#برشیاززندگینامهشهیدمهدیباکری (قسمت_سوم و پایان)
#مفقودالاثر_شدن
#شهادت
15 روز قبل از «عملیات بدر» به #مشهد رفت و با تضرع از امام رضا(ع) خواست که خداوند توفیق شهادت را نصیبش کند. سپس خدمت #امام خمینی(ره) و آیتالله_خامنهای رسید و با گریه و اصرار و التماس درخواست کرد که برای شهادتش دعا کنند... در حین انجام عملیات بدر و در حالیکه نیروهای عراقی با محاصره کامل لشکر سربازان تحت امر مهدی باکری در جزیره مجنون در حال زدن تیر خلاص به سربازان مجروح باقیمانده بودند😔، احمد کاظمی و محمود دولتی با بیسیم از وی میخواهند که با عبور از دجله و پیمودن فاصله ۷۰۰ متر و رسیدن به فضای میان خط اول و خط دوم حمله، جان خود را نجات دهد، ولی این درخواستها، با پاسخ منفی آقامهدیباکری همراه بود تا آنکه بر اثر اصابت تیر مستقیم نیروهای عراقی، به #شهادت رسید... سپس گروهی برای بازگرداندن پیکر آقامهدی باکری اقدام کردند، اما هنگام انتقال پیکر وی، #قایق آنها هدف اصابت شلیک مستقیم آر پی جی نیروهای عراقی قرار گرفت و در #اروندرود غرق گردید. پیکر وی و سایر سربازانش، هیچگاه یافت نشد.وبرای همیشه به خلیج فارس پیوست ...
#شهید_جاویدالاثر_آقامهدی_باکری
@shahidbakeri31
#آقامهدیباکری: چه زیبا گفتند: خدايا! تو قبولم كن...دوست دارم وقتي شهيد مي شوم، #جسدمپيدانشودتايكوجبازخاكايندنيارا
#اِشغال_نكنم. خدايا! مرا پا كيزه بپذير...
💚🍃💚🍃
💚🍃💚🍃
#اللهاللهالحمدالله!
همانطور که داشت تیراندازی میکرد؛ یک گلوله به سرش خورد! بدجوری زخمی شد . بچه ها کشاندندش توی قایق تا برش گردانند عقب. قایق که از ساحل جدا شد بچه ها خیالشان راحت شد که مهدی را فرستاده اند؛ دیدند که آقامهدی دستش را بالا گرفته ودارد زیر لب چیزی می گوید: یکی از بچه ها که زنده ماند گفت چیزی شبیه این میگفت: #اللهاللهالحمدالله
💚🍃💚🍃 💚🍃💚🍃
هنوز زیاد دور نشده بود که یک موشک صاف خورد وسط قایق ومنفجر شد.اثری هم از #آقامهدی پیدا نشد #رفت_توی_دریاها ... #زمین_را_اِشغال_نکرد....
🌿🌷🌿🌷
#شهید_جاویدالاثر_آقامهدی_باکری
🌿🌷🌿🌷
@shahidbakeri31
سردارشهیدمهدی باکری
#آقامهدیباکری: چه زیبا گفتند: خدايا! تو قبولم كن...دوست دارم وقتي شهيد مي شوم، #جسدمپيدانشودتايكو
..... بله آقا مهدی بود دیگه! #مخلصبود #بهدرجهبالایعرفانرسیدهبود خدا هم خوب خریدارش شد #شهرداربود(زمین یا ملک یاجایی به اسم خودش نزد...امانت دار بیت المال بود حتی باشهادتش هم وجبی اززمین را اشغال نکرد بله خودش نخواست...این چیزا یک دل بزرگ میخواهد...تازه پیکرش هم قطعه قطعه شد رفت تو دریا، که بگوید ای زمینی ها بدنبال من نگردین خونم غرق دریایی شد که قرمزیش شاهدی باشد که ما خالصانه رفتیم خالصانه جنگیدیم وخالصانه بسوی خدا پرواز کردیم....
#واما_و_دیگر_هیچ...
#یک_غریبه(۸ اردیبهشت ۹۹)
#شهید_جاویدالاثر_آقامهدی_باکری
#همیشهدوستتدارم💚❤️
#مهندس
هیچ کس توی جبهه نمی دانست مهندس است. صیاد شیرازی ، فرمانده ارتش میگفت: من تا سال ها نمی دانستم این #جوان_متواضعوفروتن ؛ اما زیرک وفعال #مهندس است. واو را بعنوان یک بسیجی ساده می شناختم.او بجز بسیجی هایش؛ در دل ارتشی ها هم نفوذ کرده بود. موقع ادغام نیروهای س پ ا ه و ارتش برای شرکت در بعضی عملیات ها ؛ برادران ارتشی برای بودن در کنار او( آقامهدی) باهم رقابت می کردند.
.
.
#شهید_جاویدالاثر_آقامهدی_باکری #مهندسشهید #دریککلام :محبوبهمه
@shahidbakeri31
#تصویرفرمانده
#شهید_جاویدالاثر_آقامهدی_باکری سال ۶۲ عملیات والفجر۴ بهمراه راننده ایشان آقای ابراهیم ایرانپور
@shahidbakeri31
#شخصیت_بسیار_آرام_و_متینی_داشت:
#شهید_مهدی_باکری یک شخصیت بسیار آرام و متینی داشت و کسی پرخاش وی را ندیده بود، در حدی که حتی سر کسی داد هم نمیزد. سردار «پورجمشیدیان» که آن موقع مسئول تبلیغات لشکر عاشورا بود، میگوید که در عملیات «خیبر» وفتی «حمید باکری» شهید شد، در سنگر مخابرات جمع شده بودیم و گریه میکردیم که یکباره آقا مهدی آمد و گفت: «چه شده مثل زنها نشستید و گریه میکنید، بروید سر کارتان!»؛ پرخاش «مهدی باکری» در همین حد بود...
#شهيد_جاویدالاثر_آقامهدي_باكري
@shahidbakeri31
#شهید_مهدی_باکری چه زیبا فرمودند:
گام برداشتن در جاده عشق
هزینه میخواهـد !
هزینه هایی که
انسان را #عاشق
و بعد #شهیـد میکند..
.
.
بازدید فرمانده #آقا_مهدی_باکری از گردان امام حسین(ع) لشگر ۳۱عاشورا تابستان سال ۶۳ به همراه #سردار_شهید_اصغر_قصاب_عبدالهی فرمانده گردان🌷
.
.
#لشکر۳۱عاشورا #گردان_امامحسین(ع)
#شهيد_جاویدالاثر_آقامهدي_باكري #شهید_اصغر_قصاب_عبداللهی
@shahidbakeri31
#ای_شهید🌷
#در_مسیر_توبودندلیلگشایشماست...
#شهید_مهدی_باکری چه زیبا فرمودند:
گام برداشتن در #جاده_عشق
هزینه میخواهـد !
هزینه هایی که
انسان را #عاشق
و بعد #شهیـد میکند..
بازدید فرمانده آقا مهدی باکری از گردان امام حسین(ع) لشگر ۳۱عاشورا تابستان سال ۶۳ به همراه سردار شهید اصغر قصاب عبدالهی فرمانده گردان🌷
#لشکر۳۱عاشورا #گردان_امامحسین(ع)
#شهيد_جاویدالاثر_آقامهدي_باكري #شهید_اصغر_قصاب_عبداللهی
#صلوات
@shahidbakeri31
#سرعت_غیرمجاز
به دستور او، روی کیلومترشمار ماشینهای لشکر، علامتی زده شده بود که برای مشخص کردن سرعت مناسب در حرکت بود. در این علامتها که هنوز هم روی ماشینهایی که از آن زمان به جا مانده هست، روی کیلومترشمارها سه رنگ سفید و زرد و قرمز زده شده بود. تا شصت کیلومتر با رنگ سفید، از شصت تا نود با رنگ زرد و از نود به بالا با رنگ قرمز مشخص شده بود. آقا مهدی خیلی روی این قضیه حساس بود.
یک بار که در جاده منتظر ماشین بود، یکی از ماشینها که اتفاقاً از ماشینهای لشکر هم بود، ایشان را سوار میکند. سرعت ماشین بیش از حد مجاز بوده، آقا مهدی به راننده تذکر میدهد که «فرمانده لشکرتون دستور داده تند نرین، شما چرا اینقدر تند میری؟» راننده میگوید: «فرمانده لشکر گفته؟» و بعد از اینکه با زدن دنده چهار، سرعت ماشین را بیشتر میکند. میگوید: «این هم به عشق فرمانده لشکر.»
وقتی نزدیک مقر لشکر میشوند، راننده میبیند که همه به آقا مهدی احترام میگذارند. از او میپرسد: «تو کی هستی که اینقدر همه بهت احترام میذارن؟» آقا مهدی جواب میدهد: «همونی که به عشقش زدی دنده چهار.» راننده دستپاچه میشود و نمیداند چه بگوید و چه بکند که آقا مهدی او را نصیحت میکند و از او میخواهد که به دستورات احترام بگذارد.
#راوی: قهرمان زارع
#شهید_جاویدالاثر_آقامهدی_باکری 🌺
#صلوات
@shahidbakeri31
#شهید_مهدی_باکری چه زیبا فرمودند:
گام برداشتن در جاده عشق
هزینه میخواهـد !
هزینه هایی که
انسان را #عاشق
و بعد #شهیـد میکند..
#شهيد_جاویدالاثر_آقامهدي_باكري
@shahidbakeri31
مهدی پایین عکس حمید و دوستان شهی/دش که به دیوار زده بود، روی کاغذ اسم هاشان را هم نوشته بود
بعد؛ چند تا نقطه چین و اسم خودش، مهدی باکری،دلش خون شد
مهدی هیچ وقت ازشها/دت حرف نمیزد، از شها/دت خودش برای صفیه هیچ وقت نمی گفت، میدانست او ناراحت میشود ،اما انگار این روزها دلش کنده شده بود ،جای دیگری بود..
.
وقتی من به کار خودم سرگرم میشدم، روبه روی این عکس ها می نشست، زانوهاش را بغل میگرفت و خیره میشد به آنها و با خودش زمزمه میکرد، تا من می رفتم بیرون، اشکش سرریز میشد ؛اما جلوی من خودش را نگه میداشت ،میدانست من تحمل این حرف ها و کارها را ندارم...
صبح بیست و پنجم اسفند ،دوستم دعوتم کرد خانه شان،چند نفر دیگر از بچه ها هم آمده بودند،احساس میکردم سرحال نیستند، اما کسی چیزی نگفت ،من زیاد پاپی نشدم.
مادرشه/یدباقری هم آمده بود ،ساعت دوازده نصفه شب ،فاطمه زنگ زد،
گفت:"مریم، خواهر مهدی؛ اینجاست، داشتیم با هم حرف می زدیم ،یاد تو افتادیم،گفتیم یه زنگ بزنیم حالت رو بپرسیم، دلم شور افتاد...،
پرسیدم:"چیزی شده؟"
گفت:"نه بابا،همینجوری یادت کردیم
حالا همه به هم تلفنی خبر داده بودند و میدانستند مهدی شه/ید شده احوال مهدی را پرسید، صبح زنگ زده بودم به ستاد کسی که گوشی را برداشت نتوانست حرف بزند،گفت:"گوشی دستتون"
یکی دیگر جوابم را داد و گفت:" آقامهدی خوب هستند و عملیات تموم شده، رفته ند منطقه رو تحویل بِدَن و برگردند"
خیالم راحت بود همین روزها سر و کله اش پیدا میشود، کسی جرئت نمیکرد چیزی به من بگوید، این کار را گذاشته بودند به عهده ی مادر شه/یدباقری که او آدم جا افتاده ای است،بلد است چطور بگوید ،بنده ی خدا او هم نتوانسته بود.
به روایت همسر
#شهيد_جاویدالاثر_آقامهدي_باكري
@shahidbakeri31