eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.5هزار دنبال‌کننده
33.5هزار عکس
32.9هزار ویدیو
84 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
💔 جواد، محمد پسرم، رضا دامادم و چند تا از بچه های دیگر دور مسئول ثبت نام سوریه را گرفته بودند و هر کدام از یک طرف به من می گفتند سفارش ما را بکن تا اسممان را بنویسد. مسئول ثبت نام اسمشان را نمی نوشت می گفت فعلا تازه شهید شده و صلاح نیست کسی از برود!!! یکهو جواد به من گفت: راستش را بگو از بین ما چه کسی زودتر می شود؟ گفتم فعلا نمی خواهد شهید بشوید. صبر کنید یک بار. مردم که به خواب رفتند، آن وقت.... بمیرم! این را گفتم و جواد، سر سال شهید شد.🥀 قسمت هایی از کتاب زیبای بوسه شهید جواد بر صورت ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 با اینکه همیشه ورد زبانش بود، وقتی فهمید بچه، دختر است از همان اول گفت: اسمش است... می‌گفت: و ما ادرئک فاطمه!؟ ما چه میدانیم فاطمه چیست... راوی همسر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 ”بعد از هم حواسش به مشکلات همه هست“ به دخترم که نگاه میکنم، پیش خودم میگویم: "کاش بزرگتر بودی تا طعم عموداشتن را می‌چشیدی؛ آن هم عمویی مثل . دلم میخواست طعم زندگی کردن با عمویت را می‌چشیدی..." این ها را که میگویم دلم می‌رود پیش . فدای دل فاطمه بشوم. امان از دل فاطمه💔 راوی: همسر برادر قسمتی‌ازکتاب‌ با اندکی تغییر 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 در اغتشاشات سال ۸۸ وقتی که کار داشت دست اراذل و اوباش می افتاد، مرخصی نگرفت و به نرفت. میگفت: "من بلدم با اینها چطوری دربیفتم. من اگر باشم، بقیه بچه ها هم دلگرم میشوند." میکرد، میگفت: "اینجا هم میدان جنگ است، شاید قسمت کند و اینجا شدیم." پیراهن مشکی محرّمش را می‌بوسید و می‌پوشید و می‌گفت: "منتظرم نباش! معلوم نیست برگردم..." از چیزی یا کسی نمی‌ترسید، وقتی پای در میان بود اصلا کوتاه نمی‌آمد... راوی همسر قسمتی‌ازکتاب‌ 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 تیر که به پایش خورد، لنگان لنگان خودش را به عقب رساند. بهیار گروه میخواست زیرشلواری اش را پاره کند تا پایش را پانسمان کند اما جواد نمی‌گذاشت. می‌گفت: این پوست شیر است، این یادگاری از مادرم است. حق نداری از شیر جدایش کنی....😅 حتی وقتی زخمی بود و درد داشت هم با همه شوخی میکرد. 📚 با کمی تغییر راوی: برادر با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست" 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 گفت: "خانم! حیفت نمی‌آید من با مرگ عادی از دنیا بروم؟؟؟" خواستم بگویم : "نه" ولی نگفتم... چون خودم هم با او هم‌عقیده بودم✓ چون خواسته‌اش برایم مهم بود✓ چون من هم باید برای حضرت زینب علیهاالسلام کاری میکردم...✓ 📚 راوی: همسر با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست" 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 به سوریه که رسیدیم، همان جا توی فرودگاه آقا جواد اشاره کرد برویم کنار سالن؛ گفت: پشت سرتان بچه های بودند، نمیخواستم با بغل کردن فاطمه، دلشان بشکند... 🥀 📚 راوی: همسر بااندکی تغییر با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست" 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔 بعضی ها میپرسند: چطور میتوانی اینقدر آرام باشی؟ +خب من می‌بینمش ؛ من حضور را حس می کنم... جواد بچه ام بود اما الان من که پدرش هستم از او الگو میگیرم. ✍🏻 نکته عکس رو گرفتین؟؟ پدر داغ جوان دست بر کمر.... 📚 راوی: پدر بااندکی تغییر با نشر مطالب، شوید😇 که "زنده نگه داشتن ، کمتر از نیست" 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi