🌱 #شهید_پروری
#شهید #مدافع_امنیت #محمد_حسین_حدادیان
مادر شهید:
بچهها را طوری بار آوردیم که هروقت چیزی خواستند، زود برایشان برآورده نکنیم. محمدحسین میدانست برای هرچه که میخواست، باید چند بار درخواست کند و صبر کند تا برایش تهیه کنیم. میخواستیم قدر چیزهایی را که به دست میآورد، بداند. حالا میخواهد یک اسباب بازی کوچک باشد یا دوچرخه و ... .
به نقل از کتاب #منم_یه_مادرم
🆔 @shahidemeli
🌱 #شهید_پروری
#شهید #مدافع_امنیت #محمد_حسین_حدادیان
مادر شهید:
ماه محرم، خانهی هرکدام از همسایهها یا فامیل که روضه بود، خودم را میرساندم و شیرخوردن محمدحسین را طوری تنظیم میکردم که توی روضه باشم. دلم میخواست مِهر امام حسین (ع) با شیری که میخورد به جانش نفوذ کند و گوشهایش صدای روضه و گریه برای اهل کربلا را بشنود. هر بار هم که در خانه شیرش میدادم، برایش روضههایی را که آقای کافی خوانده بود و من حفظ بودم، زمزمه میکردم.
به نقل از کتاب #منم_یه_مادرم
🆔 @shahidemeli
🌱 #شهید_پروری
#شهید #مدافع_امنیت #محمد_حسین_حدادیان
صدای توپبازی و جیغ و داد بچههای همسایه که از کوچه میآمد، بچهها دلشان میخواست بروند توی کوچه. بچههای محله را نمیشناختم. اینطور وقتها باید با همسایهی طبقهی پایین مشورت میکردم. او اگر تایید میکرد، اجازه میدادم که جلوی در بازی کنند؛ چون کوچه بنبست بود. همسایهی طبقهی پایین خانوادهی خوبی بودند. از لحاظ فرهنگی و اعتقادی خیلی به ما شباهت داشتند. مهسا دختر همسایهی پایین از محمدحسین و زهرا کمی بزرگتر بود. برنامهریزی میکردم تا بچهها زمان بیشتری را با مهسا بگذرانند. با همدیگر به پارک میرفتیم. روزی چند ساعت میرفتیم خانهی همدیگر تا بچهها با هم باشند. مادر مهسا چند تا از بچههای کوچه را تایید کرد و من هم اجازه دادم محمدحسین با آنها بازی کند.
به نقل از کتاب #منم_یه_مادرم
🆔 @shahidemeli
🌱 #شهید_پروری
#شهید #مدافع_امنیت #محمد_حسین_حدادیان
مادر شهید:
همیشه قبل از رسیدن ماه محرم و دههی فاطمیه شور بزرگی در دلم میافتد. خیلیوقتها با همفکری بچهها برنامهریزی مراسم عزاداری را انجام میدادیم. از قبل آمدن محرم و دههی فاطمیه، مدام حرفش را توی خانه میزدم. روضهی خانگیمان هر سال به راه است. همیشه دههی دوم محرم روضهی زنانه داشتیم؛ اما چند سالی هست که روضه را مردانه کردهایم.
همسرم خانه را سیاهه میزند. همهی در و دیوار خانه با پرچمهای امام حسین (ع) پوشیده میشود. محمدحسین مسئول خرید روضه بود. هر روز دنبال تهیهی وسایل پذیرایی برای روز بعد بود. قبل از شروع روضه، من و زهرا میرفتیم توی اتاق تا محمدحسین و دوستش چای درست کنند.
محمدحسین و دوستش همهی کارها را خودشان انجام میدادند.
به نقل از کتاب #منم_یه_مادرم
🆔 @shahidemeli
🌱 #شهید_پروری
#شهید #مدافع_امنیت #محمد_حسین_حدادیان
مادر شهید:
هروقت میخواستم انتقادی به کارهایشان بکنم یا غیرمستقیم چیزی را یادشان بدهم، دستبهدامن قصه میشدم. مشهورترین قصههای جهان را تحریف میکردم و نکتهای را که میخواستم به بچهها بگویم، در قالب آن قصه یادشان میدادم. از دختر کبریتفروش گرفته تا داستانهای مندرآوردی که کاملا اتفاقی دو تا بچه دارند و کاملا اتفاقی اسم بچههایشان محمدحسین و زهراست! محرم یا دههی فاطمیه هم که میرسید، اتفاقات مربوط به کربلا و حضرت فاطمه علیها السلام را به صورت قصههای بچهگانه برایشان تعریف میکردم.
به نقل از کتاب #منم_یه_مادرم
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #مدافع_امنیت #محمد_حسین_حدادیان
محمدحسین ملاک همراهیاش با آدمها را ولاییبودن یا نبودنشان قرار داده بود؛ حتی دربارهی استادم در حوزهی علمیه کلی از من سوال میکرد تا خیالش راحت شود که این خانم ولایی است یا نه. در موضوعات سیاسی کشور و موضوعات اعتقادی، حرف کسانی را میپذیرفت که رهبر را قبول داشتند. بعضی روزها که نماز را توی خانه میخواند، بعد از نماز، انگار من پامنبریاش بودم. برایم از مظلومیت حضرت علی علیه السلام میگفت. چنان حرف میزد که انگار چیزهایی که میگوید، همین روزها دارد بر حضرت علی علیه السلام میگذرد. میسوخت و حرف میزد. من هم لذت میبردم از همراهیاش و افتخار میکردم به پامنبریبودنش. یک عمر چنین بچهای را از خدا میخواستم و حالا خدا نصیبم کرده بود.
به نقل از مادر شهید، کتاب #منم_یه_مادرم
🆔 @shahidemeli