eitaa logo
سردارشهیدمهدی باکری
204 دنبال‌کننده
627 عکس
144 ویدیو
1 فایل
#کانال_اختصاصی_شهید_مهدی_باکرے #پیام‌شهید: اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست🇮🇷 #خدایامراپاکیزه‌بپذیر #کپی‌مطالب‌آزاد‌هست باذکرصلوات برای #شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
: از پیامبر اکرم(ص) سوال کردند: ؟ فرمود: کسی که دیدارش شما را یاد خدا بیندازد، گفتارش عمل شما را زیاد کند و کردارش یاد قیامت را در شما زنده کند. : من این قدر رو دوست دارم که حتی نمی تونم با حضور او مرتکب گناه بشم. هر وقت احساس می کنم که می خوام یه انجام بدم، یواشکی میرم از گوشه‌ی چادر یه نگاهی به می کنم، یا اینکه به یه بهانه ای میرم و باهاش حرف می زنم و این جوری از فکر گناه بیرون میام... . ✏ان شاءالله با نگاه ودعای شهید آقامهدی از عبور بکنیم.... ۱۴۰۰ (یازهرا) @shahidbakeri31
... نسبت به ، آدم روشن‌بینی بود و تحلیل‌های درست نسبت به مسائل اجتماعی و جریانات کشور داشت. امام و ولایت بود، هر دفعه که به تهران می‌آمدیم، حتماً به دیدار آقای خامنه‌ای می‌رفت و یا در دانشگاه با شهید مدنی دیدار می‌کرد و از راهنمایی‌های او خط‌مشی می‌گرفت. به هیچ‌یک از گروه‌ها و جناح‌ها گرایشی نداشت و صرفاً در راهی بود که امام خمینی(ره) قدم برمی‌داشت...تا چیزی را به چشم خود نمی‌دید، به شایعات توجه نمی‌کرد و آنچه را شنیده بود برای کسی بازگو نمی‌کرد... و پیرو سفت و سخت بودند و اصلا با این موضوع آنها شدند و رفتند و شدند...( بروایت همسر) @shahidbakeri31
. ، آدمِ ماندن نبود اهل معامله بود اهل معامله‌های کلان ، متاعش را به غیر خدا نفروخت و کارهایش را با خدا معامله کرد و نگذاشت کسی زیاد از این معامله‌ها خبر داشته باشد . کسی هم نمی‌تواند بگوید مهدی را شناخته ... گمنامی انتخابِ درستِ بود مردی که در میاندوآب به دنیا آمد و در دل آب‌ های خروشان دجله حیات جاودانه گرفت تا اجر شهادتش مضاعف شود و سومین مرد خانواده‌ی باکری باشد که « » می‌شود؛ بی‌آنکه پیکر مطهرش مزاری را به بودنش مفتخر کرده باشد و خاکی میزبانِ جسم افلاکی‌ش باشد ... ⚘یادداشت حسین شرفخانلو فرزند شهید علی شرفخانلو⚘ :صلوات @shahidbakeri31
سردارشهیدمهدی باکری
✅شهیدمهدی باکری #فرمانده_جاویدالاثر_لشکر ۳۱عاشورا
هفته_دفاع_مقدس_و_یاد_شهدا_گرامی_باد . 👈خاطره ای از یکی از برادرهام شهید شده بود. قبرش اهواز بود. برادر دومیم توی اسلام آباد بود.  وقتی با خانواده ام از اهواز برمی گشتیم ، رفتیم سمت اسلام آباد. نزدیکی های غروب رسیدیم به لشکر.. هم می آمد. من رفتم دم ، اجازه بگیرم برویم تو .. توی چادرش بود. بهش که گفتم؛ گفت « قدمتون روی چشم . فقط باید بیاین توی همین چادر ، جای دیگه ای نداریم.»  صبح که داشتیم راه می افتادیم، بهم گفت« برو رو پیدا کن ،ازش تشکر کنم..  توی لشکر این ور و اون ور می رفتم تا آقا مهدی را پیدا کنم. یکی بهم گفت «آقا مهدی حالش خوب نیست؛ خوابیده.»  گفتم « چرا ؟» ... گفت « دیشب توی چادر جا نبود. تا بخوابد، زیر بارون موند، سرما خورد... .... ♡شادی‌روحشون‌صلوات♡ @shahidbakeri31
سردارشهیدمهدی باکری
#شهید‌جاویدالاثر‌آقامهدی‌باکری❤️😊 @shahidbakeri31 👇👇👇
😊 🤗 آخرای برج دهم سال۶۳ به ما ابلاغ کردن که آماده و راهی ماموریت چند روزه شویم رفتیم چند روز آنجا پشت سرهم بودیم بعد چند روز با هئیت همراهش تشریف آوردند صد دز همه رزمنده ها از آمدن آقامهدی به آنجا تعجب کردند بعد فرماندهان گفتند چند تا قایق آماده کنیم که فرماندهان سوار قایق شوند بروند بالای تپه کوچکی ک در صد دز بود و بقیه فرماندهان همراهشان نقشه های بزرگی داشتند بسیجیانی که تجربه قبلی داشتند گفتند که صددرصد عملیاتی در پیش رو داریم که این عملیات آب وخاکیه بعد از چند ساعت برگشتند سکانانی که قایق را میراندند مقابل آقا مهدی مانورتگزازی انجام دادند یکی از سپاهیان که بچه اردبیل بود موتور قایق از دستش در رفت افتاد توی آب بعد من طناب و برداشتم رفتم زیر آب نفس کم آوردم و نتوانستم طناب را ببندم به موتور آب از آب امدم بیرون آقامهدی که اونجا بود گفن نه دوباره نرو؛ دیگر اجازه نداد برم زیر آب و گفت نفس کم آورده ای و خفه میشید گفت این و بخاطر من افتاده توی آب تا اون موتور از آب بیرون نیاد من خودمو مقصر میدونم ... بیسیم زدند و بچه های غواص آمدند و موتور را از آب کشیدند بیرون آقامهدی با چهره خندان گفتند حالا راحت شدم... 👈درحالی که بعضی از مسئولین امروزی خطا میکنند وخیلی راحت از روش میگذرند.... ... ؟؟! ♡شادی روحشون صلوات♡ : جناب آقای قدرت حبیبی از اردبیل @shahidbakeri31
: حاج محسن ايرانزاد از نيروهاى كادر لشكر عاشورا :  يك روز يك شلوار كهنه و مندرس آورد و گفت اين شلوار خدمت شما باشد. شلوار را گرفتم و مدتى سپرى شد، با خود گفتم اين شلوار به درد نمیخورد، و آن را در جايى انداختم. بعد از مدتى آقا مهدى آمد و گفت: «اين امانتى ما را بده.» گفتم كدام امانت؟ گفت: «همان شلوار!» گفتم آنكه به درد نمیخورد. آقا مهدى گفت: «سريع آن را پيدا كن.» چون خيلى تأكيد كرد رفتم و گشتم و شلوار را يافتم. آقا مهدى شلوار را گرفت وصله كرد، شست و در عملياتها تا آخر آن را به پا داشت... .... آیاماهم عمل میکنیم؟؟؟ ♡شادی روح شهدا صلوات♡ @shahidbakeri31 1400/1/2
🌹شهید والامقام موسس توپخانه سپاه سردار حسن شفیع زاده : ۸ ۱۳۶۶ منطقه عملیاتی کربلای ۱۰ شمالغرب(منطقه عمومی ماووت) 👈برادران مسئول! عدالت را فدای مصلحت نکنید، پرحوصله باشید و در برآوردن حاجات و نیازهای مردم بکوشید، در قلب خود مهربانی و لطف به مردم را بیدار کنید و گرنه در مقابل خدا و شهدا مسئولید. (سردار شهید شفیع زاده) . ✔سردار شهید حسن شفیع زاده: دلم میخواهد که درآخرین لحظه های زندگیم، بدنم وجسمم آغشته به خون درراه توباشد نه درراه دیگر😔 ☘☘☘ 🌷همیشه سه چهار نفر از دوستان بودند که آدم سرنماز، قبل از نماز در یک حالت خاصی با آنها خلوت می کرد، یکی و یکی هم و یکی دو نفر دیگر از دوستان بود و من واقعا احساس می کنم آنها زنده هستند و جواب آدم را می دهند.  (به روایت دوستان شهید) @shahidbakeri31
... خنده‌ی همیشه با حرف‌هاش یادم می‌آید... و بخصوص از گفتنش... تا می‌آمد در جمعی می‌نشست و می‌فهمید چند نفرمان می‌گفت « به زودی ازدواج کنید ... زندگی فقط جنگ نیست . باید یاد بگیرید برای جنگ‌های بعدی کنید... دل خیلی‌ها را شکست... بخصوص را و بخصوص وقتی که یادش می‌افتاد مهمات به دستش نرسیده و تنها توی آن محاصره مانده... : علی عباسی #باکری ۳۱عاشورا 😊 @shahidbakeri31
: ای عزیزان بدانید! ماندمان در گرو رفتنمان است! (تصویر مربوط میشه به اولین اعزام به جنوب منطقه سوسنگرد هویزه، کنار آقا مهدی از شهدای شهر نقده شهید مسافری هستند.) 🌷شهید مهدی باکری شما رفتین وچه خوب نامت ویادت برای همیشه ماندگار ماند... ⚘هدیه به صلوات @shahidbakeri31
سالروز شهادتت گرامی باد آقاحمید،،♥️ یادشون باصلوات وصف حال آقامهدی‌باکری بعد از شهادت آقاحمیدباکری 🌷 خلاصه شده از کتاب خداحافظ_سردار: بخاطر روابط نزدیکی که بچه‌های اطلاعات با فرمانده لشکر داشتیم بعد از شهادت حمید در عملیات خیبر تصمیم گرفتیم در حضور آقامهدی از بکار بردن اسم حمید خودداری کنیم. و برای صدا کردن دوستانی که اسمشان حمید است از و و..استفاده کنیم... آن روز یکی از تیم های واحد برای ماموریتی حساس جلو رفته بود و هنوز برنگشته بود‌. حمیدقلعه‌ای و حمیداللهیاری هم جز این تیم بود هروقت تیم های شناسایی دیرمیکردجلوترازهمه آقامهدی میرفت پدبالای سنگر میایستاد و منتظر میشد ازدورکه نگاه میکردی لبهایش تکان میخوردونزدیک میشدی میتوانستی ذکری زیرلبش را بشنوی:لاحول‌ولا‌قوة‌الا‌بالله آفتاب در دور دست در حال غروب بود که بلم های گمشده از دور پیدا شدند ‌من به محض دیدن آنها از شادی فریاد زدم حمید..حمید..و بطرفشان دویدم.. هنوز حال و هوای استقبال بچه ها فروکش نکرده بود متوجه آقامهدی شدم بدور دست جزیره مجنون که جنازه حمید جامانده بود خیره بود توجه همه به آقامهدی بود بعضیا به عصبانیت به من نگاه میکردند... دوباره یادحمید در ذهنش جان گرفته بود.نگاه منتظری که به فراسوی افق خیره مانده بود برادر به خاک افتاده بودوبرادری که میتوانست دستوربدهد تاجنازه بعقب منتقل کنند تنها گفته بود‌: جنازه بچه هابعدحمید این من بودم که عهددسته جمعی راشکسته وموجب ملال خاطرآقامهدی شده بودم.تصمیم گرفتم پیش آقامهدی بروم و معذرت خواهی کنم: اقامهدی میدانید،یعنی ما عشق شمارابه حمیدآقا میدانیم.ماراضی نمیشدیم.که شماناراحت بشید. لطیفی چهره اش را روشن کرد .دست بر شانه من نهاد و گفت: الله_بندسی!مدتی است متوجه شده ام که شما رعایت حال مرا میکنید.ولی شماها برای من مانند حمید هستید و بوی او را میدهید. ادامه سخنان آقامهدی : « سربازی بیش ،برای اسلام و امام نبود. دعا کنید همه ما پیرو راهی باشیم که حمید بخاطر آن و حفظ ارزشهای آن، شهید شده است» روحشان صلوات🌹 باکری جاویدالاثر ای‌رهروان‌کوی‌شهادت‌سفر‌بخیر ♡التماس دعا سرداران بی نشان♡ @shahidbakeri31
هر وقت بهتون فکر می کنم از شدت علاقه قلبم تند تر میزنه… هر وقت نا امید میشم تنها نقطه‌ی روشنی که بهش امیدوار می مونم، شمایید… هر اتفاق خوبی که توی زندگیم میوفته، میفهمم از دعای شما بوده… و هر اتفاق بدی باعث میشه بلند تر صداتون بزنم چون میدونم خودتون راه حلشو جلوی پام میزارین… نمیدانم اگر شما نبودید الان کجای این دنیایی بی رحم بودم. هر چه دارم و به هر جا که رسیدم با کمک شما بود آرامشی که تو زندگیم هست به خاطر داشتن شماست راستش اگر نبودین اگر نداشتمتون چه جوری باید زندگی میکردم؟! چقدر تنها بودم بی شما
اشكال دارد خانوم! زندگي كردن با افرادي مثل سختي دارد. من هم سختي كشيدم. از اين شهر به آن شهر سفر كردم. نگران و مضطرب بودم. هر لحظه منتظر خبر هاي ناگواري بودم؛ اما بهترين دوران زندگي ام در كنار ايشان بود. زندگي با آقا مهدي خيلي شيرين بود.... يك بار، خودكاري از ميان وسايلش برداشتم تا برايش چيزي بنويسم. وقتي متوجه شد، نگذاشت. گفت: خودكار مال من نيست. مال بيت المال است. گفتم: مي خواستم دو سه كلمه اي بنويسم، همين! گفت: اشكال دارد خانوم! و صلوات @shahidbakeri31