eitaa logo
سردارشهیدمهدی باکری
199 دنبال‌کننده
625 عکس
143 ویدیو
1 فایل
#کانال_اختصاصی_شهید_مهدی_باکرے #پیام‌شهید: اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست🇮🇷 #خدایامراپاکیزه‌بپذیر #کپی‌مطالب‌آزاد‌هست باذکرصلوات برای #شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
#راوی: حاج محسن ايرانزاد از نيروهاى كادر لشكر عاشورا :  يك روز #آقامهدى يك شلوار كهنه و مندرس آورد و گفت اين شلوار خدمت شما باشد. شلوار را گرفتم و مدتى سپرى شد، با خود گفتم اين شلوار به درد نمیخورد، و آن را در جايى انداختم. بعد از مدتى آقا مهدى آمد و گفت: «اين امانتى ما را بده.» گفتم كدام امانت؟ گفت: «همان شلوار!» گفتم آنكه به درد نمیخورد. آقا مهدى گفت: «سريع آن را پيدا كن.» چون خيلى تأكيد كرد رفتم و گشتم و شلوار را يافتم. آقا مهدى شلوار را گرفت وصله كرد، شست و در عملياتها تا آخر آن را به پا داشت... #آقامهدی‌چنین‌بود .... آیاماهم عمل میکنیم؟؟؟ #شهیدمهدی‌باکری #شهدا‌و‌بیت‌المال ♡شادی روح شهدا صلوات♡ @shahidbakeri
#زندگی_به_سبک_شهدا : ... با افراد مستضعف و کم‌درآمد ترجیح می‌داد رفت‌ و آمد کند: مهدی، #شهردار که بود پایین منطقه فرودگاه قدیم چند خانواده را شناسایی کرد و با حقوق 2800 تومانی که می‌گرفت، چند خانواده را تحت پوشش قرار داده بود. با افراد مستضعف و کم‌درآمد حتی در فامیل، ترجیح می‌داد رفت‌ و آمد کند. به #بچه‌های_یتیم در پرورشگاه ارومیه عنایت و محبت خاصی داشت. می‌گفت شرایط زندگی‌مان طوری که بتوانیم دو تا از آنها را بیاوریم خانه و سرپرستی کنیم خیلی خوب است.... . #شهید_مهدی_باکری #آقای‌_شهردار #الله_بنده‌_سی #زندگی_شهدایی #بی‌ادعا #زندگی_به_سبک_شهدا . #آقامهدی‌چنین‌بود... آیاماهم عمل میکنیم؟؟؟! #همیشه‌دوست‌دارم ای شهید #رفیق @shahidbakeri31
#مثل_شهدا_باشیم... #مثل_شهدا_عمل_کنیم... #بیت‌المال🚫 . . #آقای‌_شهردار . . از #شهرداي يک بنز داده بودند بهش.... سوارش نمي شد. فقط يک بار داد ازش استفاده کردند؛ داد به #پرورشگاه... #عروسي يکي از دخترا بود. گفت : ماشينو گل بزنين واسه ي عروس.... . . #شهید_مهدی_باکری #آقای_شهردار #شهردار_شهر_عشق #بیت‌المال #شهدا #شهادت‌اتفاقی‌نیست #باکری #آقامهدی‌چنین‌بود؟!آیا ماهم عمل میکنیم؟؟؟!!! @shahidbakeri31
#خاطره #وقت_نماز_جماعت که مي شد، اصرار مي کرد من جلو بايستم. قبول نمي کردم. من يک بسيجي ساده بودم و #آقا_مهدي فرمانده لشکر... نمي توانستم قبول کنم . بهانه مي آوردم. اما تقريبا هميشه آقا مهدي زورش بيش تر بود. چند بار شد که با حرف هايش گريه ام انداخت. مي گفت « شما جاي پدر و عموي ماهاييد شا بايد جلو وايستيد... بعضي وقت ها خودش را از من قايم مي کرد، نماز که تمام مي شد، توي صف مي ديدمش يا بعضي وقت ها بچه ها مي گفتند که « آقا مهدي هم بودها! » #شهیدمهدی‌باکری #اخلاص #متواضع #فرمانده‌بی‌ادعا #سردار_عاشورایی #نماز‌اول‌وقت‌ #شهدا #باکری #جماعت #فروتن #محبوب‌بسیجی‌ها #آقامهدی‌چنین‌بود؟؟!!! چنین متواضع بود.... @shahidbakeri31
ای از حاج اقاماهری در مورد علاقه آقامهدی به یه بسیجی خیلی خسته بود و شب هم نخوابیده بود خوابش برد سرش را گذاشت روی گونی داخل سنگر خوابید و آقامهدی هم داشت با بی سیم صحبت می کرد وقتی که متوجه شدن بسیجی با اون وضع خوابش برده بلافاصله یواشکی سر بسیجی گذاشت روی زانویش اون بسیجی راحت در حدود نیم ساعت راحت خوابیدند آقا مهدی عاشق بسیجی ها بودن و همیشه حال و احوال آن در زیر نظر داشتن و مانند پدری مهربان برای رزمندگان بودند همرزم آقامهدی باکری آقاماهری ؟؟!! 💚 @shahidbakeri31
مبارکباد پیوند آسمانی مولای متقیان حضرت علی(ع) وبانوی بزرگ اسلام حضرت فاطمه(س) : خواهرش بهش گفته بود : آخه دختر رو که تا حالا قیافه ش رو ندیده ای ، چه جوری می خوای بگیری؟ شاید کچل باشه.... 😊 گفته بود: اون کچله رو هم بالاخره یکی باید بگیره دیگه !☺️ ها طبقه ی بالا بودند من را صدا زدند بروم دفتر را امضا کنم برادرم یوسف و عاقد توی راه پله ها ایستاده بودند بله را گفتم و دفتر را امضا کردم و برگشتم چند دقیقه بعد،مادر بزرگ پرسید: چی شد صفیه؟ پس کی بله میدی؟" گفتم:"مادر جون،تموم شد😊 دل خور گفت: میگفتی اقلا یه دست میزدیم🤗 و تازه شروع کردند به کف زدن سفره هم پهن نکرده بودیم،چون ... ... ... آیا؟؟؟!!! @shahidbakeri31
براى بيت‏ المال اهميت زيادى قائل بود و هيچ چيزى او را بيش از بی دقتى در حفظ ‏_المال رنج نمی داد. آقاى باقر طريقت در اين باره میگويد:  روزى مهدى، آقا مهدى به من زنگ زد و گفت: «چند صد نفر از خواهران را بفرست به سد دِز، تعدادى پتو آنجا هست كه يك بار مصرف شده‏ اند اگر آنها را بشويند قابل استفاده خواهند شد. ما هم صد و چند نفر از خواهران حزب‏ اللهى را فرستاديم، نزديك به يك ماه و نيم آنجا ماندند و حدود يكصد هزار تخته پتو را كه دور انداخته شده بودند، شُستند. همچنين تعداد زيادى چادر صحرايى بود كه آن قسمت از چادر كه با خاك تماس داشت پوسيده بود. عده‏اى چادردوز پيدا كرديم و چادرها را دوختند و دوباره قابل استفاده كردند. .... @shahidbakeri31
سردارشهیدمهدی باکری
✅شهیدمهدی باکری #فرمانده_جاویدالاثر_لشکر ۳۱عاشورا
هفته_دفاع_مقدس_و_یاد_شهدا_گرامی_باد . 👈خاطره ای از یکی از برادرهام شهید شده بود. قبرش اهواز بود. برادر دومیم توی اسلام آباد بود.  وقتی با خانواده ام از اهواز برمی گشتیم ، رفتیم سمت اسلام آباد. نزدیکی های غروب رسیدیم به لشکر.. هم می آمد. من رفتم دم ، اجازه بگیرم برویم تو .. توی چادرش بود. بهش که گفتم؛ گفت « قدمتون روی چشم . فقط باید بیاین توی همین چادر ، جای دیگه ای نداریم.»  صبح که داشتیم راه می افتادیم، بهم گفت« برو رو پیدا کن ،ازش تشکر کنم..  توی لشکر این ور و اون ور می رفتم تا آقا مهدی را پیدا کنم. یکی بهم گفت «آقا مهدی حالش خوب نیست؛ خوابیده.»  گفتم « چرا ؟» ... گفت « دیشب توی چادر جا نبود. تا بخوابد، زیر بارون موند، سرما خورد... .... ♡شادی‌روحشون‌صلوات♡ @shahidbakeri31
: حاج محسن ايرانزاد از نيروهاى كادر لشكر عاشورا :  يك روز يك شلوار كهنه و مندرس آورد و گفت اين شلوار خدمت شما باشد. شلوار را گرفتم و مدتى سپرى شد، با خود گفتم اين شلوار به درد نمیخورد، و آن را در جايى انداختم. بعد از مدتى آقا مهدى آمد و گفت: «اين امانتى ما را بده.» گفتم كدام امانت؟ گفت: «همان شلوار!» گفتم آنكه به درد نمیخورد. آقا مهدى گفت: «سريع آن را پيدا كن.» چون خيلى تأكيد كرد رفتم و گشتم و شلوار را يافتم. آقا مهدى شلوار را گرفت وصله كرد، شست و در عملياتها تا آخر آن را به پا داشت... .... آیاماهم عمل میکنیم؟؟؟ ♡شادی روح شهدا صلوات♡ @shahidbakeri31 1400/1/2
به یادش آمد که او را یکبار توی تلویزیون دیده. سرش گرم به ژاکت لیمویی بود که داشت برای خودش میبافت و تلویزیون گوش میداد. شهردار ارومیه حرف میزد، صفیه میل و کاموا را روی پایش گذاشت و به صفحه‌ی تلویزیون نگاه کرد که ببیند این ...؟؟ او (آقامهدی)چشمش پایین بود و دوتا دستش را روی میز در هم حلقه کرده بود و آرام حرف میزد.. صفیه گفت:"این دیگه چه ؟چرا اینقدر آروم حرف میزنه؟"و با بی حوصلگی تلویزیون را خاموش کرد... ذهنش هم نرسیده بود ممکن است او روزی بیاید ))☺️ ..... ۳۱_عاشورا صلوات @shahidbakeri31
که رفتگر شد!! اوایل انقلاب بود آقامهدی باکری بود. در گرگ و میش سحر، برای خرید نان از خانه خارج شد. چشمش به رفتگر محله افتاد که مثل همیشه در حال کار بود؛ دید امروز صورت خود را با پارچه ای پوشانده است. نزدیکتر رفت، او رفتگر همیشگی محله نبود. کنجکاو شد، سلام داد و دید رفتگر امروز، آقا مهدی است!! او از دوستان شهید باکری بود. آقا مهدی، شما اینجا چیکار میکنی؟! آقا مهدی علاقه ای به جواب دادن نداشت. او ادامه داد، آقا مهدی شما اینجا چیکار میکنی؟ رفتگر همیشگی چرا نیست؟ شما رو چه به این کارا؟ جارو رو بدین به من، شما آخه چرا؟ خیلی تلاش کرد تا بالاخره زیر زبون آقا مهدی رو کشید. زن رفتگر محله، مریض شده بود؛ بهش مرخصی نمی دادن می گفتن اگه شما بری، نفر جایگزین نداریم؛ رفته بود پیش شهردار، آقا مهدی بهش مرخصی داده بود و خودش اومده بود جاش! اشک تو چشماش حلقه زد. هر چی اصرار کرد، آقا مهدی جارو رو بهش نداد؛ ازش خواهش کرد که هرچه سریعتر بره تا دیگران متوجه نشن، رفتگر امروز محله، است... @shahidbakeri31