eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.5هزار دنبال‌کننده
33.5هزار عکس
32.9هزار ویدیو
84 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 وداع خانواده در معراج شهدا ⏪ قسم می داد ازش عکس نگیرند گفتم وظیفه من تهیه عکس است می گفت از کار ها بگیر از چهره من نه.. شب بود همه جمع نشسته بودیم داشتیم شوخی می کردیم گفت بچه ها امشب کمتر شوخی کنید. تعجب کردم گفتم جواد نکنه داری شهید میشی گفت آره نزدیکه ،هاج و واج مانده بودیم چه بگوییم همه لحظاتی در سکوت رفتند یکی از بچه ها دوربین آورد گفت: بگذار چند تا عکس بگیریم گفت باشه نشستیم چند تا عکس مجلسی انداختیم فرداش شهید شد... ... 🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 مےگویند "دلگیر نباش... دلت که گیرِ این و آن باشد، دیگر نیست؛ مےشود و میبندد پروازت را"🕊 اما من مےخواهم دلم، گیر باشد دوست دارم بند دلم را بدهم به دست یک نفر به دل یک نفر به به ... و اگر تو این دلِ رمیده را به زنجیر کِشی، چه ها که نشود... ... برادر جانم❤️ تو که دلت آنقدر گیرِ ارباب بود که عاقبت قفل شد به همان شبکه های شش گوشه و آخر ماندگار شد در نینوای جاودانگی... خودت، این دلِ ما را ببَر و بسپار به مشبّک های ضریح ارباب... رفیق! خسته شدیم از این یَله و هرز رفتنِ دل💔 باور کن...😔 🍃🌹
💔 و شب نهم... شب همه ی عباس هایی است که مدافع حرم زینب شدند... غیرت عباس را در خون داشتند عباسی که هنگام حرف زدن با دیگران هم اطراف خیمه ها را میپایید که مبادا کسی به خیمه زینب نزدیک شود.. امشب شب است.. شب رفقایی مثل 🍃🌺 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 تڪفیری را گیر می اندازند... طرف به عربی فحش مےدهد ڪه شما خنزیر هستید و فلانید. مےگفته "انا الصدیق". یارو می گفته لا، انت الخنزیر. بعد یکجایی میخواهد فرار کند که علی شاهسنایی پایش را میزند و می افتد. یک عراقی سر می رسد و می خواسته سرش را ببرد که جواد نمی گذارد. تا جایی که بین عراقی و جواد دعوا می شود و تا مرز اسلحه کشیدن جلو می روند؛ اما همان موقع، فرمانده عراقی ها می رسد و جدایشان می کند. وقتی تکفیری خواست سوار امبولانس شود، یقه ی جواد را می گیرد و می گوید انت الصدیق...! ✍حتی برای دشمنان هم ثابت کردی که جنس رفاقتت فرق می کند، ما که دشمن نیستیم رفیق... ص ۲۲۴ 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 ماه مبارک رمضان بود... قرار شده بود آقاجواد باز هم به سوریه بروند. یک روز که از خانه پدرش آمد، به من گفت: "خانم! مامانم میگن ماه رمضان را نرو سوریه."😔 گفتم: "خوب طوری نیست! خوبه که پیشمون باشی... بمون و بعد از ماه رمضان برو."❤️ اون شب رفتیم مهمونی و بعد هم رفتیم شهدای گمنام کوه سفید. فردا صبح که از خواب بیدار شد، گفت: "من برم بیرون و بیام." وقتی برگشت خونه گفت: "خانم! من دیشب به شهدا گفتم نمےخوام ماه رمضان را به سوریه برم؛ ولی صبح پشیمون شدم و حالا رفتم پیششون و گفتم ”هر طور حضرت زینب صلاح میدونن“🌹 ششـ۶ــم ماه رمضان به سوریه رفتند و یازدهــ۱۱ــم ماه مبارک هم به شهادت رسیدند.... نکته ش رو گرفتی⁉️ رابطه و رو داشتی؟ همش همینه... نگاه شھید، به قلبتھ❤️ هر چی میخوای، بخواه... شهید، آمین مےگوید، دعایت مےکند به شرط اینکه☝️ شهید،🌷 تو قلبت،❤️ جز خدا ،✨ عشقی نبینه💔 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 آدم باید برای همه نعمت ها، خدا رو شکر کنه حالا فکر کن این نعمت، یه باشه که راه رو نشونت بده دستت رو بگیره و ... تنهات نذاره آخدا... ممنون که رو بهمون دادی 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 آن ها که با هم بوده اند به ما می گوید رفیق می تواند رفیقش را یا کند! پس در انتخاب دوست، دقت کن اما اگر برای دوستی، دست رفاقت با کسی دادی مثل پای رفاقت جان بده... خوبه باشه دو دو 🍃🌹🍃🌹 @shahidaziz_ebrahim_hadi
جوان بود ! پیش امام‌ آمد ! درد و دل کرد: حال دلم خوب نیست... از مردم خسته شده ام... از همه عاصی شده‌ام ! بریده‌ام، به ته‌خط رسیده‌ام ! امام فرمود: به سمت فرار کن ! 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 در زمان مفقود بودنِ پیکر آقا جواد، مادرشون هم خیلی بےتاب بودند و گریه میکردند ولی با اون حال و هوا همش میگفتند: " شهادتت مبارک‌؛ پیش حضرت زینب روسفیدم کردی جواد❤️ این هدیه در برابر زجرهای حضرت زینب و ۷۲تن هیچی نیست"و... با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست" 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 دوباره و یاد هق هق تو روضه های 💞 با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست" 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 بعضی ها میپرسند: چطور میتوانی اینقدر آرام باشی؟ +خب من می‌بینمش ؛ من حضور را حس می کنم... جواد بچه ام بود اما الان من که پدرش هستم از او الگو میگیرم. ✍🏻 نکته عکس رو گرفتین؟؟ پدر داغ جوان دست بر کمر.... 📚 راوی: پدر بااندکی تغییر با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست" 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
خبر شهادتش را روز شنیدم، خونه بودم یکی از رفقا زنگ زد و پرسید "جواد کجاست؟" گفتم "چند شب پیش باهم بودیم؛ فرداش بازم رفت..." گفت "خبری ازش داری؟" گفتم نه گفت " انگار شده " خندیدم... گفتم: "جواد و ؟ " ظهر بود، خوابیده بودم، وقتی بیدار شدم، دیدم حسن محسن محمد .... ۸ نفر زنگ زدن تعجب کردم! زنگ زدم به مسلم پرسیدم : "چه خبر شده؟" گفت: پرید... گفتم: "مگه کفتره که بپره؟" گفت: " شد " وا رفتم... از خونه رفتم بیرون، اما اصلا نفهمیدم چطوری رفتم خونه حج اقا، دیدم همه نشستن... شب شد... رفتیم کوه سفید، جزءخوانی با قرآن گذاشتیم با گریه برداشتیم کلا دیوانه بودیم تا حدود بیست روز هم که نبود نمیومد تو این چند روز که نبودش حالمان خوش نبود... عصبی بودیم، می گفتم نمیاد دیگه تا بیاد، مُردیم و زنده شدم دیگه ببین خانوادش چی کشیدن؟!!! بیقرارےها بود.... تا اینکه اومد ، می گفت: " نترس حواسم بهت هست دلم به همین حرفش خوشه ، فقط همین"... راوی : شادی روح و 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi