💔
جواد، محمد پسرم، رضا دامادم و چند تا از بچه های دیگر دور مسئول ثبت نام سوریه را گرفته بودند و هر کدام از یک طرف به من می گفتند سفارش ما را بکن تا اسممان را بنویسد.
مسئول ثبت نام اسمشان را نمی نوشت می گفت فعلا #شهید_مهدی_اسحاقیان تازه شهید شده و صلاح نیست کسی از #درچه برود!!!
یکهو جواد به من گفت: راستش را بگو از بین ما چه کسی زودتر #شهید می شود؟
گفتم فعلا نمی خواهد شهید بشوید. صبر کنید #سالی یک بار. مردم که به خواب رفتند، آن وقت....
بمیرم! این را گفتم و جواد، سر سال شهید شد.🥀
قسمت هایی از کتاب زیبای #دخترها_بابایی_اند
#شهید_جواد_محمدی
بوسه شهید جواد بر صورت #شهید_مهدی_اسحاقیان
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
با اینکه همیشه ورد زبانش #زینب #زینب بود، وقتی فهمید بچه، دختر است از همان اول گفت: اسمش #فاطمه است...
میگفت: و ما ادرئک فاطمه!؟ ما چه میدانیم فاطمه چیست...
راوی همسر #شهید_جواد_محمدی
قسمتیازکتاب #دخترها_بابایی_اند با اندکی تغییر
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
”بعد از #شهادتش هم حواسش به مشکلات همه هست“
به دخترم #زینب که نگاه میکنم، پیش خودم میگویم:
"کاش بزرگتر بودی تا طعم عموداشتن را میچشیدی؛ آن هم عمویی مثل #آقاجواد.
دلم میخواست طعم زندگی کردن با عمویت را میچشیدی..."
این ها را که میگویم دلم میرود پیش #فاطمه.
فدای دل فاطمه بشوم.
امان از دل فاطمه💔
راوی: همسر برادر #شهید_جواد_محمدی
قسمتیازکتاب #دخترها_بابایی_اند با اندکی تغییر
#شهیدجوادمحمدی
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
در اغتشاشات سال ۸۸ وقتی که کار داشت دست اراذل و اوباش می افتاد، مرخصی نگرفت و به #نطنز نرفت.
میگفت: "من بلدم با اینها چطوری دربیفتم. من اگر باشم، بقیه بچه ها هم دلگرم میشوند."
#غسل_شهادت میکرد، میگفت: "اینجا هم میدان جنگ است، شاید #خدا قسمت کند و اینجا #شهید شدیم."
پیراهن مشکی محرّمش را میبوسید و میپوشید و میگفت: "منتظرم نباش! معلوم نیست برگردم..."
از چیزی یا کسی نمیترسید، وقتی پای #نظام در میان بود اصلا کوتاه نمیآمد...
راوی همسر #شهید_جواد_محمدی
قسمتیازکتاب #دخترها_بابایی_اند
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
تیر که به پایش خورد، لنگان لنگان خودش را به عقب رساند.
بهیار گروه میخواست زیرشلواری اش را پاره کند تا پایش را پانسمان کند اما جواد نمیگذاشت.
میگفت: این پوست شیر است، این یادگاری از مادرم است. حق نداری از شیر جدایش کنی....😅
حتی وقتی زخمی بود و درد داشت هم با همه شوخی میکرد.
📚 #دخترها_بابایی_اند با کمی تغییر
راوی: برادر #شهیدجوادمحمدی
#شهید_جواد_محمدی
#شهادت
با نشر مطالب، #شهید شوید😇 که
"زنده نگه داشتن #یاد_شهدا، کمتر از #شهادت نیست"
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
گفت:
"خانم!
حیفت نمیآید من با مرگ عادی از دنیا بروم؟؟؟"
خواستم بگویم : "نه"
ولی نگفتم... چون خودم هم با او همعقیده بودم✓
چون خواستهاش برایم مهم بود✓
چون من هم باید برای حضرت زینب علیهاالسلام کاری میکردم...✓
📚 #دخترها_بابایی_اند
راوی: همسر #شهیدجوادمحمدی
#شهید_جواد_محمدی
با نشر مطالب، #شهید شوید😇 که
"زنده نگه داشتن #یاد_شهدا، کمتر از #شهادت نیست"
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
به سوریه که رسیدیم، همان جا توی فرودگاه آقا جواد اشاره کرد برویم کنار سالن؛ گفت:
پشت سرتان بچه های #شهدای_فاطمیون بودند، نمیخواستم با بغل کردن فاطمه، دلشان بشکند... 🥀
📚 #دخترها_بابایی_اند
راوی: همسر #شهیدجوادمحمدی بااندکی تغییر
#شهید_جواد_محمدی
با نشر مطالب، #شهید شوید😇 که
"زنده نگه داشتن #یاد_شهدا، کمتر از #شهادت نیست"
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi
💔
بعضی ها میپرسند: چطور میتوانی اینقدر آرام باشی؟
+خب من میبینمش ؛ من حضور #جواد را حس می کنم... جواد بچه ام بود اما الان من که پدرش هستم از او الگو میگیرم.
✍🏻 نکته عکس رو گرفتین؟؟
پدر
داغ جوان
دست بر کمر....
📚 #دخترها_بابایی_اند
راوی: پدر #شهیدجوادمحمدی بااندکی تغییر
#شهیدجوادمحمدی
#شهید_جواد_محمدی
با نشر مطالب، #شهید شوید😇 که
"زنده نگه داشتن #یاد_شهدا، کمتر از #شهادت نیست"
#ڪانال_ما_را_بہ_اشتراڪ_بگذارید👇👇
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi