eitaa logo
سردارشهیدمهدی باکری
204 دنبال‌کننده
627 عکس
144 ویدیو
1 فایل
#کانال_اختصاصی_شهید_مهدی_باکرے #پیام‌شهید: اسلام تنها راه نجات و سعادت ماست🇮🇷 #خدایامراپاکیزه‌بپذیر #کپی‌مطالب‌آزاد‌هست باذکرصلوات برای #شهدا
مشاهده در ایتا
دانلود
چه زیبا فرمودند: گام برداشتن در جاده عشق هزینه میخواهـد ! هزینه هایی که انسان را و بعد میکند.. . .  بازدید فرمانده از گردان امام حسین(ع) لشگر ۳۱عاشورا تابستان سال ۶۳ به همراه فرمانده گردان🌷 . . ۳۱عاشورا (ع) @shahidbakeri31
. . هیچ کس نمی‌توانست او را از نیروها تشخیص بدهد . از بس که و و . فکر کنم پادگان … بله پادگان اباذر بودیم و توی اتاقی که شش ماهی با هم آن‌جا سر کردیم . آقای کبیری مسئول محور بود . هم داشت نیروها را سازماندهی می‌کرد... عادتش بود کمی آب روی والور بگذارد ، بیاید ساعت دوازده بخوابد ، یک ساعت بعد بیدار شود برود با آب گرم مسواک بزند ، برود به مسجد پادگان ، تا شب را به صبح وصل کند ، با نماز و دعا و استغاثه و شب زنده داری مخصوص خودش... گمانم بعدش رفتیم پادگان صوفیان . آن‌جا نماز خانه‌یی داشت که روی سالن غذاخوری بود . همان‌جا بود که دیدیم دارد نماز می‌خواند . تا سادگی و صمیمیت نماز خواندن و پاهای ترک خورده‌ی بی‌جورابش را دید ، ، چشم‌هاش پر از شد گفت: خدایا ! یعنی همان‌طور که از این بنده‌ی خاکی‌ات قبول می‌کنی ، از ما هم قبول خواهی کرد ؟ . حتی وقتی حمید شهید شد کسی در جمع ندید او زانو بزند و گریه کند . یا نشنید که بگوید بروید حمید را بیاورید ! در صورتی که می‌شد آوردش . گفت « یا همه یا هیچ کس ... . . @shahidbakeri31
📸به مناسبت روز (۱۷مرداد) عکسی از در حال مصاحبه با شهید مهدی باکری : من در هر عملیات برای مصاحبه با فرزندان دلیر اسلام به جبهه می‌آمدم این دفعه دیگر نتوانستم تحمل کنم...بدان جهت سلاحی تهیه کردم که در کنار این مردان خدایی جنگ کنم. 🌹 ۱۷ مرداد برخبرنگاران شهید وخبرنگارانی که در راه شهدا اکنون فعالیت دارند؛ مبارک باد @shahidbakeri31
:کسی که توکل به خدا دارد از هیچ جاده‌یی نمی‌ترسد ... @shahidbakeri31
:کسی که توکل به خدا دارد از هیچ جاده‌یی نمی‌ترسد ... : قرار بود با برویم پادگان الله‌اکبر و از آن‌جا برویم تبریز ، برای جلسه و سرکشی آقا مهدی به خانواده‌اش. ما در کاسه گران بودیم؛ جاده‌ها ناامن بودند و پر از کمین! شهید هم حتی داده بودیم؛ نماینده‌ی لشکر عاشورا( آقا سید مهدی حسین )خیلی نگران آقا مهدی بود. آمد به من گفت:راه امنیت ندارد.اگر توانستی رأی مهدی را بزن ! … یا صبح بعد از نمازبروید ! » رفتم پیش آقا مهدی گفتم: اجازه بده صبح بعد از نماز برویم!؟ ناراحت شد و گفت:نمی‌خواهد تو بیایی.. خودم تنها می‌روم! گفتم: آخر می‌گویند جاده … » گفت: نمی‌ترسد! نتوانستم تنهاش بگذارم . من می‌راندم و او در جای خطرناکی از مسیر نگران شد گفت: بزن کنار ! » آمدم کنار نگه داشتم . گفت « حالا بیا پایین بگذار من برانم ! گفتم « من و شما ندارد که.. گفت « این جور وقت‌ها باید گفت چشم. گفتم :چشم! آمدم نشستم کنار آقا مهدی ؛ حس کردم آن‌جا همان محلی‌ست که پاسداران را شهید کرده‌اند. این را از نارنجکی فهمیدم که دست آقا مهدی بود و حاضر آماده برای ضامن کشیدن ، تا اگر حمله‌یی شد غافلگیر نشود . آن قدر رفت تا از آن قسمت خطرناک گذشتیم. گفت :حالا من می‌زنم کنار . رفت نشست سرجاش.هنوز راه نیفتاده بودم که دیدم آقا مهدی خوابش برده . انگار نه انگار همین یک دقیقه پیش به من گفته نگه دارم و خودش رانندگی کرده... انگار از همان اول آن‌جا خوابیده بوده... @shahidbakeri31
. در اسفند ما سال ۶۳ عملیات را شروع کردیم نام لشکر مان لشکر عاشورا بود توصیه ام به بچه ها این بود که عشق در قلب و سوز برجان . . @shahidbakeri31
: ﺇِﻥَّ ﺭَﺑَّﻚَ ﻟَﺒِﺎﻟْﻤِﺮْﺻَﺎﺩِ ﭘﺴﺮﺩﺍﯾﯽ ﺣﻤﯿﺪآقا ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺍﻗﺎﻣﺖ ﺣﻤﯿﺪ ﺩﺭ ﺁﻟﻤﺎﻥ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ : آقاﺣﻤﯿﺪ ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻠﻮﯾﯽ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ :« ﺍﻥ ﺭﺑﮏ ﻟﺒﺎﻟﻤﺮﺻﺎﺩ » ﻭ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺍﺗﺎﻕ ﻧﺼﺐ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﮐﻢ ﺣﺮﻑ ﻣﯽﺯﺩ! ﻣﮕﺮ ﺣﺮﻑﻫﺎﯼ ﺟّﺪﯼ. ﺩﺭ ﻧﻮﺷﺘﻪﻫﺎﯾﺶ ﺧﻮﺍﻧﺪﻡ : ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺍﺯ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻩ، ﺑﺎ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻗﺮﺁﻥ، ﻧﻤﺎﺯ، ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻭ ﻭﺭﺯﺵ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﻦ... ﺧﻮﺩﺵ ﻣﯽﮔﻔﺖ : « ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺳﻔﺮ ﺑﻪ ﺁﻟﻤﺎﻥ، ... ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﺯﺑﯿﻨﯽ ﻭ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻋﻤﯿﻖ ﺩﺭ ﺍﻋﻤﺎﻝ، ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﮐﺎﻏﺬ ﺁﻭﺭﺩﻡ، ﺗﺎ ﺑﺎ ﺗﺠﺰﯾﻪ ﻭ ﺗﺠﻠﯿﻞ ﺁﻥ، ﻧﻘﺎﻁ ﺿﻌﻒ ﻭ ﻗﻮﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﻡ ﻭ ﺑﺪﺍﻧﻢ ﺩﺭ محیط ﺧﺎﺭﺝ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﭼﻪ ﺧﻄﺮﺍﺗﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻫﺴﺖ ﻭ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﺑﺎ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺁﻥ، ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﮐﻨﻢ... @shahidbakeri31
وصیت ابوالفضلی : فرزندان خود را نیز همانگونه تربیت کنید تا سربازانی با ایمان و عاشق شهادت و علمدارانی صالح وارث حضرت ابوالفضل برای اسلام ببار آیند. ۱۴۴۲ @shahidbakeri31
: یک فرمانده جاویدالاثر روزی از مدرسه به خانه می‌آید، در حالی که گونه‌ها و دستهای سرخ و کبودش، حکایت از عمق سرمایی می‌کند که در جانش رسوخ کرده است‌. پدرش همان شب تصمیم می‌گیرد که پالتویی برایش تهیه کند‌. دو روز بعد با پالتویی نو و زیبا به مدرسه می‌رود‌. غروب که از مدرسه برمی‌گردد با شدت ناراحتی‌، پالتو را به گوشه اتاق می‌افکند‌. همه اعضای خانواده با حالت متعجب به او می‌نگرند، و مهدی در حالی که اشک از دیدگانش جاری است‌، می‌گوید: “چگونه راضی می‌شوید من پالتو بپوشم در حالی‌که دوست بغل‌دستی من در کنارم از سرما بلرزد... تا اینکه پدرآقامهدی یک کاپشن هم برای دوستش خرید و برای اینکه دوستش ناراحت نشه سر صف مدرسه هردو کاپشن به آقامهدی ودوستش هدیه دادند... @shahidbakeri31
: در یکی از روز ها قبل از عملیات بدر آقا مهدی باکری را دیدم هنگام برگشت از ماموریت از قایق پیاده شد نجات تنش بود و به جلیقه دیگه تو دستش هست نزدیک شد گفت: (بنده خدا) و اگه اشتباه نکنم این رو هم گفتن بالالاریم (فرزندانم) جلیقه را نشون مون داد و گفت این است که از لابلای نیزارها پیدا کردم ما اینا را به سختی تامین کرده ایم قدر اینا را بدونین چرا که در راستای حفاظت از بیت المال در مسئولیم و دیگر اینکه این میتونه جان یه رزمنده ای را نجات بده.... @shahidbakeri31