eitaa logo
کانال شهید ابراهیم هادی
2.5هزار دنبال‌کننده
33.5هزار عکس
32.9هزار ویدیو
84 فایل
مشاهده در ایتا
دانلود
21.79M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 شهید مدافع حرمی که در حرم حضرت زینب(س) به آرزویش رسید... 🔻حضور همرزم شهید حجت اسدی به همراه کتیبه حرم حضرت زینب(س) در برنامه 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
2.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
⭕️ دروغ است اگر کسی بگوید من عاشق امام زمان هستم، ولی عاشق رهبری نیستم❗️ 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
AudioLabAudioLabRecording_10-12-22_14-49-15-392_10-12-22_15-07-07-506.mp3
زمان: حجم: 13.28M
سیاست ترور و آشوب ، اشاره ای به گوشه ای از سابقه ترور در سرویس اطلاعاتی امریکا 🎙️مهرداد 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
حاج حسین یکتا مےگفت : در عالم رویا به شهید گفتم چرا برای ما دعا نمی ڪنید کہ شهید بشیم💔؟! شهیدگفت: ما دعا میکنیم؛ براتون هم شهادت مینویسند ولی گناه میکنید پاک میشہ…😞 📚◈ 📮◈ 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
کسی می تواند از سیم خار دارهای دشمن عبور کند که در سیم خار دارهای نفس خود گیر نکرده باشد . . ." 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
درفرهنگ کربلا... جوان یعنی آن کسی که جلوداراست واز همه زودتر به سمت شهادت سبقت می گیرد...! جوون حواست باشه.... 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi
👈آخرین عکس! ➖ سه‌شنبه ۷ بهمن ۱۳۶۵ ۵ 🔻 آن روز ، کنار «محسن کردستانی» و «سلیمان ولیان» داخل سنگر کوچک‌شان نشسته بودم. سنگر جا برای دراز کشیدن نداشت. محسن پیک دسته بود. ریز بود، ولی ایمانی قوی داشت. زیر شدیدترین آتش، این طرف و آن طرف می‌دوید و پیام‌ها را می‌رساند. این بار هم را همراه آورده بودم. برای این‌که آسیب نبیند، آن را داخل کیسه‌ی پلاستیکی پیچیده بودم و در کیف کوچک کمک‌های اولیه جا داده بودم. گفت: حالا که دوربینت رو تا این‌جا آورده‌ای، دو سه تا عکس از ما بگیر. 📍اصلا به فکرم نرسیده بود. راست می‌گفت. فکر نبودم. آن را درآوردم و به محسن گفتم: - ژست بگیر می‌خوام یه مشدی ازت بگیرم. با تبسمی ‌دل‌نشین در گوشه‌ی سنگر نشست و من عکس گرفتم؛ خاک‌گرفته‌ای که خستگی چند روز نبرد مداوم از آن پیدا بود و که زودتر از لبانش می‌خندیدند. دوربین را به او دادم و او هم عکسی از من و سلیمان ولیان گرفت که هم ته سنگر تکیه داده بودیم. دقایقی بعد رفتم تا به خاکریز عقبی سر بزنم. 🔅 در برگشت، دوان دوان به طرف پست امداد رفتم. جلوی در ورودی، حاج آقا تیموری را دیدم که روی مجروحی دولا شده بود و سعی می‌کرد به او کمک کند. همچنان دست و پا می‌زد و آخرین لحظاتش را می‌گذراند. جلوتر که رفتم، کردستانی را شناختم. سرم گیج رفت. آخر، قبل پهلویش بودم و حالا داشت جلوی چشمم جان می‌داد. 👇👇 ‌🌹🍃🌹🍃 ‌@shahidaziz_ebrahim_hadi