#خانه_ی_دوست_کجاست5⃣
#آخرین بار یک ماه قبل از شهادت بود. هیچ وقت از یادم نمی رود که بر سر #ازدواج خود شهید با او بحث می کردم. او به طرز غیرمعمولی به من #فهماند که ان شاءالله عمرم به سفره عقد نرسد و قبل از آن به #آرزویم برسم.🕊
#قبل از علمیات، کلاسی رو گذاشتند برای #توجیه امداد و اینکه اگر کسی زخمی شد، بداند چگونه جلوی خونریزی خود را بگیرد تا دیگر برادران او را به عقب برگردانند. #شهید بریهی سر کلاس حاضر نشد و آخر کار موقع تقسیم باند و لوازم امداد اولیه، سر رسید.
#دوست و همرزم شهید به آقا عبد الزهرا گفت: سرکلاس نمیایی، #میری بالا، رب گوجه میشی، نمیدونی باید چی کار کنی.
#شهیدخندید و بعد باند رو تحویل گرفت و به #شوخی (که الان معلوم میشه زیادم شوخی نبود) باند رو کف دستش گرفت و #دستش رو روی #پهلوی راست خودش گذاشت و گفت: یعنی اگر #اینجا تیرخورد اینجوری بگذارم؟😭😭
#بعد قه قه #خندید و رفت...
#شب عملیات موقعی که درگیر شدیم، من سعی داشتم به کمک بچهها بیام.
#بالای سر هرکسی اومدم، تلاش کردم #کمکش کنم. بعضی #شهید شده بودند🕊🕊 و بعضی هم زنده ماندند...
#وقتی رسیدم بالای #سرعبدالزهرا، دیدم از #پهلوی راستش داره به شدت #خون میاد. با باند دستم رو گذاشتم روی #زخم، دیدم دستم توی
#بدنش فرو رفت😭😭
#یاد شهید افتادم و همونجا خیلی گریه کردم...😭😭
بعد #پیشونی شو بوسیدم، #چشماشو بستم😭😭
و رفتم کمک دیگر بچه ها...
(راوی: همرزم شهید)
روحمان بایادشان شاد🌹
#شهید_علی_بریهی
🍃🌺
@shahidaziz_ebrahim_hadi
✅ ماجرای #دست_سوخته
🍁...يك بار به ديدنم آمد و گفت: مي خواهم براي پياده روي #اربعين به بصره بروم و مسير طولاني بصره تا #كربلا را با پاي پياده طي كنم.
با توجه به اينكه كارت اقامت او هنوز هماهنگ نشده بود با اين كار مخالفت كردم اما #هادي تصميم خودش را گرفته بود.
آن روز متوجه شدم كه پشت دست #هادي به صورت خاصي #زخم شده، فكر مي كنم حالت سوختگي داشت. دست او را ديدم اما چيزي نگفتم.
🍁#هادي به بصره رفت و ده روز بعد دوباره تماس گرفت و گفت: سيد امروز رسيديم به #نجف، منزل هستي بيام؟
گفتم: با كمال ميل، بفرماييد.
#هادي به منزل ما آمد و كمي استراحت كرد. بعد از اينكه حالش كمي جا آمد، با هم شروع به صحبت كرديم.
#هادي از سفر به بصره و پياده روي تا #نجف تعريف مي كرد، اما نگاه من به #زخم دست #هادي بود كه بعد از گذشت ده روز هنوز بهتر نشده بود!
🍁صحبت هاي #هادي را قطع كردم و گفتم: اين #زخم پشت دست براي چيه؟ خيلي وقته كه مي بينم. سوخته؟
نمي خواست جواب بده و موضوع را عوض مي كرد. اما من همچنان اصرار مي كردم.
بالاخره توانستم از زير زبان او حرف بكشم!
🍃🍃مدتي قبل در يكي از شب ها خيلي اذيت شده بود. مي گفت كه #شيطان با شهوت به سراغ من آمده بود. من هم چاره اي كه به ذهنم رسيد اين بود كه دستم را بسوزانم!
من مات و مبهوت به #هادي نگاه مي كردم. درد دنيايي باعث شد كه #هادي از آتش شهوت دور شود. آتش دنيا را به جان خريد تا گرفتار آتش جهنم نشود.
📚 برشی از کتاب پسرک فلافل فروش، طلبه شهید مدافع حرم #هادی_ذوالفقاری
🍃🌹🍃🌹
@shahidaziz_ebrahim_hadi
🍃سامرا و کوچه های ساکتش، حرم و غربتش ، #سرداب مقدس و امام غائب از نظر، دل زائر و بغض #انتظار، دو رکعت نماز و #دعای_فرج....همه را مدیون مدافعانی هستیم که با جانشان، امنیتِ جانمان را تأمین می کنند. آنان که به عشق #ائمه_اطهار هرجا زنگ خطری به صدا درآمد، جان بر کف حاضر شدند.🙂
🍃مهدی نوروزی از همان مدافعانی است که جسارت به حرم های سوریه، #سامرا و ظلم به خانواده های شیعه را تاب نیاورد و برای دفاع راهی شد .👣
🍃شجاعتش باعث شد تا به او لقب #شیر_سامرا بدهند. خط شکن بود و هرجا که نیروها در تنگنا بودند، چشم امیدشان به فرمانده بود تا خط محاصره را بشکند و همه چیز ختم به خیرشود🌴
🍃از دعای همسر در خطبه #عقد تا دعای مادر در زیر قبه #شش_گوشه به شهادتش ختم می شد.
🍃شب های جمعه از سامرا به #کربلا می رفت. #زیارت_عاشورا با بغض می خواند، روضه میخواند و گریه می کرد. شاید در #روضه_علی_اصغر، محمد هادی اش رابه #شش_ماهه حسین سپرد و از او دل کند.
🍃بعد از زیارت #اربعین در جست و جوی شهادت راه سامرا را پیش گرفت وآخر هم شهد #شهادت نصیبش شد. آخرین نفس را به یگانگی معبود شهادت داد و و با ذکر #لا_اله_الا_الله شهید شد.🕊
🍃او رفت و حالا دل داغدار خانواده باقی مانده و حرف های عده ای که نمکِ روی #زخم است...
و #محمد_هادی که سخت برای پدر #دلتنگ است....
🌺به مناسبت سالروز #تولد #شهید #مهدی_نوروزی
✍نویسنده : #طاهره_بنایی منتظر
📅تاریخ تولد: 15 خرداد 1361
📅تاریخ شهادت: 20 دی 1393. سامرا
🥀مزار شهید : کرمانشاه
🌹🍃🌹🍃
@shahidaziz_ebrahim_hadi