زندگی شهیدانه
از شهیده مرضیه بلوایه، جاری عصمت نیز خواهم نوشت إن شاء الله
🌾مادر میگوید:خواستگارت می خواهد تو را ببینند؟!
مرضیه میگوید: مادر تازه جنگ شروع شده. من ازدواج نمیکنم. میخواهم به جبهه بروم.
🌾مادر با خنده و تعجب میپرسد: جبهه!... مگر خانمها هم میتوانند به جبهه بروند؟!
🌾مرضیه در جواب : مادر! چه میدانی فردا چه میشود؟! دفاع مال همه است، چه مرد... چه زن.
🌾خانه شان اثر موج انفجار تخریب میشود ، مجبورند به ترک دزفول و به نیشابور می روند؛ اردوگاه خانوارهایی که از شهرهای جنگ زده به آنجا پناه آورده اند.
🌾با یک پاسدار رزمنده ازدواج می کند و با جاری اش (عصمت پورانوری) که او هم تازه ازدواج کرده آشنا میشود.
🌾عصمت و مرضیه دو بال میشوند برای پرواز. آن دو در نبود همسرانشان که مدام در میدان نبرد هستند به فعالیت های فرهنگی خود ادامه میدهند.
🌾گویی قدم هاشان بوی بهشت میدهد و جاده وصال به معبود در انتظارشان است.
🌾 تکبیر گویان به پل قدیم دزفول میرسند. جمعیت مردم فریاد میزنند: بوی خونِ شهدا میآید....
در هروله ترکشهای آتشین، مرضیه به «فادخلی جنتی» خوانده میشود و عصمت نیز هم.
🌾 آن دو در حالی که چادرشان را به دور خود میپیچند از شدت جراحات بر روی پل قدیم مظلومانه به شهادت میرسند.
#شهیده_عصمت_پور_انوری
#شهیده_مرضیه_بلوایه
#عروس_آسمانی
http://eitaa.com/shahidaneh110