eitaa logo
شـھیـــــــدانــــــہ
1.2هزار دنبال‌کننده
8.8هزار عکس
2.4هزار ویدیو
37 فایل
بسم الله الرحمن الرحیم تبلیغات ارزان در کانال های ما😍😍 مجموعه کانالای مذهبی ناب👌👌 💠 تعرفه تبلیغات 👇 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 http://eitaa.com/joinchat/2155085856Cb60502bb59 🍂 🍂 🌸🌷🌸اللهم عجل لولیک الفرج 🌸🌷
مشاهده در ایتا
دانلود
#برگـــےازخــــاطـــراتــــ🔻🔻🔻 ⚜قبل از پرواز به #سوریه، به دوستان خود گفت اولین شهید(مدافع حرم) تیپ و شهرستان #باغملک خودم هستم.🌷 وی اولین شهید مدافع حرم تیپ امام حسن مجتبی (ع) خوزستان و شهرستان باغملک شد.💔 دقیقا 10 روز مانده به شهادت #امام_حسن_مجتبی(ع) به خیل #شهدا پیوست.😭 🔹مــدافــــــ حـــــرمـ ــــــــع🔹 #شهیدمجتــبــےزڪـوےزاده🌹🍃 🔲سالـــروز #شـهـادتـــــــ...💔 🍃🌸↬ @shahidane1 #شــہیـــــدانــہ↖️
🍃❤️ #بــرگــــےازخــاطــــراتــــ↯↯↯ 《 #بــــوےمــــــزار》 🔷مشهور است که از مزار شهید «سیداحمد پلارک» که در بهشت زهرا علیه السلام تهران، قطعه 26، ردیف 32، شماره 22 واقع اشت، #بوےعطر به مشام می رسد. 🔻درباره علت این موضوع تا به حال صحبت های فراوان و نقل قول های زیادی شده است. باید اذعان کرد که بوی مزار شهید، هیچ علتی جز لطف و فضل الهی و رابطه ماورایی که او با خدا و اولیا الله داشته است، ندارد و هیچ کس هم چیزی از این رابطه نمی داند. هر کس هم موردی نقل کرده، جز شایعه چیزی بیش نیست. علتش را فقط خدا می داندو بس.♡↻ ✍راوے⇦مادر شهید #شهیــــداحمــــدپلارڪــــ🌹🍃 《ســــالــــروز ولادتــــ♡》 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
🔶🔸🔸 #بــــرگــےازخــاطراتــــــ🍃 《« #فرمانده_دلاور و دوست داشتنی گردان حمزه شهید حاج اسدالله پازوکی رو همه دوست داشتند. آخرین بار وقتی شب بیست و چهارم بهمن سال ۶۴ برای عملیات تو جاده ام القصر میرفتیم دیدمش. نور مهتاب به صورتش میخورد و #چهره_باصلابتش مثل ماه میدرخشید. لباس فرم سپاه به تنش بود و مثل همیشه آستین دست چپش رو که قطع شده بود بالا زده بود. روحش شاد»》 🔶راوی⇦محسن امامی ســـرداروالامقـام‌ودوست‌داشتنی😘 #شهیداسدالله‌پازوڪــے🌸🍃 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
🔷🔸 #بــــرگــــےازخــاطــــراتــ🍃 🔹《چند وقت قبل از شهادت محمد حسین پسر خواهرم که او نیز شهید شده است به خواب محمدحسین می‌آید و او را خواب می‌بیند که در یک باغ خیلی وسیع زندگی می‌کند پر از میوه است و سر سبز، محمدحسین به او می‌گوید پسرخاله جای به این قشنگی داری و ما را دعوت نمی‌کنی و یک سیب و یک انار به او می‌دهد و او در جواب به محمدحسین می‌گوید نگران نباشید چند وقت دیگر شما هم می‌آئید اینجا و درست چند وقت بعد از خوابش به شهادت رسید.》🔹 #شهیــدمحمــدحسیــن‌نامــــدار🌹🍃 ____✨🌹✨____ 🆔 @shahidane1
شـھیـــــــدانــــــہ
💛🌸🍃 ‌°•{مــــــدافــــع‌حــــرم #شھیدمحمـدتقـےسالخــورده🍃🌹}•° ✍ #چــڪیــــــده : ↯↯↯ ♡《شهید مدافع
🔺~🔺 °•{ 🍃 👈 ⇩ }•° ❣ ♡ ▓⇦《من و شهید فیروز آبادی و برادر ترابی داماد شهید سالخورده با هم در یک گردان بودیم. 🔸دوره اولی که شهید سالخورده رفت سوریه عبدالرحیم خیلی نگران بود و میگفت محمدتقی شهید میشود.😢 شهید فیروز ابادی روحیه شوخی داشت و بعضا سر به سر بچه ها میگذاشت☺️. یک روز صبح به اتاقم آمد و گفت میخواهم سر به سر دوستمان بگذارم. 🔹با یک قیافه کاملا جدی و ناراحت رفت پیش دوستمان و شروع کرد به صحبت و گفت که راستش محمدتقی شهید شد.😳 دوستمان یک دفعه حالش گرفته شد و با یک چهره بر افروخته و ناراحت به اتاق من آمد که به من بگوید...یک دفعه عبدالرحیم زد زیر خنده و قضیه لو رفت.😃 🔸 حالا دوستمان شاکی شد که چرا رحیم چنین شوخی بی مزه ای کرد و همینطور ناراحت بود وعبدالرحیم میخندید و ناراحتیش را بیشتر میکرد.😒 🔹یک دفعه ی چیزی به ذهنم رسید. دوستمان را بردم تو اتاقم و گفتم: تو فکر میکنی آخر عاقبت محمد تقی چیه؟🤔 گفتم: چیزی جز در اون میبینی؟ 🔸بالاخره . حالا زمانش معلوم نیست. سوریه نشد ایران میشه. این ماموریت نشد تو ماموریتهای بعدی میشه. پس بهتره همه آماده باشیم. دیدم سکوت کرد و آروم شد حرفم را تایید کرد👌و رفت. بعد چند وقت عبدالرحیم رفت و آسمانی شد. روزی که خبر شهادت رحیم را آوردن ، دوستمان گفت: دیدی رحیم چی میگفت و چی شد؟ گفتم : اره .رحیم لیاقتش را داشت ولی من هنوز به حرفی که زدم ایمان دارم.☺️ چندی نگذشت که خبر رسید محمدتقی هم و دو دوست همیشگی به هم پیوستند.😭 🔹روز تشییعش محسن میگفت ما همه منتظر شنیدن خبر بودیم و آماده بودیم..... 🕊 ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
شـھیـــــــدانــــــہ
🔺~🔺 °•{ #بــــرگــےازخاطــــراتــــــ🍃 👈 #قسمتــــــــ_اول ⇩ }•° ❣ #آرزوےشهادت_برا
🌸🍃 °•{ #بــرگـےازخــاطــراتــــ📄 #قــسمتــــــــ_دومـ }•° 🔷《تشبیه و تنبیه برای همه》 نظامی‌ها یک قانون دارند که میگویند: تشویق برای یکی تنبیه برای همه. 🔹در میدان موانع یک گودالی بود🕳 به ارتفاع دو و نیم متر، قبل از ورود به آن مرحله آموزشهای لازم برای خروج از مانع را دادند که چطور از گوشه‌های گودال🕳 استفاده کنیم و خودمان را سریع از مانع بکشیم بیرون. 🔸من وارد گودال شدم ولی بخاطر آموزشهای سنگین قبلی توانی در بدنم نبود که خودم را بکشم.😔 من سعی می‌کردم از گودال خارج بشوم و رفقایی که قبل از من مانع را رد کرده بودن داشتن آن بیرون تنبیه می‌شدند تا من خودم را برسانم. بخاطر همون قاعده نظامی : "تشویق برای یکی تنبیه برای همه..." 🔹با تمام وجودم سعی می‌کردم که از مانع خارج شوم که شهیـــد سالخورده پرید توی چاله🕳 پاهایش را خم کرد و شانه‌هایش را آورد پایین که زانویش لگد کنم و پایم را بگذارم روی شانه محمدتقی و از گودال خارج شوم. 🔸محمدتقی گفت: سید برو بالا بچه‌ها منتظرت هستند، من اول خودداری کردم. ولی با اصرار شهید بزرگوار درحالی که واقعا خجالت می‌کشیدم😓 از پا و دوشش استفاده کردم و بالا آمدم. بعد خود شهید خیلی سریع بالا آمد و من هم عذرخواهی کردم و صورتش را بوسیدم.😘 °•{مــدافــــع_حــــرم #شھیدمحمدتقےسالخـــورده🌹🍃}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯
🍁🌾🍂 🌾🍂 🍂 گفٺ:‌ اسڪلہ چه‌ خبر؟ گفتم: منتظـــــر شماسٺ ڪہ برے شهیـــ🌷ــد‌ شی! 《خندیـــــد‌ و رفـــــٺ》 وقتی پیکرش‌ رو‌ آوردن‌ گریـــــہ‌ام‌ گرفٺ گفتم:‌ من‌ شوخے کردم؛ تو چرا شهیـــــد شدے؟! 💔 °•{ 🌹🍃}•° ╭━═━⊰❀❀⊱━═━╮ 🆔➣ @shahidane1 ╰━═━⊰❀❀⊱━═━╯