eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.6هزار دنبال‌کننده
33.8هزار عکس
33.5هزار ویدیو
88 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
❄️🌤❄ کلام نـــــــور✨ وَ اَنَ کاٖنَ ذوُ عُسٌرَهٍ فَنَظِرَهُ اِلی مَیُسرهً وَاَنْ تَصَدَقُوا خــَیُر لَکُم اِن کُنتُم تَعلَمون بخشیدنِ بدهکارِ فقیر...صدقه است... سوره بقره آیه۲۸۰ 🍃🌹🍃🌹
🌸 ✋🌼 🌾باز هـم روز مـن و عرضِ ادب محضرِ یار 🌾با سـَلامـے برڪٺ یافتہ روز و شب ما 🥀 🕊 🍃🌹🍃🌹
❄️🌤❄️ در دفترم هزار معمّا نوشته ام یعنی که باز نام شما را نوشته ام خورشید پشت کوه! ببین دفتر مرا امروز هزار مرتبه فردا نوشته ام.. سلام مولای مهربانم 🍃🌹🍃🌹
سلام بر آنان که در پنهان خویش بهاری برای شکفتن دارند . سلام همراهان همیشگی روزتون بخیر🌤 🍃🌹🍃🌹
5.74M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🌿اَلسَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ، اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَعَلى عَلِيِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَعَلى اَصْحابِ الْحُسَيْن🌿 💠سلام صبحتون حسینی(علیه السلام) 🍃🌹🍃🌹
ڪوچه هایمان را به نامشـــان ڪردیم ڪ هرگاه آدرس منــزلمان را میدهیم بــدانیم از گذر گـــاه خـــون ڪدام شهیـــد اســت ڪه بـــا آرامـــش به خــانه میرسیـــم 🍃🌹🍃🌹
جاے شھید گودرزی خالے ڪه😔 وعده داد بود از سوریه بازنگردد مگر با پرچم پیـروزی یا شهـادت ... با شهادت برگشت💔 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 تڪفیری را گیر می اندازند... طرف به عربی فحش مےدهد ڪه شما خنزیر هستید و فلانید. مےگفته "انا الصدیق". یارو می گفته لا، انت الخنزیر. بعد یکجایی میخواهد فرار کند که علی شاهسنایی پایش را میزند و می افتد. یک عراقی سر می رسد و می خواسته سرش را ببرد که جواد نمی گذارد. تا جایی که بین عراقی و جواد دعوا می شود و تا مرز اسلحه کشیدن جلو می روند؛ اما همان موقع، فرمانده عراقی ها می رسد و جدایشان می کند. وقتی تکفیری خواست سوار امبولانس شود، یقه ی جواد را می گیرد و می گوید انت الصدیق...! ✍حتی برای دشمنان هم ثابت کردی که جنس رفاقتت فرق می کند، ما که دشمن نیستیم رفیق... ص ۲۲۴ 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
مدافع حرم محمدرضا دهقان ماه قبل ازشهادتش ، در کنار مزار مدافع حرم رسول خلیلی 🍃⚘🍃 عاشق بود... همه جوره دنبالش بود... حتی و از داشت که کمتر جایی دیده میشد... عید 94 راهی مشهد شد و از اینکه تحویل سال در کنار نیست حسرت میخورد. ولی خب حسابی امام رضا علیه السلام⚘ بود ، به قول خودش زندگیشو سپرده بود دست ... 🍃⚘🍃 پیش که میرفت میگفت روضه بذار؛ میگفت رو مزارش نوشته: ای که بر تربت من میگذری روضه بخوان 🍃⚘🍃 شبیه او زیست شبیه او نفس کشید شبیه او در حلب سوریه پرپر زد و روز قبل از سالگرد رسول خلیلی در به شهیدش پیوست... 🍃⚘🍃 ... 😔 مثل محمدرضا دهقان امیری 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
لطفا در ایتا مطلب را دنبال کنید
مشاهده در پیام رسان ایتا
⚠️ از کجا اینقدر مطمئنی به خودت؟ 🔻قابل توجه حزب‌اللهی‌ها و مذهبی‌ها! 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 اعجوبه مدافع وطن ستوان "اسماعیل زارعیان" در مقابل نیرو‌های صدام نشان داد که این بیشه هیچگاه خالی از شیر نیست؛ مبارزات این قهرمان، آنچنان بلای جان سرداران بعثی شده بود که آن‌ها او را در رادیو و تلویزیون مورد خطاب قرار داده و حتی برای سر او جایزه تعیین می‌کنند. زارعیان که هم قسم شده بود تا آخرین گلوله از پادگان دفاع کند، گویی مست بود از عشق وطن و برایش قابل فهم نبود پا پس کشیدن در مقابل دشمن زیرا به هنگام پوشیدن لباس سربازی ملت ایران قسم خورده تا آخرین قطره خون تا آخرین فشنگ مبارزه کند تا ایرانی آسوده باشد. به همین دلیل لباس خود را درآورده و درون لباس وصیت‌نامه خود را می‌نویسد و تا آخرین نفر ایستاد تا خاک پادگان دژ مقدس شود. یکی از همرزمان او می‌گوید: وقتی او را با لباس خیس دیدیم به او گفتیم اسمش در گروه شهدا و مفقودین رد شده است، او لبخندی زد و گفت من تا خرمشهر را از بعثی‌ها پس نگیرم شهید نخواهم شد! من روی دیوار یکی از خانه‌ها نوشتم 💪 همان دوستش گفت: روزی که عملیات بیت‌المقدس انجام شد، او با خط خودش روی یکی از دیوارها نوشت ✌️ یکی از همرزمانش درباره نحوه شهادت این افسر قهرمان در می‌گوید: گلوله ۱۳۰ م.م به نزدیکی ما خورد و یک دست او قطع شد، او دست خود را برداشت و در جیب گذاشت و با آن دست فرمان پیشروی صادر کرد. دقایقی بعد گلوله دیگری منفجر شد و این بار دست دیگر او همراه با جراحات متعدد در بدنش قطع شد و به شهادت رسید. 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
کانال شهید ابراهیم هادی
💔 #رمان_دلارام_من #قسمت_صد_و_دو آب دهانش را فرو می دهد و آه میکشد؛ امیدوارم همچنان سقف را نگاه
💔 - چرا نخوابیدی؟ پس متوجه آمدنم شده. - خواب بابا رو دیدم؛ همون خوابی که همیشه میدیدم. - منم خواب بابا رو دیدم، توی حرم امام رضا(ع) بود. حامد نگاهی به درخت انگور میاندازد: اینم تا چند وقت دیگه غوره میده، بعدم غوره هاش انگور میشه! حامد، زیر درخت انگور، لب حوض فیروزهای؛ چقدر شبیه پدر است؛ از مسجد صدای اذان می آید. آخرین بار و و اولین باری که به مشهد آمدم، اردوی المپیاد مدرسه بود و فقط شانزده سال داشتم؛ آن سال فقط دلم میخواست از نزدیک حرم را ببینم، ببینم چه خبر است که همه آروزی زیارتش را دارند؟ و هنوز آنقدر کوچک بودم که جز آیینه کاری هاو چلچراغ ها و انعکاس نور در پیچ و تاب معرق و کاشی و آینه، چیزی ندیدم و جز زمزمه السلام علیک، چیزی نشنیدم. اینبار اما، سفر مشهدمان شوقی مضاعف دارد؛ حاج مرتضی خواست مهمانمان کند تا حامد کمی سرحال شود؛ البته کاملا مهمان هم نیستیم و هزینه ها را تقسیم کرده اند. الان در هواپیما هستم؛ ساعت حدود 9 شب است. وقتی در تاریکی شب، حرم نورانی از پنجره های هواپیما پیدا میشود، باور میکنم تا دلارام فاصله ای ندارم؛ همه گریه میکنند، از جمله خودم! دل توی دلم نیست! از هواپیما که پیاده میشویم هوای مشهد به صورتم میخورد؛ از همین‌جا بوی گلاب می آید، هوای اینجا چقدر شبیه کربلاست! بقیه راه تا هتل را پرواز میکنم؛ جز دلارام نه کسی را میبینم و نه صدایی میشنوم: ؛_به_کسی_کار_ندارم... چمدان ها را به هتل تحویل می دهیم و می رویم به سمت حرم. هتل در خیابان امام رضا(ع)ست و پنج دقیقه ای تا حرم فاصله دارد. همه ساکتند، همه حال مرا دارند.به جلوی گیت ها که میرسیم، مردها جدا میشوند؛ حامد فقط یک جمله می گوید: قرارمون یه ساعت دیگه، باب الرضا. وارد صحن میشویم. همه چیز بر خلاف خیابان بیرون، آرام است؛ هوا نه سرد است و نه گرم، نسیمی ملایم میوزد. با همان حال منقلب اذن دخول می‌خوانم. حواسم نیست که دوست ندارم جلوی عمه و راضیه خانم گریه کنم؛ چشمم از گنبد برداشته نمیشود، با همان حالت به عمه میگویم: میشه من تنهایی برم؟ - برو فقط زود بیای ها! گم نشی! - چشم! التماس دعایی میگویم و راه میافتم؛ رفتن که نه، انگار در خلاء گام برمیدارم. صحن ها را درست بلد نیستم، چندبار گم میشوم و پرسان پرسان، مثل دیوانه ها خودم را میرسانم به صحن انقلاب. از کفشداری 2 وارد رواق میشوم. همه چیز جدید است؛ اما آشنا. همه جا نور است و نور و نور، بوی گلاب می آید؛ صدای زمزمه و مناجات درهم پیچیده و به آسمان میرود، صدای یکنواخت و ملایم. ... ضریح را که میبینم، تمام حرفهایی که آماده کرده بودم اشک میشود. زیرلب سلام میدهم؛ جمله ای زیباتر از این به ذهنم نمیرسد: السلام علیک یا شمس الشموس وانیس النفوس. ... وقتی صدای زنگ می آید، راضیه خانم میگوید: فکر کنم علیه! با این حرفش میروم به اتاق تا چادر سرم کنم. از صبح تا به حال، سعی کرده ام حال دگرگونم را عادی نشان بدهم؛ اصلا نمیفهمم اطرافم چه میگذرد، با خودم قرار گذاشته بودم در این پنج روز سراغ گوشی و فضای مجازی نروم ولی نشد؛ یعنی زهرا نگذاشت بس که زنگ زد و پیام داد که سروشت را چک کن! از صبح تا حالا که خبر شهادت محسن حججی را خوانده ام، آشوبم و آن عکس معروف از جلوی چشمم دور نمیشود. آخرین عکس و شاید افسون کننده ترین عکس دنیا. (بعید است عکس شهید حججی را ندیده باشید؛ برای همین لزومی نیست توصیفش کنم... همه با آنچه بر ما و آن روضه مصور گذشته آشناییم) ... به قلم فاطمہ شکیبا 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi