eitaa logo
سردارشهیدمهدی باکری
199 دنبال‌کننده
625 عکس
143 ویدیو
1 فایل
#کانال_اختصاصی_شهید_مهدی_باکرے #پیام‌شهید: اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست🇮🇷 #خدایامراپاکیزه‌بپذیر #کپی‌مطالب‌آزاد‌هست باذکرصلوات برای #شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
: یک فرمانده جاویدالاثر روزی از مدرسه به خانه می‌آید، در حالی که گونه‌ها و دستهای سرخ و کبودش، حکایت از عمق سرمایی می‌کند که در جانش رسوخ کرده است‌. پدرش همان شب تصمیم می‌گیرد که پالتویی برایش تهیه کند‌. دو روز بعد با پالتویی نو و زیبا به مدرسه می‌رود‌. غروب که از مدرسه برمی‌گردد با شدت ناراحتی‌، پالتو را به گوشه اتاق می‌افکند‌. همه اعضای خانواده با حالت متعجب به او می‌نگرند، و مهدی در حالی که اشک از دیدگانش جاری است‌، می‌گوید: “چگونه راضی می‌شوید من پالتو بپوشم در حالی‌که دوست بغل‌دستی من در کنارم از سرما بلرزد... تا اینکه پدرآقامهدی یک کاپشن هم برای دوستش خرید و برای اینکه دوستش ناراحت نشه سر صف مدرسه هردو کاپشن به آقامهدی ودوستش هدیه دادند... @shahidbakeri31
هیچ کس تو جبهه نمی دانست است. شهیدصیادشیرازی فرمانده ارتش می گفت: من تا سالها نمی دانستم این جوان متواضع و فروتن ؛ اما زیرک وفعال؛ مهندس است.واو رافقط به عنوان یک بسیجی ساده می شناختم. او بجز بسیجی هایش در دل ارتشی ها هم نفوذ کرده بود.موقع ادغام نیروهای س پ ا ه و ارتش برای شرکت در بعضی عملیات ها، برادران ارتشی برای بودن در کنار او باهم رقابت می کردند😊 @shahidbakeri31
و و ؛ اسم و رسم برای راحتی كار است!! روایتی خواندنی از سردار شهید مهدی باكری فرمانده لشكر 31 عاشورا بر گرفته از كتاب«پا به پای شهدا : شناسایی شب اول خیلی سخت بود. دوربین دید در شب، یكی داشتیم كه نوبتی از آن استفاده می كردیم. عراقی ها هم راه به راه سنگر كمین زده بودند. درگیر شدیم و دو نفر هم اسیر شدند. سختی های كار را برایش گفتم. گفت: حالا كه اینطور است من هم می آیم. گفتم: ! وظیفه ماست كه برویم. گفت: حرفش را هم نزن. داخل این جنگ اگر هم میبینی اسم و رسم برای ما درست كرده اند، فقط برای راحتی كار است وگرنه من و تو و آن بسیجی یكی هستیم!! آمدنش خطرناك بود، ولی آمد. آن شب شناسایی مان موفق بود. @shahidbakeri31
براى بيت‏ المال اهميت زيادى قائل بود و هيچ چيزى او را بيش از بی دقتى در حفظ ‏_المال رنج نمی داد. آقاى باقر طريقت در اين باره میگويد:  روزى مهدى، آقا مهدى به من زنگ زد و گفت: «چند صد نفر از خواهران را بفرست به سد دِز، تعدادى پتو آنجا هست كه يك بار مصرف شده‏ اند اگر آنها را بشويند قابل استفاده خواهند شد. ما هم صد و چند نفر از خواهران حزب‏ اللهى را فرستاديم، نزديك به يك ماه و نيم آنجا ماندند و حدود يكصد هزار تخته پتو را كه دور انداخته شده بودند، شُستند. همچنين تعداد زيادى چادر صحرايى بود كه آن قسمت از چادر كه با خاك تماس داشت پوسيده بود. عده‏اى چادردوز پيدا كرديم و چادرها را دوختند و دوباره قابل استفاده كردند. .... @shahidbakeri31
.. یکی از همرزمان شهید عالی مقام؛ مهندس مهدی باکری فرمانده دلاور لشکر31 عاشورا می گوید : « آقا مهدی و را می گرفت ، یکروز در جبهه حاج عمران ، ناهار قرارگاه مرغ بود ، آقا مهدی که با سر و وضعی خاکی و و خسته از خط برگشته بود ، به سر سفره آمد و تا چشمش به غذا افتاد ، گفت آیا هم الآن مرغ می خورند ؟ و وقتی با سکوت همرزمان خود مواجه شد ، مرغ را کنار گذاشت و به خوردن برنج اکتفا کرد.. ... ۳۱‌عاشورا @shahidbakeri31
ﻧﺤﻮﻩ_ﺷﻬﺎﺩﺕ_شهید_مهدی_باکری: ﺑﻌﺪ ﺍﺯ ﺑﺮﺍﺩﺭﺵ ﺣﻤﻴﺪ ﻭ ﺑﺮﺧﻲ ﺍﺯﻳﺎﺭﺍﻧﺶ، ﺭﻭﺡ ﺩﺭ ﻛﺎﻟﺒﺪ ﻧﺎﺁﺭﺍﻣﺶ ﻗﺮﺍﺭ ﻧﺪﺍﺷﺖﻭﻣﻌﻠﻮﻡ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺑﻪ ﺯﻭﺩﻱ ﺑﻪ ﺟﻤﻊ ﺁﻧﺎﻥ ﺧﻮﺍﻫﺪ ﭘﻴﻮﺳﺖ، ﭘﺎﻧﺰﺩﻩ ﺭﻭﺯ ﻗﺒﻞ ﺍﺯﻋﻤﻠﻴﺎﺕ ﺑﺪﺭ ﺑﻪﻣﺸﻬﺪ ﻣﻘﺪﺱ ﻣﺸﺮﻑ ﺷﺪ ﻭ ﺑﺎ ﺗﻀﺮﻉ ﺍﺯ ﺁﻗﺎﻋﻠﻲ ﺑﻦ ﻣﻮﺳﻲ ﺍﻟﺮﺿﺎ(ﻉ)ﺧﻮﺍﺳﺘﻪ ﺑﻮﺩ ﻛﻪ ﺧﺪﺍﻭﻧﺪ ﺗﻮﻓﻴﻖ ﺭﺍ ﻧﺼﻴﺒﺶ ﻧﻤﺎﻳﺪ😔ﺳﭙﺲ ﺧﺪﻣﺖ ﺣﻀﺮﺕ ﺍﻣﺎﻡ ﺧﻤﻴﻨﻲ(ﺭﻩ) ﻭﺣﻀﺮﺕ ﺁﻳﺖ ﺍﻟﻠﻪ ﺧﺎﻣﻨﻪ ﺍﻱ ﺭﺳﻴﺪ ﻭ ﺑﺎ ﮔﺮﻳﻪ ﻭﺍﺻﺮﺍﺭ ﻭ ﺍﻟﺘﻤﺎﺱ ﺩﺭﺧﻮﺍﺳﺖ ﻛﺮﺩ ﻛﻪ ﺑﺮﺍﻱ ﺩﻋﺎ ﻛﻨﻨﺪ... ﺳﺮﺍﻧﺠﺎﻡ ﺍﻳﻦ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻩ ﺩﻻﻭﺭ ﺩﺭ ﻋﻤﻠﻴﺎﺕ ﺑﺪﺭ با رمز (س) ﺩﺭ ﺗﺎﺭﻳﺦ 25 ﺍﺳﻔﻨﺪ 1363 ، ﺩﺭ ﻧﺒﺮﺩﻱ ﺩﻟﻴﺮﺍﻧﻪ، ﺑﺮﺍﺛﺮ ﺍﺻﺎﺑﺖ ﻣﺰﺩﻭﺭﺍﻥ ﺑﻌﺜﯽ، ﻧﺪﺍﻱ ﺣﻖ ﺭﺍ ﻟﺒﻴﻚ ﮔﻔﺖ ﻭ ﺑﻪ ﻟﻘﺎﻱ ﻣﻌﺸﻮﻕ ﻧﺎﻳﻞ ﮔﺮﺩﻳﺪ.وبه دریا پیوست. نمیدونم دقیقا کجایی؟ امامیدونم به پیوستی و شدی...‌ ویک وجب از خاک کشور را اشغال نکردی...دریایی بودی ودریا شدی..آقامهدی امیدوارم دراین روزشهادتت هوای تمام دوستدارانت راداشته باشید ودعاگویشون باشید که همه التماس دعا دارند... ۳۱عاشورا (شهیدان) ۲۵اسفند۹۹ بوقت ۲۵اسفند۶۳ ___صلوات یاعلی @shahidbakeri31
!!! آیاماهم اینچنین هستیم واقعا؟؟؟!!! و ترجیح می‌داد رفت‌ و آمد کند... آقامهدی، که بود پایین منطقه فرودگاه قدیم چند خانواده را شناسایی کرد و با حقوق 2800 تومانی که می‌گرفت، چند خانواده را تحت پوشش قرار داده بود. با افراد مستضعف و کم‌درآمد حتی در فامیل، ترجیح می‌داد رفت‌ و آمد کند. به بچه‌های یتیم در پرورشگاه ارومیه عنایت و محبت خاصی داشت. می‌گفت شرایط زندگی‌مان طوری که بتوانیم دو تا از آنها را بیاوریم خانه و سرپرستی کنیم خیلی خوب است... @shahidbakeri31
مي گفت: اطلاعاتي بايد آموزش ببينه... جوري که کار با قطب نما و دوربين مادون و گراگيري و از اينحرفا . ملکه‌ي ذهنش بشه..بچه ها را برديم بيابان. بيست کيلومتري قرارگاه؛ خودشان برگشتند .براي اين که ثابت کنند کارشان را بلدند، دو تا موتور و وسايل تدارکات و يک ضبط صوت هم از تدارکات برداشتند😊 بي سر و صدا!! به مسئول تدارکات کارد مي زدي، خونش در نمي آمد. آقا مهدي هم خوش حال بود و مي خنديد😊 گفت: با اينا کاري نداشته باشين... ۳۱_عاشورا @shahidbakeri31
وصیت به مادرم و خواهران و برادرانم و اهل فامیل: بدانید اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست،همیشه به یاد خدا باشید و فرامین خدا را عمل کنید،‌پشتیبان و از ته قلب مقلد امام باشید،‌اهمیّت زیاد به دعاها و مجالس و بدهید ۳۱_عاشورا @shahidbakeri31
سوار بر ماشین داشتیم می رفتیم جایی. هوا به شدت گرم بود، اما جرأت نمی کردم کولر روشن کنم! طاقت گرما رو نیاوردم و کولر ماشین رو روشن کردم! یهو آقا مهدی نگام کرد و گفت: ! می دونی کولر رو که روشن می کنی، مصرف بنزین بیت_المال بالا میره؟ خاموش کن! چه جوابی داریم به شهدا بدیم؟ مگه بچه ها توی سنگر، زیر کولر نشستند که تو کولر روشن می کنی؟ ۳۱عاشورا @shahidbakeri31
سوار بر ماشین داشتیم می رفتیم جایی. هوا به شدت گرم بود، اما جرأت نمی کردم کولر روشن کنم! طاقت گرما رو نیاوردم و کولر ماشین رو روشن کردم! یهو آقا مهدی نگام کرد و گفت: ! می دونی کولر رو که روشن می کنی، مصرف بنزین بیت_المال بالا میره؟ خاموش کن! چه جوابی داریم به شهدا بدیم؟ مگه بچه ها توی سنگر، زیر کولر نشستند که تو کولر روشن می کنی؟ ۳۱عاشورا @shahidbakeri31