eitaa logo
امام زادگان عشق
95 دنبال‌کننده
14.8هزار عکس
3.9هزار ویدیو
331 فایل
خانواده های معظم شهداء و ایثارگران محله مسجد حضرت زینب علیها سلام . ستاد یادواره امام زادگان عشق ارتباط با مدیر کانال @ya110s تاریخ تاسیس ۱۳۹۷/۱۰/۱۶
مشاهده در ایتا
دانلود
مامانم کنار گوشم گفت: «بچه ت پسره و خوشگل.» وقتی آوردنم بخش، نگاه چرخاندم و دلم میخواست میدیدمت. مامان متوجه شد: «الان مویش رو آتش میزنن و میاد.» آمدی با همان ویلچر - بچه کو آقامصطفی؟ - الان میارن. کمی بعد پرستاری آمد: «بیایین بچه رو تحویل بگیرین. نیم ساعتی تو دستگاه گذاشتیمش و حالش خوبه.» مادرت رسید. با مادرم رفتند سراغ بچه و تو آمدی بالای سرم. با شوق پرسیدی: «چه شکلیه؟» - مگه ندیدیش؟ - میخوام خودت برام بگی! - اصلا شبیه من و تو نیست! . چرا چنین فکری میکنی؟ . آخه خیلی سفیده! نه به من رفته نه به تو! مامانم بچه به بغل آمد، نگاهت که به او افتاد خندیدی، بچه را گرفتی بغلت. - این چه حرفیه که به پسرمون میزنی؟ در گوشش اذان گفتی، درحالی که اذان فاطمه را پدرت گفته بود. در همان حال گوشی ات را روشن کردیو گفتی: «از من و پسرم فیلم بگیر.» آن شب تا صبح بارها و بارها رفتی و آمدی، به حدی که پرستارها از دستت عاصی شده بودند. وقتی می خواستند داروهایت را تزریق کنند و میدیدند نیستی، کلافه میشدند. یک بار هم پرستار آمد وضعیت مرا چک کند، دید روی تخت کنارم دراز کشیدی. لباس من آبی کم رنگ بود و لباس تو آبی پررنگ. به شوخی گفت: حالا کدومتون زایمان کردین؟» پرستار دیگری آمد و گفت: «آقا تخت برای یه نفره بیا پایین!» - ما دو نفر وزنمون به اندازه یه نفرها | وقتی خبر رسید مرخصم کردند، بار دیگر آمدی برای بدرقه. بچه را مادرت گرفته بود و وسایل را مادرم برداشته بود. تا جلوی در بیمارستان دنبال ما آمدی. حالا لنگان لنگان قدم برمیداشتی. کسانی که تو را میشناختند تبریک می گفتند و تو لبخند میزدی و تشکر می کردی. مرا سوار ماشین بابا کردی و با خیال راحت برگشتی به اتاق. روز سوم باید پسرمان را که حالا صدایش می کردیم محمدعلی، می بردیم غربالگری. بعد هم میرفتیم بخش نوزادان و تستزردی می گرفتیم. پزشک متخصص هم باید محمدعلی را ویزیت می کرد. خبردار شدی و با همان لباس بیمارستان درحالی که آنژیوکت به دستت بود، آمدی درمانگاه النگ لنگان باهم رفتیم داخل مطب و به دکتر گفتی: «پدر این بچه م!» دکتر با تعجب نگاهت کرد: «پس چرا این لباس تنته؟» . کمی ناخوش احوالم، توی بیمارستان بستری ام. دکتر از محمدعلی تست زردی گرفت و آمدیم بالا داخل اتاقت. همان ساعت ناهار آوردند: «بخور عزیز!» . متشکر، میل ندارم!| - باید بخوری، چون میخوای بچه شیر بدی! قاشق قاشق غذا را گذاشتی دهنم. غذا خورشت کرفس بود. تا آن زمان غذایی به این خوشمزگی نخورده بودم، حتی بعد از آن... ⬅️ .... 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💠 قرار شبانه زمزمه می کنیم دعای فرج را به نیابت از تمام 🌸بسم الله الرحمن الرحيم🌸 🌸الـهي عَظُمَ الْبَلاءُ 🌸 وبَرِحَ الْخَفاءُ 🌸وانْكَشَفَ الْغِطاءُ 🌸 وانْقَطَعَ الرَّجاءُ 🌸وضاقَتِ الاْرْضُ 🌸ومُنِعَتِ السَّماءُ 🌸واَنْتَ الْمُسْتَعانُ 🌸 واِلَيْكَ الْمُشْتَكى 🌸 وعَلَيْكَ الْمُعَوَّلُ فِي الشِّدَّةِ والرَّخاءِ 🌸اللّـهُمَّ صَلِّ عَلى مُحَمَّد وَآلِ مُحَمَّد 🌸اولِي الاْمْرِ الَّذينَ فَرَضْتَ عَلَيْنا طاعَتَهُمْ 🌸 وعَرَّفْتَنا بِذلِكَ مَنْزِلَتَهُم 🌸ففَرِّجْ عَنا بِحَقِّهِمْ فَرَجاً عاجِلاً قَريبا 🌸 كلَمْحِ الْبَصَرِ اَوْ هُوَ اَقْرَبُ 🌸يا مُحَمَّدُ يا عَلِيُّ يا عَلِيُّ يا مُحَمَّدُ 🌸اكْفِياني فَاِنَّكُما كافِيانِ 🌸وانْصُراني فَاِنَّكُما ناصِرانِ 🌸يا مَوْلانا يا صاحِبَ الزَّمانِ 🌸الْغَوْثَ الْغَوْثَ الْغَوْثَ 🌸ادْرِكْني اَدْرِكْني اَدْرِكْني 🌸السّاعَةَ السّاعَةَ السّاعَةَ 🌸 الْعَجَلَ الْعَجَلَ الْعَجَل 🌸يا اَرْحَمَ الرّاحِمينَ 🌸بحَقِّ مُحَمَّد وَآلِهِ الطّاهِرينَ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
جشن میلاد حضرت فاطمه زهرا سلام الله علیها امشب در حسینیه مسجد حضرت زینب سلام االه علیها
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ رَسُولِ اللَّه السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ فَاطِمَةَ وَ خَدِیجَة السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ أَمِیرِ الْمُؤْمِنِین السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ الْحَسَنِ وَ الْحُسَیْن السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ وَلِیِّ اللَّه السَّلامُ عَلَیْکِ یَا أُخْتَ وَلِیِّ اللَّه السَّلامُ عَلَیْکِ یَا عَمَّةَ وَلِیِّ اللَّه السَّلامُ عَلَیْکِ یَا بِنْتَ مُوسَى بْنِ جَعْفَر يَا فَاطِمَةُ اشْفَعِي لِي فِي الْجَنَّةِ 🔸السلام علیک یافاطمه المعصومه🔸 ◀️ روزمان را با سلام به حضرت فاطمه معصومه سلام‌الله علیها آغاز میکنیم 🔻... 👇 🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰🌷
بسم الله الرحمن الرحیم 🌷 🌷 قَالُوا ادْعُ لَنَا رَبَّكَ يُبَيِّن لَّنَا مَا هِىَ قَالَ إِنَّهُ يَقُولُ إِنَّهَا بَقَرَةٌ لا فَارِضٌ وَلَا بِكْرٌ عَوَانٌ بَيْنَ ذَلِكَ فَافْعَلُواْ مَا تُؤْمَرُونَ 🍀 ترجمه:گفتنداز پروردگارت براى ما بخواه تا بر ما روشن كند كه آن چگونه است؟(موسى) گفت:همانا خداوند مى فرماید: گاو ماده ای كه نه پیر و از كار افتاده باشد و نه جوان،میان این دو(میان سال) باشد. پس آنچه به شما دستور داده شده انجام دهید. 🌸 این آیه ادامه ماجرای آیه قبلی است که گفتیم فردی در بین بنی اسرائیل کشته شده و همه همدیگر را متهم می کردند بین قببله های بنی اسرائیل نزدیک بود صورت بگیرد که پیش موسی آمدند و موسی گفت:خداوند فرمان می دهد که گاو ماده ای را ذبح کنید،گفتند آیا ما را به تمسخر می گیری،موسی گفت به خدا پناه می برم از اینکه از جاهلان باشم.وقتى بنى اسرائیل فهمیدند كه موضوع جدّى است، شروع به بهانه جویی کردند. 🌸 و به نظر برخى مفسّران، احتمال مى رود كه این بهانه ها از طرف قاتل واقعى به القا مى شد تا مبادا رسوا شود. و یا اینکه گاو که برای آنها مقدس بود نمی خواستند ذبح کنند (قالوا ادع لنا ربک یبین لنا ما هی:گفتند از پروردگارت برای ما بخواه تا بر ما روشن کند که آن چگونه است؟)به جای اینکه بگویند ربنا می گویند ربک یعنی پروردگار تو این گونه لحن ها نشانه بی معرفتی بنی اسرائیل نسبت به خداست. 🌸 (قال ‌إنه یقول انها بقرة:موسی گفت همانا خداوند می فرماید گاو ماده ای - لا فارض:نه پیر و از کار افتاده باشد - و لابکر:و نه جوان - عوان بین ذلک:میان این دو باشد یعنی نه پیر نه جوان)انسان باید تردید و ‌وسوسه و بهانه جویی را کنار بگذارد و سریع دستور خداوند را انجام دهد(فأفعلوا ما تؤمرون:پس آنچه به شما دستور داده شد انجام دهید) 🔹 پيام های آیه۶۸ سوره بقره 🔹 ✅ خواسته های خود را باید با رعایت ادب درخواست کند.به جای ربک باید بگویند ربنا ✅فرمان خداوند را سریع انجام دهید«فافعلوا ما تؤمرون»
کافی‌ست صبــح که چشمانت را باز میکنی ، به شهــدا سلام کنی... صبــح که جای خودش را دارد ، ظهر و عصر و شب هم بخیـر می شود . . . ســلام ✋ روزتون شهـدایـی🌺 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺سالروز ولادت نائب الامام، مجاهد و مبارز انقلابی، احیاگر اسلام ناب محمدی، منادی وحدت، قیام و عدالت و پیشوای شیعیان و مستضعفان جهان حضرت امام روح الله الموسوی الخمینی گرامی باد. 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
🎈إنّا أعطیناکَ الکوْثَر ولادتِ با سعادتِ گرامی‌ترین مادرِ هستی، حجه الله الکبری سلام‌الله‌علیها بر امامِ زمان ارواحنافداه و همهٔ شیعیان تهنیت باد 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌹قدرت و شکوه زن 👈🏻 قدرت‌ها و ویژگی‌هایی که برخی از بانوان از آن بی‌خبرند ... 💐‌ ولادت حضرت زهرا(س) و روز مادر مبارک 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
Soleimani-2.mp3
3.51M
داستان های عنایات اهل بیت علیهم السلام۱۱ عنایت حضرت زهرا سلام الله علیها برای پیروزی در جنگ ۳۳روزه 🎙سردار شهید حاج قاسم سلیمانی 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مَبْرُوك، مَبْرُوك يَا أَيُّهَا الرَّسُولُ سید رضا نریمانی_۲۰۲۲_۰۱_۲۱_۱۶_۱۴_۰۸_۹۵۹.mp3
1.71M
•|سجاده اش قبله جبرئیل 💐💐💐 •|تسبیحش نور افلاڪه •|این بانو مادر آب و •|هم ڪفه پدر خاڪه 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥نامه شهید حاج قاسم سلیمانی به همسرشان در آخرین روز زن پیش از شهادت 🔹 بسم الله الرحمن الرحیم، «فاطمه بضعه منی فمن اذاها فقد اذانی و من سرّها فقد سرّنی»؛ همسر گرانقدر عزیز و مهربانم حاجیه حکیمه عزیزم، سلام علیکم؛ حقیقتاً مانده‌ام در پیشگاه خداوند که چگونه می‌توانم در این روزهایِ قریبِ رفتن، حقَّ نزدیک به چهل ساله‌ی شما را اداء کنم.امیدی جز به بخشش و محبّت پیوسته‌ی شما و خداوند سبحان ندارم. روزت را تبریک می‌گویم و بخاطر این صبرِ چهل ساله دستت را می‌بوسم. 🔹از خداوند سبحان طول عمر توأم با زندگی فاطمی برایت خواهانم و از اینکه اولین سال را در روز مادر بدون مادر به سر می‌کنی برایت صبر و برای آن مرحومه‌ی مجاهد اجر و غفران الهی خواهانم. همسر ناتوانت در اداء حق الهی خود، «قاسم»، هفتم اسفند ۱۳۹۷ 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
| : ۱۱۹ گوشی در دستم لرزید: «امروز مرخصم سمیه، به سبحان بگو بیاد دنبالم!» خیلی خوشحال شدم، چون میتوانستم تو را در کنارم داشته باشم. گرچه خانه مامان بودم. - می فرستمش بیاد! | - اگه گفتی کی اینجاست؟ . نمیدونم! . پدر و مادر شهید قاسمی، باید برن سوریه! - برای ناهار با خودت بیارشون! | وقتی قبول کردی، مامان بلند شد غذا درست کرد که تلفن زدی: «پرواز اینا جلوتره، باید برسونمشون فرودگاه بعد بیام!» وقتی از فرودگاه آمدی، عصر شده بود. دوستانت و فامیل به دیدنت آمدند و این برنامه تا یک هفته ادامه داشت. مثل همه بچه های کوچکی که به دنیا می آیند، محمدعلی هم زردی گرفته بود. نگرانش بودم، دلداری ام دادی. بعد از یک هفته پدر و مادر شهید قاسمی از سوریه برگشتند. رفتی آنها را از فرودگاه برگرداندی. یک شب پیش ما ماندند. فردایش آنها را رساندی فرودگاه که بروند مشهد. دیگر مثل زمانی که فاطمه به دنیا آمده بود، نمی گفتم این کار را بکن آن کار را نکن. سعی می کردم بیشتر کارها را خودم بکنم. بعد از اینکه کمی سرت خلوت شد گفتی: «بریم برای محمدعلی شناسنامه بگیریم!» من و محمدعلی آمدیم داخل ماشین. فرصت خوبی بود کنارت باشم. ساعتی بعد شناسنامه را گرفتی و آمدی. - بفرما، اینم شناسنامه شازده، فقط به مهر کم داره! . مهر چی؟ به شهادت! - از حالا؟ - آره دیگه، یادت باشه قراره بره! نگاهی به شناسنامه کردم و نگاهی به محمدعلی: «قبول!» جلوی قنادی ایستادی: «بذاریه کیلو شیرینی بگیرم ببریم خونه. شیرینیشناسنامه محمدعلیه همان شب بعد از شام آمدیم خانه خودمان. دیگر باید بیدارخوابی ها را بین خودمان تقسیم می کردیم.
گفتی: «شبا محمدعلی مال تو، روزا مال من! قبول؟» - قبول! نسبت به زمانی که فاطمه به دنیا آمده بود، مادر پخته تری شده بودم. حالا بیشتر آرامش تو برایم مهم بود. بعد از تولد محمدعلی، پنجاه روز پیشم ماندی، یعنی پنجاه شب تمام، ماه در آسمان بود و نبود. گاه هلال، گاه نیمه، گاه کامل و گاه... اما من تو را همیشه ماه کامل می خواستم. بودن نصفه نیمه ات اعصابم را به هم می ریخت، برای همین سرگردان بودم. نگاهم مدام به آسمان زندگی ام بود. کی برایم هستی؟ کی برایم میتابی؟ پنجاه شبانه روز زمان کمی نیست، اما برای من که بی تاب بودم زمان کمی بود. برعکس تولد فاطمه، هم تولد محمدعلی سخت بود و هم گریه زاری اش بیشتر. هنوز آثار مجروحیت در تو بود و اگر به طور ناگهانی از زمین بلند میشدی یا زیاد حرکت می کردی یا عصبی میشدی، کمردرد میگرفتی یا پهلویت تیر می کشید، طوری که نمی توانستی حرکت کنی. فقط حضور دوستان یا خانواده آرامت می کرد. همین روزها بود که خانم صابری زنگ زد: «با حاج آقا و دخترا و نوهم اومدیم تهران و داریم میایم منزل شما.» آمدند و کلی روحیه گرفتی. همان شب اول دختر کوچک آقای صابری گفت: «عمو قول داده بودی ما رو ببری شمال!» خندیدی: «حتما عمو، صبح زود راه می افتیم!» زنگ زدی به یکی از دوستانت در شمال و خانه ای را برای اقامتمان هماهنگ کردی. صبح زود همه را راهی کردی و گفتی: «صبحونه رو هم توی راه می خوریم.» نرسیده به کندوان ماشین خراب شد. به امداد خودرو زنگ زدی. آمدند درست کردند و راه افتادیم. نرسیده به سیاه بیشه دوباره خراب شد. این بار جرثقیل آمد و ماشین را یدک کش کرد. با وجودی که ناراحت بودی سعی می کردی با شوخی و خنده نگذاری ناراحت شوم. پاهایت را روی فرمان گذاشته و میگفتی: «از من فيلم بگیر سميه. ببین چقدر راننده م! بدون نیاز به پا ماشین می رونمله رو به لنز گوشی می گفتی: «دوستان تلگرامی، اصلا کاری نداشته باشین بزرگتر نشسته یا کوچکتر، پاهاتون رو دراز فرمایید. اصلا هم کاری نداشته باشید توی یه دورهمی خانوادگی هستید. مهم اینه که تلگرام و دوستاتون چی میگن. سرتون رو از توی گوشی درنیارین!» | فیلم می گرفتم و میخندیدیم تا رسیدیم تعمیرگاه. بچه ها خسته شده بودند، محمدعلی گریه می کرد و فاطمه نق می زد. وقتی تعمیرکار گفت سرسیلندر ماشین سوخته و برای فردا حاضر می شود و باید ماشین را همین جا بگذارید، خنده از البت پرید. به یکی از دوستانت زنگ زدی. آمد. به اتفاق او و خانواده آقای صابری رفتیم کنار رودخانه و ناهار خوردیم، بعد هم رفتیم منزلش برای استراحت. آنها قرار بود بروند سوریه و خانواده آقای صابری هم قم. خانم قاسمی از مشهد زنگ زد: این طرفانمیاین؟» | گفتی: «فعلا کار داریم، ولی دعا کنین کارمون جور بشه!» | گفت: «کار شما دست امام رضا (ع) گیره، بیایین خدمت آقا، اذن بگیرین ببینین چطور گره ها باز میشه!» فردا که از دو خانواده جدا شدیم، رفتیم طرف تعمیرگاه. روی تخت رستوران روبه روی تعمیرگاه نشستیم و تو میرفتی سر به ماشین می زدی و برمیگشتی. هر بار که میرفتی و می آمدی می گفتی: «بیا بریم اتاق بگیریم، این طوری اذیت میشینه اما من همان تخت سایبان دار را ترجیح میدادم. دلم نمی خواست از تو دور باشم. اذان مغرب را گفتند و هنوز ماشین درست نشده بود. در این فاصله توپی خریدی و با فاطمه
بازی کردی. درد را در پهلو و کمرت احساس می کردم، اما دوست داشتی به لب فاطمه لبخند بنشانی. ماشین را که تحویل گرفتی، ایستادی به نماز و استخاره کردی: «سمیه این همه خرج ماشین کردیم به مشهد نریم؟» ⬅️ ... 🔻... 👇 🌷〰〰〰🇮🇷〰〰🌷 @shahidanemasjedehazratezeynab 🌷〰〰🇮🇷〰〰〰🌷
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا