🌷 #شهید #مدافع_حرم #مصطفی_صدرزاده
فرم به دست دوره میافتادیم توی کوچه و هر بچهای را میدیدیم، یک فرم میدادیم دستش. میگفتیم: "آقا مصطفی پایگاه بسیج زده، بیاین بسیجی بشین." آقا مصطفی هم سریع کارت بچهها را آماده میکرد و میداد دستشان. با این کار تشویق میشدند که آمدنشان ادامهدار باشد. طولی نکشید که از بیستسی نفر که همهی بچههای هیئت ابوالفضل علیهالسلام بودیم، رسیدیم به شصت نفر. شلیک با تفنگ شکاری آقا مصطفی، پاداش کسی بود که در طرح صالحین شرکت کند. بچهها میآمدند و با ذوق میرفتند. روز بعدش با چندتا از دوستانشان برمیگشتند؛ به عشق شلیک با تفنگ شکاری.
کمکم جمعیت به جایی رسید که آقا مصطفی رفت و سولهای پیدا کرد برای هیئت. یک طرف سوله را هم مخصوص خواهران گذاشتیم. کمی بعد دیوارهای سوله ریخت و مجبور شدیم هر هفته گردشی در خانهی بچهها هیئت بگیریم.
همهی فکروذکر آقا مصطفی جذب کسانی بود که اقبالی به پایگاه و بسیج نشان نمیدادند. یک بار بهش گفتم: آقا مصطفی چرا من باید آماد و پشتیبانی باشم، اما کسی رو که خیلی کم میاد، مسئول نیروی انسانی گذاشتی؟ گفت: شما خودبهخود میای. من دنبال جذب اونایی هستم که نمیان، وگرنه تو بچه هیئتی هستی، اگه اینجا نیای، جای دیگه به هیئت میری. بذار اونایی رو که تو کوچه و خیابون میشینن هم جذب کنیم.
به نقل از علی یاری، کتاب #سرباز_روز_نهم
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #مدافع_حرم #عباس_دانشگر
یک شب در شهر گوراب زرمیخ از توابع شهرستان صومه سرا بودیم. یادواره نود شهید بود. سردار اباذری سخنرانی کرد بعد از مجلس برای استراحت به یک آپارتمان رفتیم که یک طبقه آن در اختیار ما بود. سردار در یک اتاق استراحت کرد و من در هال خوابیدم. عباس هم در یک اتاق دیگر استراحت کرد. ساعتی گذشت خوابم نمی برد دیدم عباس وضو گرفت در آن اتاق خلوت مشغول نافله نماز شب شد تصورم این بود تا صبح نخوابید. صدای نماز شب و قرآن خواندن او را شنیدم. بعد از شهادتش متوجه شدم او دنبال چه هدف بزرگی بود.
به نقل از کتاب #آخرین_نماز_در_حلب
🆔 @shahidemeli
🌱 #شهید_پروری
#شهید #هسته_ای #مصطفی_احمدی_روشن
مادر شهید:
با سهچهار تا سنگک داغ از در آشپزخانه آمد تو و نانها را روی سفره پهن کرد. پشتسرش حاجی وارد آشپزخانه شد و چشمش به سفره افتاد. رفت سراغ نانها و یکییکی سنگها را از بینشان جدا کرد. مشتش که پر شد، مصطفی را صدا زد: دستت درد نکنه، چه نونهای خوبی گرفتی. فقط، بعدازظهر که خواستی بری بیرون، این سنگها رو هم ببر بده نونوایی.
_ اووو، برا چند تا سنگ این همه راه دوباره تا نونوایی برم؟ خب بدین همهشون رو همین الآن بریزم گوشه حیاط.
حاجی که خندهی مصطفی را دید و فهمید که او بیشتر قضیه را شوخی گرفته است، برای اینکه خوب شیرفهمش کند، با حوصله توضیح داد: نونوا برا دونهدونهی این سنگها پول میده. اینها رو گونیگونی میخره که بریزه کف تنور، نه اینکه ما با خودمون قاتی نونها برداریم بیاریمشون خونه.
چشمهای متعجب مصطفی نیاز به جواب کاملتری داشت. حاجی ادامه داد: ما پول نون رو میدیم. پول سنگهاش رو که نمیدیم. حیف نیست این همه زحمت کشیدی نون خریدی، به خاطر چهار تا تیکه سنگ مدیون نونوا بشی؟
حقالناس حتی در حد چند سنگریزه نباید میآمد سر سفرهمان.
به نقل از کتاب #منم_یه_مادرم
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #مدافع_امنیت #محمد_غفاری
محمد بسیار فرد منظمی بود. اصول و قواعد نظامی را خیلی خوب رعایت میکرد. بعد از شهادت او یک شب در محل کار بودم. کلید کمدم گم شد. صبح برای صبحگاه ماندم که چه کنم. دیدم یک لباس کامل روی چوبلباسی آویزان کردهاند.
سریع رفتم و پوشیدم. با تعجب دیدم که لباس شهید غفاری است. البته بدون علت نبود؛ چون لباس محمد همیشه مرتب، منظم، اتو کرده و معطر بود. سریع رفتم تا به صبحگاه برسم.
به نقل از کتاب #پرواز_در_سحرگاه
🆔 @shahidemeli
12.81M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 #استوری | هرگز نخواستم سلاح به دست بگیرم
سلاح به دست گرفتم
برای مقابله با آدمکشان
سلاح به دست گرفتم
برای آن آواره در حال فرار و تعقیب
سلاح به دست گرفتم
برای دفاع از آن زن هراسان
سلاح به دست گرفتم
برای آن طفل وحشت زده بی پناه
#سردار_شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
🆔 @shahidemeli
🌷 #شهید #اکبر_جوانبخشایش
دو سه ماه بعد از پیروزی انقلاب اسلامی من و اکبر به همراه چند تن از دوستانمان که در شهرستان اهر بودیم باهم مشورت میکردیم که چطور میتوانیم به انقلاب نوپایمان کمک کنیم ابتدا با مرحوم میرزا یدالله دهقان که از علمای شاخص و برجسته شهر بود و آشنایی مختصری هم با ما داشت؛ ملاقات نمودم و جریان را با ایشان در میان گذاشتم. ایشان همچون گذشته با راهکار مناسب ما را راهنمایی و ارشاد میکردند، برای اولین بار با کمک ایشان در سطح شهر انجمن اسلامی و کتابخانه تاسیس کردیم. هدف اصلی این انجمن هم تبلیغ اندیشههای حضرت امام خمینی (ره) و همکاری در آبرسانی و برقرسانی به روستاهای محروم بود. این روحیه و آمادگی در راستای تحقق آرمانها و خط امام و رسیدگی به مستضعفان در وجود ما متجلی شد.
اکبر مسئولیت هماهنگیها و مذاکرات با ادارات مختلف را بر عهده داشت و با خوشرفتاری و توجیه مسئولین تا حدودی توانستند نظرات آنها را جلب کنند که در ادامه، به کمک این انجمن به چندین روستای محروم و دورافتاده خدمات برقرسانی صورت گرفت.
به نقل از دوست شهید، کتاب #نذر_عباس
🆔 @shahidemeli
13.84M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 جنایتکاران سنگدل نتوانستند عشق و شوق مردم به زیارت مرقد سردار بزرگشان شهید قاسم سلیمانی را تحمل کنند. بدانند که سربازانِ راه روشن سلیمانی هم رذالت و جنایت آنان را تحمل نخواهند کرد.
#انتقام_سخت
#مقام_معظم_رهبری
#کرمان_تسلیت
🆔 @shahidemeli
🌱 #شهید_پروری
#شهید #مدافع_حرم #محمد_مسرور
مادر شهید:
حاجی همیشه برای تشویقکردن بچهها به نماز و روزه، جایزه میداد بهشان. برای افطاریها هرچه بچهها دوست داشتند میخرید. محمد عاشق شیرینی بود. برای افطار، حاجی برایش زولبیا و بامیه میخرید. برای هر روز روزهگرفتن به بچههای بزرگتر هم که هنوز بهشان واجب نشده بود، پول میداد. در ماههای رجب و شعبان مسابقهی روزهگرفتن بین بچهها میگذاشت و برایشان جایزه میخرید. همهی این کارها را میکرد تا بچهها به واجباتشان علاقهمند شوند؛ حتی به فاطمه به خاطر رعایت حجابش همیشه محبت میکرد.
به نقل از کتاب #منم_یه_مادرم
🆔 @shahidemeli