبارزه با
استڪبار {اسرائیل} نباشہ،
اِبن زیاد هم سینہ میزنه...»
#استاد_پناهیان
『شہیدِغـــــیࢪت』
8.45M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔰 جنایت خاموش در ایران
😭جنایت فجیعی کہ کسی به خاطرش مجازات نمیشہ...!
ೋღ🍂🌸🍂ღೋ
@shahidegheirat
『🌼'!』
تجࢪبہ اعتماد بہ غرب در دولت غربگراها↯⇩
حرفی است که من مڪرر با شما و مردم تکرار کردم حالا هم همان حرف را تکرار میکنم. این تجربہ عبارت است از بیاعتمادی به غرب؛ در این دولت معلوم شد اعتماد بہ غرب جواب نمیدهد...
🎙| #امام_خامنه_ای
-وقتیکہعلـےِزمانازبیبصیرتیڪوفیان
خودشمستقیماشارھمیکند..💔↻
#عبرت_آیندگان
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
『🌼'!』 تجࢪبہ اعتماد بہ غرب در دولت غربگراها↯⇩ حرفی است که من مڪرر با شما و مردم تکرار کردم حالا هم هم
آقـا در این چند سالِ اخیر سخنرانی نبود کہ از دشمنی آمریکا نگن و اینکہ آمریکا غیر قابلِ اعتمادھ..😓
اما کو گوشِ شنوا کسانی کہ هنوز دَم از مذاڪࢪھ میزنن..🚶♂🕳 !'
#عبرت_آیندگان
❮شـھیـد علـے خلیلی❯
☕️| هرشب یڪ فنجان ࢪمان #ناے_سوختہ📕 #قسمت_چہلوپنجم #فصل_پنجم : ضربت خوردن🔪💥 –وایسا آقاجان!! صبر کن
🌙| قࢪاࢪِ شبانگاھ
#ناے_سوختہ📚
#قسمت_چہلوششم
#فصل_پنجم : ضربت خوردن🔪💥
–آقای دکتر!👨🏻⚕
نگاه خسته ی یک زن با چشمهای سرخ و پف کرده و صورتی که اشکها روی آن خط سیاهی گذاشته بودند😭 و حالت آشفتهای به آن داده بودند، لحظهای سکوتِ دکتر دلش را چلوند.
صدای نفسهایش بلند و بلندتر شد، التماس در نگاهش موج میزد😔،
انگار میخواست بگوید دلش میخواهد فقط یک حرف خوب بشنود.🌱
دکتر در حالی که خستگی توی صورتش چین و چروک انداخته بود و کاسه چشمانش را قرمز کرده بود، ماسکش را از پشت گوش هایش کند، پلکهایش را آرام روی هم گذاشت، سرش را آهسته پایین آورد و با لبخند پر از رضایت به مادر فهماند که #علی هنوز نفس میکشد.😊
خط صاف لبهای مادر هلالی شد.🙂
کم کم سفیدی دندانهایش هم از لای لبهای خشکیده و بیرنگش نمایان شد،☺️ صورتش از اشکهایشان💧 را خیس کرده بودند و هی خشک شده بود، هم سیاه شده بود هم خشکِ خشک.
آنقدر که تا چشمانش میخواستند کمی لبخند بزنند😊 پوست کنار چشمهایش انگار که ترکیده باشد پر از چین و چروک می شد.
نفس راحتی کشید.😌
صورت مادر از زمین کنده نمیشد،🤲🏻 سجدهی طولانی او همه را نگران کرده بود.
–مادر! مادر!
از جا بلند شد؛ اشک و لبخندش در هم آمیخته بود.
بی اختیار به طرف دکتر دوید؛ میخندید☺️ اشک میریخت،😭 میخندید☺️، اشک میریخت....😭
همه مبهوت شوق مادر بودند😳، حال مادر اصلاً دست خودش نبود.
–نه!! خانم خلیلی!! خواهش میکنم.
همه سعی داشتند مادر را کنار ببرند اما دستانی که خداوند به آنها اجازهی برگرداندن #علی را داده بود برای مادر بوسیدن داشت💛 و در آن لحظه متوجه هیچ چیز جز #علی و عشق مادرانه اش نبود.❣💝
#اِدامـہ_دارَد...🎈
╭━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╮
📚* @shahidegheirat*📚
╰━═━⊰🦋***🌷***🦋⊱━═━╯