شـھیـــــــدانــــــہ
🔺🔺🔺 #رمانـ_مـدافــع_عشقـــ💔🍃 #قسمت_پنـــجم۵ ــــــــــــــــــــــــــــــــ ☺️نگاهت می کنم. پیرا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌱 مزار سجاد خیلی #شلوغ میشود،
اوائل این موضوع برای خود ما هم عجیب بود،
میرفتیم و میدیدیم یکی از شیراز به #عشق سجاد بلند شده آمده تهران، یکی در گرگان #خواب سجاد را دیده و آمده بهشت زهرا، یکی در قم، یکی در اصفهان و ...
اولش نمی دانستیم #حکمتش چیست
بعد دیدیم حکمت این شلوغی، برمی گردد به #وصیت_نامه سجاد که خطاب به مردم گفته:
« اگر درد دلی دارید یا خواستید مشورتی بگیرید بیایید سر #مزار من . به لطف خداوند من همیشه #حاضر هستم. »
شاید باورتان نشود اما ما هر وقت سر مزار سجاد میرویم میبینیم مزار پر از دسته #گل است و اصلا احتیاجی نیست ما با خودمان گل ببریم. »
#شهید_سجاد_زبرجدی 🌷 🍃
#راوی_خواهر_شهید
شهادت ۱۳۹۵ حلب سوریه
مزار مطهر👈 قطعه ۵۰ بهشت زهرای تهران
#شهید_دهه_هفتادی_مدافع_حرم🌷
#یادشون_گرامی_با_صلوات🌹
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖️
یه روز جلو حرم #بےبےجــان🌹یکی از رزمندها به طعنه گفت:داستان چیه شماها همش به دست و پاتون تیر میخوره و شهید نمیشین؟😏
عصبانی شدم😡 اومدم جوابشو بدم که #مصطفی دستمو گرفت و با خنده گفت:
حاجی تو صف وایستادیم تا نوبتمون بشه شما که پیشکسوت جهادین زود تر برین جلو ملت معطلن😊
ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
#مهربون
#صبور
#شهیدمصطفـــےصــدرزاده💔🍃
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖️
شـھیـــــــدانــــــہ
🔺🔺🔺 #رمانـ_مـدافــع_عشقـــ💔🍃 #قسمت_پنـــجم۵ ــــــــــــــــــــــــــــــــ ☺️نگاهت می کنم. پیرا
🔺🔺🔺
#رمـــانـــ_مدافـــع_عشــــقـ💔🍃
#قسمتــ_ششم۶
ـــــــــــــــــــــــــــــــ
👈 #دشت_عباس اعلام می شود که می توانیم کمی استراحت کنیم. نگاهم را به زیر می گیرم و از تابش مستقیم نور خورشید فرار می کنم.☀️
کلافه، #چادرخاکےام را از زیر پا جمع می کنم و نگاهی به فاطمه می اندازم.😐
– بطری آب رو بده. خفه شدم از گرما.😰
– کمه، خودم لازمش دارم.😒
– بابا دارم می پزم.😫
– خُب بپز. می خوااااامش.😅
– چی کارش داری؟😳
بی هیچ جوابی فقط لبخند می زند.😊
تو از دوستانت جدا می شوی و به سمت ما می آیی.
– فاطمه سادات!
– جانم داداش؟
– آب رو می دی؟
بطری را می دهد و تو مقابل چشمان من گوشه ای می نشینی. آستین هایت را بالا می زنی و همان طور که زیر لب ذکر می گویی، #وضو می گیری. نگاهت می چرخد و درست روی من می ایستد. خون به زیر پوست صورتم می دود و گُر می گیرم.😦
– ریحانه! داداش چفیه اش رو برای چند دقیقه لازم داره.
پس به چفیه ات نگاه کردی، نه به من.☹️ #چفیه را دستش می دهم و او هم به دست تو می دهد. آن را روی خاک می اندازی. مهر و همان #تسبیح_سبز شفاف را رویش می گذاری. اقامه می بندی و دوکلمه می گویی که قلب مرا در دست می گیرد و از جا می کند.❣
– #الله_اکبر.
بی اراده مقابلت به تماشا می نشینم.😔 گرما و تشنگـی از یادم می رود. آن چیزی که مرا اینقدر جذب می کند چیست؟🤔
#نمازت که تمام می شود، #سجده می کنی. کمی طولانی و بعد از آنکه پیشانی ات بوسه ی مهر را رها می کند با نگاهت، فاطمه را صدا می زنی.
او هم دست مرا می کشد، کنار تو، درست در یک قدمی ات می نشینیم. کتابچه کوچکی را بر می داری و باحالی عجیب، شروع به خواندن می کنی.📖
– #السلام_علیک_یا_ابا_عبدالله.🌹
#زیارت_عاشورا می خوانی. چقدر صوتت دلنشین است.😊
در همان حال #اشک از گوشه ی چشمانت می غلتد.😭
فاطمه بعد از آن گفت: همیشه بعد از نماز صدام میکنه تا با هم زیارت عاشورا بخونیم.
چقدر حالت را، این حس خوبت را #دوست_دارم. چقدرعجیب است که هر کارت #بوےخدا می دهد! حتی #لبخندت🙂.
#ادامه_دارد…🌹
🍃🌸↬ @shahidane1
#شــہیـــــدانــہ↖️