🔸حدود یکماه از این ماجرا گذشت تا این که دومین نامه امیر در تاریخ یکم دی ماه ۱۳۶۵، در حالی که در آستانه اعزام به جبهه قرار داشت ، به مجله زن روز رسید.
[ادامه متن نامه اول...]
چون رفتار آنها هم در بیرون از خانه دستِکمی از رفتار دخترخالهام در خانه ندارد. امیدوارم که هرچه زودتر مرا کمک کنید. خواهران گرامی! جواب نامهام را به این آدرس به صورت کتبی بدهید که قبلا تشکر و سپاسگزاری میکنم.
با تشکر برادرتان امیر....
۳/۹/۶۵ - ساعت ۵/۳ بعدازظهر
به نام خداوند بخشنده و مهربان
خدمت خواهران عزیز و گرامیام در مجله مفید و پربار زن روز
سلام من را از این فاصله دور پذیرا باشید. آرزو میکنم که در تمام مراحل زندگیتان موفق و مؤید و سلامت باشید. قبل از هر چیز لازم است از زحمات شما بهخاطر فراهم آوردن این مجله مفید و سودمند تشکر کنم و باور کنید بدون تعارف و تمجیدهای دروغین، مجله زن روز بهترین مجله خانوادگی در سطح کشور و بهترین نشریه از بین نشریههای مؤسسه کیهان است. اما دلیل این که امروز در این هوای بارانی، این برادر کوچکتان تصمیم گرفت با شما درد دل کند مشکل بزرگی است که بر سر راهش قرار گرفته است. جریان را برایتان بازگو میکنم.
من پسری هفده ساله هستم و در خانوادهای مرفه و ثروتمند زندگی میکنم؛ اما چه ثروتی؟! که میخواهم سر به تنش نباشد. پدر و مادر من هر دو پزشک هستند و از صبح زود تا پاسی از شب را در خارج از منزل سپری میکنند؛ تازه وقتی هم به خانه میآیند، از بس خسته و کوفته هستند، زود میروند و میخوابند. اصلا در طول روز یکبار از خود سؤال نمیکنند که پسرمان (یعنی من) کجاست؟ حالا چهکار میکند؟ با چه کسی رفتوآمد میکند؟ اما خوشبختانه به حول و قوه الهی من پسری نیستم که از این موقعیتها سوءاستفاده کنم و خودم را به منجلاب فساد بکشانم.
البته این مشکل اصلی من نیست؛ چون من دیگر به این بیتوجهیها عادت کردهام و از این که اصلا به من کاری ندارند که کجا میروم و چه میپوشم و با کی میگردم، تعجب نمیکنم؛ بلکه مشکل اصلی من از حدود یک سال پیش شروع شد. پدر و مادرم به دلیل این که من تنها بچه خانواده هستم و ضمنا وضع مادیشان هم خوب است، دختر خالهام را که در خانوادهای متوسط زندگی میکند، به فرزندی که چه عرض کنم به سرپرستی قبول کردند. (البته لازم به تذکر است که دختر خالهام هم همسن خود من است.) بله از آن تاریخ به بعد مشکل من شروع شد و خانه آرام و ساکت ما که در طول روز کسی جز من در آن زندگی نمیکرد، تبدیل به زندگی پسری که سعی در دور کردن هوای نفس دارد با دخترخالهاش ـ که به مراتب از شیطان پستتر و گناهکارتر و حرفهایتر است، شد.
تنها کارهای دخترخالهام را در یک جمله خلاصه میکنم: «درخواست از من برای انجام بزرگترین گناه کبیره». میدانم که منظور من را حتما فهمیدهاید و لازم به توضیحات اضافی نیست. همانطور که گفتم پدر و مادرم حدود هفده ساعت از روز را بیرون از منزل بهسر میبرند؛ یعنی از ساعت شش صبح تا یازده شب. من هم از ساعت هفت صبح تا یک بعدازظهر مشغول تحصیل هستم. یعنی حدود ده ساعت از روز را با دخترخالهام در خانه تنها هستم و همانطور که گفتم، دخترخالهام یک لحظه من را تنها نمیگذارد. دائما در سرم فکر گناه میاندازد. بارها در طول روز از من درخواست گناه میکند. البته من پسری نیستم که تسلیم خواهش و حرفهای او شوم. همیشه سعی میکنم خودم را از او دور کنم؛ ولی او مانند شیطانی است که سر راه هر انسانی ظاهر شود، او را درون قعر جهنم پرتاب میکند و برای همین است که من از او احتراز میکنم؛ ولی او دست از سرم برنمیدارد.
تو را به خدا کمکم کنید. چهطور جواب حرفهای چرب و نرم او را بدهم؟ من بعضی وقت”‹ها فکر میکنم که او شیطان است که از آسمان به زمین آمده تا تمام عبادات چندین ساله من را دود و نابود کند و سپس به آسمان برگردد. خواهران عزیز کمکم کنید! من چهطور میتوانم او را سر راه بیاورم؟ هرچه به او میگویم دست از سرم بردار، گوشش بدهکار نیست. هرچه به او میگویم شخصیت زن این نیست که تو داری انجام میدهی، اصلا گوش نمیکند. میترسم آخر عاقبت کاری دست من بدهد. دوست ندارم که تسلیم او شوم.
باور کنید حتی بعضی وقتها من را تهدید هم میکند. البته فکر میکنم همه این بدبختیها به خاطر این است که من یک مقدار زیبا هستم. فکر میکنم اگر این موهای طلایی و پوست روشن را نداشتم، حتما این مشکل سرم نمیآمد. روزی هزار بار از خداوند درخواست میکنم که این زیبایی را از من بگیرد. دوست داشتم در خانوادهای فقیر زندگی میکردم و زشتترین پسر روی زمین بودم، ولی این دخترخاله شیطانصفت در راهم ظاهر نمیشد که نمیگذارد تا قبل از ازدواج پاک بمانم. البته من که تا حالا تسلیم خواهشهای او نشدهام؛ ولی میترسم بالاخره من را وادار به تسلیم کند. خواهران خوبم! کمکم کنید نگذارید این برادرتان پاکی خود را از دست بدهد. بگویید به او چه بگویم و چهطور او را ارشاد کنم تا دست از هوای نفس خود بردارد و من را هم اینهمه آزار ندهد؟ چهطور او را مانند یک دختر مسلمان کنم و چهطور میتوانم طرز فکر و رفتار و عقیدهاش را تغییر دهم؟
ضمنا فکر نمیکنم که درمیان گذاشتن این مسأله با پدر و مادرم فایدهای داشته باشد؛ چون آنها نه وقت و نه حوصله فکر کردن به این مسائل را دارند، تازه اگر هم داشته باشند، هیچ عکسالعملی نشان نمیدهند.
ادامه در پیام بعد...
🔸همانطور که امیر در نامه دوم آرزویش را کرده بود، جواب مجله زن روز به اولین نامه او، زمانی به دست مدیر دبیرستانش رسید که ده روز قبل، امیر به آرزوی بزرگترش رسیده بود.
📝جواب نامه این بود:
بسمهتعالی
برادر گرامی
سلام علیکم
حتما موضوع را با خانواده خود در میان بگذارید. زیرا آگاهی خانوادهتان میتواند برای شما مؤثر باشد.
موفق باشید
🔸این نامه بنا بر آدرسی که امیر در نامه خود نوشته بود، به دست مدیر دبیرستانش رسید؛
📝او نیز دو روز بعد در جواب، برای مسئولان مجله زن روز نوشت:
بسمهتعالی
مجله محترم زن روز
با سلام، برادر "امیر ..." در تاریخ ۵/۱۰/۶۵ در عملیات کربلای ۴ به شهادت رسیدهاند. نامه شهید ضمیمه میشود.
با تشکر
رئیس دبیرستان "شهید..." ۱۶/۱۰/۶۵
بسم رب الشهداء و الصدیقین
خدمت خواهران عزیز و گرامیام در مجله زن روز
سلامی به گرمای آفتاب خوزستان و به لطافت نسیم بهاری از این راه دور برای شما میفرستم. مدتهاست که منتظر نامه شما هستم؛ ولی تا حالا که عازم دانشگاه اصلی هستم، جوابی از شما دریافت نکردهام. البته مطمئن هستم که شما نامهام را جواب خواهید داد؛ ولی امیدوارم وقتی شما جواب بدهید، من در این دنیای فانی نباشم.
حدود یک هفته بعد از این که برای شما نامهای نوشتم و گفتم خواهر خواندهام مرا ترغیب به گناه کبیره زنا میکند، شبی در خواب دیدم که مردی با کتوشلوار سبز در خیابان مرا دید و به من گفت: «امیر برو به دانشگاه اصلی، وقت را تلف نکن.» من این خواب را از روحانی مسجدمان سؤال کردم و ایشان گفتند که دانشگاه اصلی یعنی جبهه. من هم از این که خدا دست نیاز مرا گرفته بود و راهی به روی من گشوده بود، خوشحال شدم و حال عازم جبهه نور علیه تاریکی هستم. البته این نامه را به کادر دبیرستان میدهم تا اگر خوشبختانه شهید شدم و بعد از شهادت من نامه شما آمد، این نامه را برایتان پست کنند تا از خبر شهادت من آگاه شوید.
البته من نمیدانم حالا که این نامه را مطالعه میکنید، اصلا یادتان هست که در نامه قبلی چه نوشتهام یا اینکه کثرت نامههای رسیده شما موضوع نامه مرا در خاطر شما پاک کرده است. به هر شکل همانطور که در نامه قبلی هم نوشته بودم، پدر و مادر من آدمهای درستی نیستند و رفتار و گفتار و کردارشان غربی است و خواهرخواندهام هم که این موضوع را بعد از آمدن به منزل ما دید، فکر کرد من هم زود تسلیم میشوم؛ ولی او کور خوانده است.
من مدتها با شیطان مبارزه کردهام و خودم را از آلودگی حفظ کردهام. ولی فکر میکنید که تا کی میتوانستم در مقابل این شیطان دخترنما مقاومت کنم و برای همین و باتوجه به خوابی که دیده بودم، تصمیم گرفتم که خودم را به صف عاشقان حقیقی خدا پیوند بزنم و از این دام شیطان که در جلوی پایم قرار دارد، خلاصی پیدا کنم. من میروم اما بگذار این دختر فاسد بماند.
من فقط خوشحالم که حالا که عازم جبهه هستم، هیچ گناه کبیرهای ندارم و برای گناهان ریز و درشت دیگرم از خداوند طلب مغفرت میکنم. من میروم، ولی بگذار پدر و مادرم که هر دو دکتر هستند و ادعای تمدن میکنند، بمانند و به افکار غربزده خود ادامه دهند. امیدوارم که به زودی از خواب غفلت بیدار شوند. من تا حالا به جبهه نرفتهام و نمیدانم حال و هوای آنجا چگونه است؛ ولی امیدوارم که خداوند ما بندگان سراپا تقصیر را هم مورد لطف خود قرار دهد و از شربت غرورانگیز و مستکننده شهادت به ما بنوشاند. این تنها آرزوی من است.
پدر و مادرم هیچ وقت برای من پدر و مادر درست و حسابیای نبودند. همیشه بیرون از خانه بودند و از صبح زود تا نیمههای شب در حال کار در بیمارستان یا مطب خصوصی یا در مجلسهای فسادانگیزی بودند که من از رفتن به آنها همیشه تنفر داشتهام. هیچوقت من محبت واقعی پدر و مادرم را احساس نکردم؛ چون اصلا آنها را درست و حسابی ندیدهام. بعد هم که این دختر را پیش ما آوردند که زندگی آرام و بدون دغدغه مرا تبدیل به توفان مبارزه با گناه کردند. با این همه همانطور که گفتم خوشحالم که به گناهی که خواهرخواندهام مرا به آن تشویق میکرد، آلوده نشدم.
ضمنا از طرف من خواهش میکنم به روانشناس مجله بگویید که در نوشتههایتان حتما این موضوع را به پدر و مادرها تذکر دهند که پدر و مادری فقط این نیست که بچه به دنیا بیاورید و آنوقت به امید خدا رها کنید؛ بلکه به آنها بگویید پدر و مادری یعنی محبت و توجه به فرزند. امیدوارم من آخرین پسری باشم که از این اتفاقها برایم میافتد. البته نمیدانم که این موضوع را خانم روانشناس باید بگوید یا کس دیگری. به هر صورت خودتان این پیام را به هر کسی که مناسب میدانید برسانید تا او در مجله چاپ کند.
قلبم با شنیدن کلمه شهادت تندتر میزند و عطش پایانناپذیری در رسیدن به این کمال در وجودم شعله میکشد. همانطور که گفتم اگر خداوند ما را پذیرفت و شهید شدیم که این نامه را از طرف رئیس دبیرستان برایتان میفرستند و اگر لایق و شایسته رسیدن به این مقام رفیع نبودم و برگشتم، اگر نامهای از شما دریافت کرده بودم، حتما جوابش را میدهم.
البته امیدوارم برنگردم؛ چون آنوقت همان آش است و همان کاسه. بیشتر از این وقت شما را نمیگیرم. برای من دعا کنید. سلامتی و موفقیت همه شما خواهران گرامی را از خداوند متعال خواستارم و در پایان آرزو میکنم که همه انسانهای خفته، مخصوصا پدر و مادر و خواهرخواندهام از خواب غفلت بیدار شوند و رو به سوی اسلام بیاورند. عرض دیگری نیست. خداحافظ و التماس دعا
والسلام علی عبادالله صالحین
برادرتان امیر ۱/۱۰/۶۵
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
♦️شوخی های یک شهید در هنگام مصاحبه
🔹احسان محبوبی؛ همین جوان شوخ این فیلم سال ۶۵ در سن بیست سالگی، در عملیات کربلای پنج #شهید شد. داداش بزرگترش حسن، هم سال۶۲ در والفجر چهار شهید شده بود.
نثار روح باصفای این شهید عزیز صلوات و فاتحهای بخوانیم.
یه سالی طلائیه مستقر بودم برای روایتگری
یه جمع دانشجویی اومدن یادمان.
بهار بود.
از سه راهی شهادت عبور کردیم به سمت راست، یه جایی پیدا کردیم و نشستیم به صحبت...
یادمه اون روز کاروان هم خیلی نیومده بود.
روایتگری و روضه تموم شد و بچه ها رفتن سمت اتوبوس ها و من همون جا موندم.
منطقه خلوت بود، تنها داشتم همون جا قدم می زدم، دیدم بچه ها روی زمین چیزهایی رو حکاکی کردن.
اون موقع گوشی لمسی و اینا نداشتم که از نوشته ها عکس بگیرم.
فقط یادمه یه دانشجو نوشته بود:
خدایا عوضی بودیم عوض شدیم.
این هنر شهداست، وقتی کششی باشه سریع طرف رو جذب می کنن...
جانباز قطع نخاعی ناصر توبهای در سن ۲۱ سالگی فرماندهی یکی از گردانهای لشکر ۴۱ ثارالله کرمان را بر عهده داشت که در آن زمان حاج قاسم سلیمانی در سمت فرماندهی لشکر خدمت می کرد.
سردار شهید حاج قاسم سلیمانی وقتی نزدیک ایام عید می خواست به کرمان و به دیدار والدین خود برود به همسر این جانباز زنگ می زد و می گفت: "من دو روز به خانه شما می آیم."
لباسی تهیه می کرد و به خانه او می رفت. جانباز را استحمام می داد، تخت او را آماده می کرد و در این دو روز به همسر جانباز می گفت کار آشپزخانه هم به عهده من است؛ دو روز خدمت گذاری این جانباز قطع نخاعی را داشت؛ بعد به سمت خانه خودش میرفت.
تا شهید نباشی، شهید نمیشوی
روز جانباز مبارک
مسند نشينانِ بزم كرامت
++======++
قرآن كريم از اموري به عنوان محور كرامت، ياد فرموده كه معروف ترين بلكه اساسي ترين آنها تقوا است، كه: (إنّ أكرمكم عنداللّه أتقاكم)[1].
يكي ديگر از محورهاي اصلي كرامت، مقام والاي شهادت است و بر پايهي بيان هاي قرآني مي توان دريافت كه هر كس شهيد راه خداست، واقعاً مكرّم است.
از اين رو، خداي سبحان دربارهي شهيدِ سوره يس مي فرمايد: پس از قيام براي دفاع از دين و شهادت در اين راه، به مقام و مكرمتي بلند، دست يافت و گوشه اي از آن در پيام شهادتش اين گونه جلوه گر شد: اي كاش خويشان من در مي يافتند كه پروردگارم چگونه حجاب ها و غبارها را از من برگرفت و چه سان به جمع مكرّمان و بزرگواران ملكوت، را هم داد: (قيل ادخل الجنّة قال ياليت قومي يعلمون بما غفرلي ربّي وجعلني من المكرمين)[2].
===========
[1]ـ سورهي حجرات، آيهي 13.
[2]ـ سورهي يس، آيات 26 ـ 27.
آیت الله جوادی آملی، صورت و سیرت انسان در قرآن، ص 336
https://eitaa.com/shahidaneh110
البته چنين مقامي، ويژهي شهيدِ نبرد با دشمنان بيروني خدا نيست بلكه در جهاد اكبر و مبارزه با نفس نيز هر كس تا آخرين نفس، ميدان داري و مقاومت كند و تن به اطاعت ابليس، ندهد و در حال مداومت بر تهذيب روح بميرد، از زمرهي شهيدان است، چه اين كه در محبّت اهل بيت رسول خدا (صلي الله عليه و آله و سلم) هر كس ثابت قدم باشد و در حال تداوم و استقامت بر اين محبت بميرد، شهيد ميدان عشق و محبت الهي است كه: «من مات علي حبّ ال محمّدٍ مات شهيداً»[1].
[1]ـ بحار، ج 23، ص 233
آیت الله جوادی آملی، صورت و سیرت انسان در قرآن، ص 337
https://eitaa.com/shahidaneh110
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اینو هر کی ندیده ببینه و هر کی هم دیده یکبار دیگه ببینه دمت گرم حاج مهدی🌹🌹
🌹شما جانبازان، به هیچوجه مشروطیِ دانشگاه شهادت نيستيد
🔻رهبر انقلاب: یک جمله به این برادر عزیزِ جانبازمان که میگوید «من مشروطىِ دانشگاه شهادتم» عرض کنم: به هیچوجه شما مشروطی نیستید. 🔹شما #جانبازان ذخیرههای باارزش دانشگاه جهادید. جهاد لزوماً با #شهادت همراه نیست؛ اما لزوماً با فوزِ به رتبهی مجاهدان و تقرّب به پروردگار همراه است.
🔺میدان جهاد هم همه جاست؛ هم در دفاع نظامىِ از کشور، هم در دفاع سیاسی و آبرویىِ از کشور و هم در تلاش برای پیشبرد کشور و ملت، که امروز شما در این سنگر کار میکنید. اینها همه #مبارزه است و همه باید مبارزه کنیم. ٨٢/٩/٢۶
پذیرش بار مسئولیتهای اجتماعی؛
آنها که از عشق به حق و توحید برخوردارند، بی تفاوت و #سازشگر نمیمانند.و همین است که من بین خودسازی و دیگرسازی فاصله نمیبینم. چون یک فرد با روابطش،یک #امت است و جامعه است. و کسیکه ساختهشد،زاینده است.این نازایی ما نشانگر روشهای تربیتی نازا و عقیم است.و نشانه خامی و خالیبودن ما. وگرنه پختهها و ساختهشدهها آرام ندارند و رقصکنان زیربار مسئولیت میروند و رنجهایش را با شوق گردن میگیرند، که زیر شمشیر غمش، رقصکنان باید رفت!
📚برشی از کتاب "مسئولیت و سازندگی"، علی صفایی حائری
زیر خبر اینو نوشته:
«با شنیدن این شغل کاربران فضای مجازی بسیار متعجب شدند اما این آقای بازیگر با افتخار از شغلش صحبت کرد و این کار را یک حرکت انسان دوستانه دانست.»
حالا اگه یه بازیگر یا هر چی، تو ایران مسافرکشی کنه، چه سر و صدا و وامصیبتا که به راه نمیفته!!!
ولی بازیگر نقش مختار ثقفی، اونجا اگه مسافر کشی کنه میشه انسان دوستانه و شریف و دوستدار مردم و البته پولش رو هم می گیره، چون شغلش هست.
برام تصور عمق غرب زدگی سخته ولی این واقعیتی هست که داره رقم می خوره...
@shahidaneh110
شهید محمود رضا بیضائی:
شهادت در راه خدا مزد کسانی است که در راه خدا پرکارند.
#شهید_مدافع_حرم
http://eitaa.com/shahidaneh110
شهیده نسرین افضل:
خداوندا مصممان نما تا به دنبال هر شهیدی بتوانیم پیام رسان خونش باشیم.
eitaa.com/shahidaneh110
...ساعت ده شب بود. مراسم دعای توسل تمام شده بود. موقعی که میخواستند سوار ماشین شوند، صدای تک تیرهایی به گوش میرسید، نزدیک ماشین نسرین گفت: بچهها شهادتینتون را بگید. دلم شور میزنه. فاطمه سوار ماشین شد و گفت: توی تب میسوزی، انگار توی کوره هستی. دلشوره ات هم به خاطر همینه. ما که تب نداریم شهادتین را نمیگیم، فقط تو بگو نسرین جان.
خنده روی لبها یخ زد، همگی سوار ماشین شده بودند. نسرین کنار در نشسته بود و شهادتین را میگفت: که تیری شلیک شد. تیر درست به سرش اصابت کرد. همان جا که آرزو داشت و همان طور که استادش «مطهری» به شهادت رسیده بودند، شهید شد.
و در همان مسجد اباذر که مجلس ساده عروسی اش را برگزار کرده بودند، مجلس ختم برگزار شد. نسرین شهید شده بود.
کتاب راز یاسهای کبود.
eitaa.com/shahidaneh110
19.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🔸 کلیپ فوق العاده زیبا
http://eitaa.com/shahidaneh110
⚫ یادبود طلبه فاضل مرحوم حجت الاسلام و المسلمین سید مصطفی مدرس مصلی ⚫
🎞️ ارائه مرحوم حجت الاسلام و المسلمین سید مصطفی مدرس مصلی
🔰 طرح تخصصی عاقله نخبگان انقلاب اسلامی
🔰 رویداد احیای عاصمه
📆 اسفند 1400
📺 https://www.aparat.com/v/Hxwdz
•┈┈••••✾•🌿🌺🌿•✾•••┈┈•
*موسسه آموزش عالی حوزوی مشکات*
◀️ سایـــت موسسه
◀️ کانال بـــله
◀️ کانال ایـــتا
.
امروز برای شهدا وقت نداریم
ای داغ دل لاله تو را وقت نداریم
با حضرت شیطان سرمان گرم گناه است
ما بهر ملاقات خدا وقت نداریم
چون فرد مهمی شده نفس دغل ما
اندازه یک قبله دعا، وقت نداریم
در کوفه تن، غیرت ما خانه نشین است
بهر سفر کرب و بلا، وقت نداریم
تقویم گرفتاری ما پر شده از زرد
ای سرخ، گل لاله، تو را وقت نداریم
هر چند که خوب است شهیدانه بمیریم
خوب است، ولی حیف که ما وقت نداریم
eitaa.com/shahidaneh110