🍃🌹🍃🌹🍃
#همسرشهید...:
به سجاد گفتم 50 ساله که شدی حرف #شهادتــ💔 بزن، او هم گفت #شهادتـــ🌹 باید در #جوانــــے باشد،!←به من گفت «مراقب #خوبیهایت باش» و رفت....
17 بهمن بود که خبر #شهادتش🌹 را به من دادند😔. سجاد روز قبلش یعنی 16 بهمن ماه 1394 حوالی ساعت 11 به #شهادتـــ💔 رسیده بود. با اصابت شش گلوله به پیکرش😭. سجادم در روند اجرای عملیات آزادسازی #نبل و #الزهرا در #حلب #شهید شد. بچهها برای باز گرداندن پیکرش خیلی به زحمت افتاده بودند و اجازه نداده بودند تا پیکر سجادم را داعشیها با خود ببرند.🌹🍃
#شادےروحــش_صلواتــــ🌷
روایتی کوتاه از زندگی
🔻مــــــدافــــــــع حــــرم🔻
#ســــجاد_دهقــــانـ💔🍃
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖️
🔷🌷🔷
#مدافع_حرمی که دخترش 17 روز بعد از #شهادتش🌹 بهدنیا آمد/ #همسرشهید: خیلی دوست داشت « #حلما» را ببیند، ولی عشقش به #اهلبیت ع بیشتر بود در تماس آخر گفت: « #سپردمتان_به_خانم_زینب(س)!»
ــــــــــــــــ🔻🔹🔻ــــــــــــــ
بعد از #شهادتش بود که دوستانش زمزمه میکردند:
« #میثم_تمارعلی...
#مدافع_دخت_نبی»💔
این شباهت فقط در اسم نبود که منش او نیز میثمگونه بود. همان کسی که از دیدار دخترش #گذشت تا نکند نگاه بد به #حرم_اهلبیت شود. و دخترش 17 روز بعد از #شهادت پدر دنیا آمد و از نگاه مهربانانه پدر محروم شد.😭
🔷روایتی کوتاه از زندگی
مدافــــــ🔻حـــرمـ🔻ــــــع
#شهیـــدمیثـــم_نـــجفــــی🌹🍃
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖️
💠 مـــــ❤️ــــادر خواب
#شـــهادت سربازش را دیده بود
💢......................💢
مادر شــ🕊ــــــهید گفت: 🍃🌸«پویا دوست داشت مدافع حرم و شهید راه دفاع از حرم شود. 9 ماه خدمت بود. او با خودروی پدرش در ساعتهای بیکاری کار میکرد. با #شهادتش آرزوی #دامادی او بر دلم ماند😔. یک هفته پیش از اینکه به آخرین ماموریت بی بازگشت برود، من #خواب عجیبی دیدم. خواب دیدم پویا در یک مزرعه پر از گل ایستاده و #چفیه به دور گردنش انداخته است. میگفت مامان من #شهید شدهام برایم بیتابی نکن. از خواب که بیدار شدم، خیلی دلنگران بودم. صبح که پویا میخواست به# کلانتری محل خدمتش برود، خوابم را برایش تعریف کردم که گفت مامان نگران نباش #خیر است.»🍃🌸
💢.......................💢
🌺مادر شــهید گفت: «یڪ هفته بعد از آن خواب او به #ماموریٺ رفت و دیگر بازنگشت. او برای برقراری #امنیت در جامعهاش #شـــهید شد »🌺
#شهیدپویــااشکــانی🌹🍃
#سالروزشهادتـــــ💔ــــــ🍃
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🍃🌹
#دو_رکعت_عشق
─┅═✨🌹✨═┅─
📖 دفترچه خود را با عجله از جیب بیرون آورد و در آن علامتی زد
▫️از او سوال کردم و علت را خواستم ، ابتدا پاسخ نداد ، بیشتر اصرار کردم
▫️گفت : " وقتی کار اشتباهی انجام می دهم ، در این دفتر علامت می زنم ."
▫️چند روز قبل از #شهادتش ، به طور اتفاقی نگاهم به دفترچه اش دوخته شد ، وسوسه شدم نگاهی به صفحات و علامت ها بیندازم . بیشتر صفحات آن دفتر همانند قلبش سفید و نورانی بود .
▫️او اسوه تقوا و اخلاق ، پاسدار مفقود الاثر " #محمدرضا_ایستان " از بچه های گل اندیمشک بود.
#محمدرضا_ایستـــــان🌹🍃
#مفقودالاثر
#یـادش_بـا_ذڪـر_صـلـوات
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
🌹🍃🌹🍃🌹
▫️محسن خیلی دوست داشت #حضرت_آقا را از نزدیک ببیند، حتی در وصیت نامهاش هم نوشته بود که آرزو دارم آقا #دست_متبرکشان را به روی سرم بکشد که البته قسمتش نشد اما بعد از #شهادتش، حضرت آقا همین جا #سر_مزار محسن آمد و چند دقیقه ای ایستاد. همین عکس است که خیلی معروف شده.💔
🔶مدافــــــع حــــــرم🔻
#شهیــــدمحســن_قطاســــلو🌹🍃
《ســــالــروزشهــــادتــــــــ》
🍃🌹↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖
شـھیـــــــدانــــــہ
💛🌸🍃 °•{مــــــدافــــعحــــرم #شھیدمحمـدتقـےسالخــورده🍃🌹}•° ✍ #چــڪیــــــده : ↯↯↯ ♡《شهید مدافع
🔺~🔺
°•{ #بــــرگــےازخاطــــراتــــــ🍃
👈 #قسمتــــــــ_اول ⇩ }•°
❣ #آرزوےشهادت_برای_یڪ_دوست♡
▓⇦《من و شهید فیروز آبادی و برادر ترابی داماد شهید سالخورده با هم در یک گردان بودیم. 🔸دوره اولی که شهید سالخورده رفت سوریه عبدالرحیم خیلی نگران بود و میگفت محمدتقی شهید میشود.😢 شهید فیروز ابادی روحیه شوخی داشت و بعضا سر به سر بچه ها میگذاشت☺️. یک روز صبح به اتاقم آمد و گفت میخواهم سر به سر دوستمان بگذارم.
🔹با یک قیافه کاملا جدی و ناراحت رفت پیش دوستمان و شروع کرد به صحبت و گفت که راستش محمدتقی شهید شد.😳 دوستمان یک دفعه حالش گرفته شد و با یک چهره بر افروخته و ناراحت به اتاق من آمد که به من بگوید...یک دفعه عبدالرحیم زد زیر خنده و قضیه لو رفت.😃
🔸 حالا دوستمان شاکی شد که چرا رحیم چنین شوخی بی مزه ای کرد و همینطور ناراحت بود وعبدالرحیم میخندید و ناراحتیش را بیشتر میکرد.😒
🔹یک دفعه ی چیزی به ذهنم رسید. دوستمان را بردم تو اتاقم و گفتم: تو فکر میکنی آخر عاقبت محمد تقی چیه؟🤔 گفتم: چیزی جز #شهادت در اون میبینی؟
🔸بالاخره #محمدتقی_شهیدمیشه. حالا زمانش معلوم نیست. سوریه نشد ایران میشه. این ماموریت نشد تو ماموریتهای بعدی میشه. پس بهتره همه آماده باشیم.
دیدم سکوت کرد و آروم شد حرفم را تایید کرد👌و رفت. بعد چند وقت عبدالرحیم رفت و آسمانی شد. روزی که خبر شهادت رحیم را آوردن ، دوستمان گفت: دیدی رحیم چی میگفت و چی شد؟ گفتم : اره .رحیم لیاقتش را داشت ولی من هنوز به حرفی که زدم ایمان دارم.☺️ چندی نگذشت که خبر رسید محمدتقی هم #شهیدشد و دو دوست همیشگی به هم پیوستند.😭
🔹روز تشییعش محسن میگفت ما همه منتظر شنیدن خبر #شهادتش بودیم و آماده بودیم.....
#پــایــــانقسمتــــــ_اول🕊
╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮
🆔➣ @shahidane1
╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
😍😘:
#سردار_بی_مرز 🦋
خاطرات شهید(حاج قاسم سلیمانی)🌷
♦️به روایت
🔰روایت آخرین دیدار؛
✍مراقب پسر من باشيد خدا خيرتان دهد..
آخرين باری كه #حاج_قاسم #جهاد را ديد دو روز قبل از #شهادتش بود💔با لبی خندان و پُرانرژی مثل هميشه آمد ديدن ِحاج قاسم، با همه برادران حاضر در جمع سلام واحوال پرسي كرد، به حاج قاسم اطلاع دادن جهاد به ديدن شما آمده.
حاج قاسم هم با اشتياق فراوان برای ديدن او به برادران گفت بگوييد سريع بيايد داخل پيش من😍
تا جهاد داخل اتاق شد حاج قاسم از جايش بلند شد او را محكم بغل كرد، جهاد هم با لحن شيرين و هميشگیاش كه حاج قاسم را عمو خطاب ميكرد و لبخندی كه هميشه زمان ديدن حاج قاسم بر لب داشت با صدای بلند گفت: خسته نباشيد عمو❤️! و شانهی حاج قاسم را بوسيد، خم شد تا دست حاج قاسم را ببوسد اما حاج آقا ممانعت كرد..
جهاد هم با صدای آرام رو به سمت او گفت:آخر من آرزو به دل میمانم☝️
باهم نشستند و چای خوردن.
برادری كه مسئول جهاد بود آمد داخل اتاق، حاج قاسم تا او را ديد گفت: برادر، جهاد را اول به خدا دوم به شما ميسپارم؛ جان شما و جان او! ايشان اجازهی اينكه به خط مقدم برود را از طرف من ندارد!☝️
جهاد لبخندی زد و باز شانهی حاج قاسم را بوسيد و دستش را بر روی شانه ايشان گذاشت و گفت عمو جان من به فدای شما♥️؛
حاج قاسم هم نگاهی😍 پراز عشق و محبت به جهاد كرد و همينطور كه به جهاد نگاه ميكرد رو به سمت آن برادر مسئول گفتن: مراقب پسر من باشيد #خدا خيرتان دهد.! آن لحظه همه حاضران در آن جمع عمق عشق و محبت پدر و پسری را بين جهاد و حاج قاسم فهميدن.
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
@shahidane1