📸به مناسبت روز #خبرنگار (۱۷مرداد)
عکسی از #خبرنگار_شهید_مجید_جباری در حال مصاحبه با شهید مهدی باکری
#عکاسلشکرخوبان
#فرازیازوصیتنامه
#خبرنگارشهیدمجیدجباری : من در هر عملیات برای مصاحبه با فرزندان دلیر اسلام به جبهه میآمدم
این دفعه دیگر نتوانستم تحمل کنم...بدان جهت سلاحی تهیه کردم که در کنار این مردان خدایی جنگ کنم.
#روز_خبرنگار
#روزتمبارک🌹
۱۷ مرداد برخبرنگاران شهید وخبرنگارانی که در راه شهدا اکنون فعالیت دارند؛ مبارک باد
@shahidbakeri31
#شهید_مهدی_باکری:کسی که توکل به خدا دارد از هیچ جادهیی نمیترسد ...
@shahidbakeri31
#شهید_مهدی_باکری:کسی که توکل به خدا دارد از هیچ جادهیی نمیترسد ...
#روایتی_از_محمدباقر_طریقت:
قرار بود با #آقامهدی برویم پادگان اللهاکبر و از آنجا برویم تبریز ، برای جلسه و سرکشی آقا مهدی به خانوادهاش. ما در کاسه گران بودیم؛ جادهها ناامن بودند و پر از کمین! شهید هم حتی داده بودیم؛ نمایندهی لشکر عاشورا( آقا سید مهدی حسین )خیلی نگران آقا مهدی بود. آمد به من گفت:راه امنیت ندارد.اگر توانستی رأی مهدی را بزن ! … یا صبح بعد از نمازبروید ! »
رفتم پیش آقا مهدی گفتم: اجازه بده صبح بعد از نماز برویم!؟
#آقامهدی ناراحت شد و گفت:نمیخواهد تو بیایی.. خودم تنها میروم!
گفتم: آخر میگویند جاده … »
گفت: #کسی_که_توکل_به_خدا_دارد_از_هیچ_جادهیی
نمیترسد!
نتوانستم تنهاش بگذارم . من میراندم و او در جای خطرناکی از مسیر نگران شد گفت: بزن کنار ! »
آمدم کنار نگه داشتم .
گفت « حالا بیا پایین بگذار من برانم !
گفتم « من و شما ندارد که..
گفت « این جور وقتها باید گفت چشم.
گفتم :چشم!
آمدم نشستم کنار آقا مهدی ؛ حس کردم آنجا همان محلیست که پاسداران را شهید کردهاند. این را از نارنجکی فهمیدم که دست آقا مهدی بود و حاضر آماده برای ضامن کشیدن ، تا اگر حملهیی شد غافلگیر نشود . آن قدر رفت تا از آن قسمت خطرناک گذشتیم.
گفت :حالا من میزنم کنار .
رفت نشست سرجاش.هنوز راه نیفتاده بودم که دیدم آقا مهدی خوابش برده . انگار نه انگار همین یک دقیقه پیش به من گفته نگه دارم و خودش رانندگی کرده... انگار از همان اول آنجا خوابیده بوده...
#شهید_مهدی_باکری #جاویدالاثر #فرمانده_مهدی
@shahidbakeri31
#ما_ملت_امام_حسینیم
.
#با_مُحرم
در اسفند ما سال ۶۳ عملیات را شروع کردیم
نام لشکر مان لشکر عاشورا بود
توصیه ام به بچه ها این بود که #درس_حسینی_عشق_است عشق در قلب و سوز برجان
.
.
#شهید_مهدی_باکری
#محرم
#عاشورا
#لشکر_عاشورا
#رمز_یافاطمهالزهرا
#بوی_محرم_میآید
#یاحسین
@shahidbakeri31
#ما_ملت_امام_حسینیم
#با_مُحرم
#کلام_عاشورایی_فرماندهی_عاشورایی:
حسینی گونه جنگیدن جانبازیست...
#شهید_مهدی_باکری
#محرم
#عاشورا
#لشکر_عاشورا
#رمز_یافاطمهالزهرا
#بوی_محرم_میآید
#یاحسین
@shahidbakeri31
#شهید_حمید_باکری
#مبارزه_با_نفس:
#تزکیه_نفس
ﺇِﻥَّ ﺭَﺑَّﻚَ ﻟَﺒِﺎﻟْﻤِﺮْﺻَﺎﺩِ
ﭘﺴﺮﺩﺍﯾﯽ ﺣﻤﯿﺪآقا ﺩﺭﺑﺎﺭﻩ ﺩﻭﺭﺍﻥ ﺍﻗﺎﻣﺖ ﺣﻤﯿﺪ ﺩﺭ ﺁﻟﻤﺎﻥ ﻣﯽﮔﻮﯾﺪ : آقاﺣﻤﯿﺪ ﺭﻭﯼ ﺗﺎﺑﻠﻮﯾﯽ ﻧﻮﺷﺘﻪ ﺑﻮﺩ :« ﺍﻥ ﺭﺑﮏ ﻟﺒﺎﻟﻤﺮﺻﺎﺩ » ﻭ ﺑﻪ ﺩﯾﻮﺍﺭ ﺍﺗﺎﻕ ﻧﺼﺐ ﮐﺮﺩﻩ ﺑﻮﺩ. ﮐﻢ ﺣﺮﻑ ﻣﯽﺯﺩ! ﻣﮕﺮ ﺣﺮﻑﻫﺎﯼ ﺟّﺪﯼ. ﺩﺭ ﻧﻮﺷﺘﻪﻫﺎﯾﺶ ﺧﻮﺍﻧﺪﻡ : ﺑﺮﺍﯼ ﻓﺮﺍﺯ ﺍﺯ ﮔﻨﺎﻩ، ﺑﺎ ﺧﻮﺍﻧﺪ ﻗﺮﺁﻥ، ﻧﻤﺎﺯ، ﻣﻄﺎﻟﻌﻪ ﻭ ﻭﺭﺯﺵ ﺧﻮﺩﺕ ﺭﺍ ﻣﺸﻐﻮﻝ ﮐﻦ... ﺧﻮﺩﺵ ﻣﯽﮔﻔﺖ : « ﻗﺒﻞ ﺍﺯ ﺳﻔﺮ ﺑﻪ ﺁﻟﻤﺎﻥ، #ﺣﺴﺎﺏﺧﻮﺩﻡﺭﺍﺑﺎﺧﻮﺩﻡﺗﺼﻔﯿﻪﮐﺮﺩﻡ... ﺑﺮﺍﯼ ﺑﺎﺯﺑﯿﻨﯽ ﻭ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﻋﻤﯿﻖ ﺩﺭ ﺍﻋﻤﺎﻝ، ﺁﻧﭽﻪ ﺍﺯ ﺧﻮﺩ ﻣﯽﺩﺍﻧﺴﺘﻢ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺭﻭﯼ ﮐﺎﻏﺬ ﺁﻭﺭﺩﻡ، ﺗﺎ ﺑﺎ ﺗﺠﺰﯾﻪ ﻭ ﺗﺠﻠﯿﻞ ﺁﻥ، ﻧﻘﺎﻁ ﺿﻌﻒ ﻭ ﻗﻮﺕ ﺭﺍ ﺑﻪ ﺩﺳﺖ ﺁﻭﺭﻡ ﻭ ﺑﺪﺍﻧﻢ ﺩﺭ محیط ﺧﺎﺭﺝ ﺍﻣﮑﺎﻥ ﭼﻪ ﺧﻄﺮﺍﺗﯽ ﺑﺮﺍﯼ ﻣﻦ ﻫﺴﺖ ﻭ ﺑﺘﻮﺍﻧﻢ ﺑﺎ ﺷﻨﺎﺧﺖ ﺁﻥ، ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ﮐﻨﺘﺮﻝ ﮐﻨﻢ...
#شهید_باکری
#شهید_حمید_باکری
#آقا_حمید #عمو_حمید
#مبارزه_با_نفس #تزکیه_نفس
@shahidbakeri31
#تاسوعای_حسینی
وصیت ابوالفضلی #شهید_مهدی_باکری:
فرزندان خود را نیز همانگونه تربیت کنید تا سربازانی با ایمان و عاشق شهادت و علمدارانی صالح وارث حضرت ابوالفضل برای اسلام ببار آیند.
#شهید_باکری
#شهید_مهدی_باکری
#تاسوعای_حسینی
#محرم۱۴۴۲
#لبیک_یاعباس
#لبیک_یا_حسین
@shahidbakeri31
#مهربانی_یک_کودک_که_بعدا_شد: یک فرمانده جاویدالاثر
روزی از مدرسه به خانه میآید، در حالی که گونهها و دستهای سرخ و کبودش، حکایت از عمق سرمایی میکند که در جانش رسوخ کرده است. پدرش همان شب تصمیم میگیرد که پالتویی برایش تهیه کند. دو روز بعد با پالتویی نو و زیبا به مدرسه میرود. غروب که از مدرسه برمیگردد با شدت ناراحتی، پالتو را به گوشه اتاق میافکند. همه اعضای خانواده با حالت متعجب به او مینگرند، و مهدی در حالی که اشک از دیدگانش جاری است، میگوید: “چگونه راضی میشوید من پالتو بپوشم در حالیکه دوست بغلدستی من در کنارم از سرما بلرزد...
تا اینکه پدرآقامهدی یک کاپشن هم برای دوستش خرید و برای اینکه دوستش ناراحت نشه سر صف مدرسه هردو کاپشن به آقامهدی ودوستش هدیه دادند...
#شهید_باکری
#شهید_مهدی_باکری
#الله_بنده_سی
#جاویدالاثر
#آقای_شهردار
#مهندس
@shahidbakeri31
#حساسیتودلسوزینسبتبهبیتالمال:
در یکی از روز ها قبل از عملیات بدر آقا مهدی باکری را دیدم هنگام برگشت از ماموریت از قایق پیاده شد
#جلیقه نجات تنش بود و به جلیقه دیگه تو دستش هست نزدیک شد گفت: #اللهبندهسی (بنده خدا) و اگه اشتباه نکنم این رو هم گفتن بالالاریم (فرزندانم) جلیقه را نشون مون داد و گفت این #بیتالمال است که از لابلای نیزارها پیدا کردم
ما اینا را به سختی تامین کرده ایم قدر اینا را بدونین چرا که در راستای حفاظت از بیت المال در #قیامت مسئولیم و دیگر اینکه این میتونه جان یه رزمنده ای را نجات بده....
#شهید_مهدی_باکری_به_روایت_همرزمان
#شهید_باکری
#شهید_مهدی_باکری
#شهدا_و_بیتالمال #جاویدالاثر
@shahidbakeri31
#شهید_مهدی_باکری_در_دفاع_مقدس:
چند ماه از کار مشترک #مهدی_باکری و #حسن_شفیعزاده گذشته بود و این دو یار وفادار با فعالیت مخلصانه و شبانه روزیشان تازه توانسته بودند امنیت نسبی را به منطقهی آذربایجان غربی برگردانند که صدام، به ایران اسلامی حمله کرد...
(خمپاره انداز 120)
هنوز یک هفته از شروع جنگ نگذشته بود که مهدی باکری و حسن شفیعزاده و 30 نفر دیگر از نیروهای رزمندهی ارومیه، یک قبضه خمپاره انداز 120 از س پ اه ارومیه برداشتند و رفتند قرارگاه جنوب و خودشان را به برادر رحیم صفوی معرفی کردند. آن زمان آقای رحیم، مسئول عملیات کل س پ ا ه در جنوب بود.
اول جنگ، وضع بسیار ناجور بود. خرمشهر سقوط کرده بود، آبادان 270 درجه در محاصرهی دشمن بود، تقریبا همهی راههای زمینی آبادان بسته شده بود، عراقی ها تا پشت دروازهی اهواز رسیده بودند، توپخانههای عراق تمام شهر اهواز را میکوبیدند و همه نگران این بودند که نکند اهواز هم سقوط بکند...
آن زمان بنی صدر که اعتماد و اعتقادی به نیروهای مردمی بسیجی و س پ اه ی نداشت!، به ما مهمات و مایحتاج جنگی نمیداد.
در چنین فضایی، حضرت امام فرمان دادند حصرآبادان باید شکسته شود. مهدی باکری و حسن شفیعزاده با یک قبضه خمپاره 120 مأمور شدند که بروند به آبادان. این دو بزرگوار آمدند به محل استقرار ما که در اهواز در جایی بنام گلف بود. آمریکایی ها قبلا در این محل، گلف بازی میکردند. ما اسمش را گذاشته بودیم پایگاه منتظران شهادت" (سرلشکر پاسدار سید یحیی رحیم صفوی)
در آن اوضاع و احوال، یک قبضه خمپارهی 120، برای سپاه سلاح سنگین و خیلی مهمی به حساب میآمد که باید فرماندهان رده بالای س پ ا ه تصمیم میگرفتند کجا مستقرش کنند. به تشخیص و دستور فرماندهی عملیات جنوب، این 30 نفر و #مهدی_باکری، که فرماندهشان بود و حسن شفیعزاده که دیده بان خمپاره انداز بود، به سوی آبادان راه افتادند.
"آقا مهدی (باکری) فرماندهی این قبضه بود و برادر شفیعزاده دیده بان. سهمیهی اینها روزی سه گلولهی خمپاره بود. آنها با کمبود امکانات و تجهیزات، مردانه ایستادند تا در عملیات #ثامن_الائمه(ع) در تاریخ 5 مهر 1360 که حصرآبادان شکست.( رحیم صفوی)
#شهید_مهدی_باکری #شهید_باکری #دفاع_مقدس #حصر_آبادان #ثامنالائمه
@shahidbakeri31