eitaa logo
✔ عکس نوشت شهدا | سامانه ملی شهدا
1.4هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
299 ویدیو
2 فایل
©️ عکس نوشت شهدا | استوری شهدا | برای شهدا | جهت عضویت در کانال روی گزینه پیوستن کلیک کنید. پشتیبانی کانال: @birangi
مشاهده در ایتا
دانلود
| 📖 ″برشی از خاطرات″ | شهید محسن دین شعاری 🆔 @shahidemeli
🌷 بسیاری از دوستان محمود اعتقاد دارند اگر او به درجات بالایی از معرفت و معنویت رسید، به دلیل راز و نیاز و بیداری در سحرها بود. اتاق کوچک پشت دفتر فرماندهی رازدار شب های محمود است. معمولا بیشتر ساعات شب را به مطالعه و نماز شب و تلاوت قرآن می گذراند. بعد از خواندن نماز شب تا اذان صبح بدون وقفه قرآن تلاوت می کرد. طوری شده بود که اعضای جوان تر سپاه، با قرائت او مأنوس شده بودند. بعضی از بچه های سپاه، قبل از اذان صبح به پشت دیوار اتاق محمود می رفتند و یواشکی به صدای تلاوت او گوش می کردند! واقعا لحن شیوا و نوای گرمی داشت. به نقل از کتاب 🆔 @shahidemeli
🌷 قسمتی از سخنرانی شهید: ... در راهی که فی سبیل الله و فقط برای خدا می‌پیماییم، اگر مومن یک لحظه احساس کند که ناامید است، آن لحظه، لحظه‌ی کفر و شرک انسان است؛ چرا که همه‌ی وجود ما، همه‌ی توان ما و همه‌ی هستی ما، به دست خداست و همیشه بایستی امیدوار و مطمئن بوده و توکل به خدا داشته باشیم. این صحنه همیشه محل آزمایش است. چهار صباحی زنده‌ایم، ۲۰ سال، ۳۰ سال، ۴۰ یا ۵۰ سال، آخر هم از دنیا می‌رویم. در این چهار صباحی که زنده‌ایم، مرتب به وسیله‌ی خدا آزمایش می‌شویم و هر لحظه و ثانیه‌ی عمر ما آزمایش است. شکست هست، پیروزی هست، سختی هست، راحتی هست، همه چیز هست، ولی آن‌چه بیش از همه مطرح است، آزمایش خداست. برای خدا کاری ندارد که یک لحظه صدام را از روی کره‌ی زمین بردارد، ولیکن خداوند، صدام را در کفرش آزمایش می‌کند و ما مومنان را در ایمان‌مان؛ چرا که در جنگ‌مان در مقابل عراق، هیچ چیز غیر از ایمان‌مان بر دشمن غلبه نکرد. از نظر ابزار ضعیف‌تریم، از نظر امکانات ضعیف‌تریم، از نظر کمک‌های بیگانه ضعیف‌تریم و هرچه شیطان و شیطانک هم هست، پیرو صدام‌اند و ما غیر از خدا هیچ‌کس را نداریم... منبع: کتاب 🆔 @shahidemeli
🌷 حسن علاقه‌ی زیادی به عکس گرفتن داشت. عکس‌هایی هم که می‌گرفت، با عکس‌های بقیه فرق می‌کرد. یک دوربین ژاپنی داشت و سعی می‌کرد که هیچ صحنه‌ای را از قلم نیندازد. در جریان عملیات آزادسازی خرمشهر و هم‌چنین پس از آن، از تمامی مواضع عکس می‌گرفت. یک‌بار به او گفتم: این همه عکس رو برای چی می‌گیری؟ گفت: این‌ها، همه به درد می‌خورن، بعدها این سنگرها و این مواضع عوض شده و برداشته می‌شن و ما باید این‌ها رو ثبت کنیم. عراقی‌ها در خرمشهر، تیرهای برق و چوبی را برای پدافند ضد چترباز تعبیه کرده بودند. چون فکر می‌کردند که ما چترباز داریم و از هوا نیرو پیاده می‌کنیم. آن‌ها ماشین‌های قراضه را نیز برای این امر گذاشته بودند. حسن شروع کرد به عکس گرفتن از این مواضع. به او گفتم: از این‌ها دیگه برای چی عکس می‌گیری؟ گفت: برای این‌که توی تاریخ ثبت بشه. کنجکاو شدم و از این دید او نسبت به مسائل جنگ خوشم آمد. از او پرسیدم: تا حالا چقدر عکس گرفتی؟ گفت: خیلی زیاد، دقیقا یادم نیست. گفتم: حدودا هم نمی‌تونی بگی که چند تا عکس گرفتی؟ اصلا می‌تونی عکس‌هاتو به من هم بدی؟ گفت: بعضی از اون‌ها رو می‌تونم بهت بدم، اما بیشترش مال من و تو نیست، مال جنگه. گفتم: مثلا چقدر عکس داری؟ گفت: فکر کنم حدود ۷۰ حلقه فیلم باشه. برایم خیلی جالب بود، با توجه به این‌که او ۲۷ سال سن داشت و نیز از فرماندهان رده بالای جنگ بود، اما نسبت به این مسائل نیز وسیع فکر می‌کرد و از کنار آن به راحتی نمی‌گذشت. به نقل از کتاب 🆔 @shahidemeli
🌷 تجلایی مسئول آموزش نیروها قبل از اعزام بود. او در آموزش به شدت سخت‌گیری می‌کرد و طوری به نیروها فشار می‌آورد که بعد از تمام شدن آموزش، دیگر کسی نای راه رفتن نداشت. با کسانی هم که سستی و اظهار خستگی می‌کردند، به شدت برخورد می‌کرد. او عقیده داشت که هر چه آموزش سخت‌تر باشد و عرق بیشتری در آن ریخته شود، خون کمتری در عملیات ریخته خواهد شد. کم کم در بین نیروها زمزمه‌هایی به گوش می‌رسید که "این مسئول آموزش، جزء نفوذی‌های منافقینه که این‌طور با بچه‌ها رفتار می‌کنه. او رُس بچه‌ها رو می‌کشه تا اون‌ها نتونن توی خط درست بجنگن."؛ یا "طرف، خودش کنار ما راه می‌ره و تیر در می‌کنه؛ چه می‌فهمه که ما چی می‌کشیم؟"، و از این قبیل حرف‌ها. این بحث‌ها به حدی زیاد شد که تجلایی هم متوجه شد. او برای از بین بردن این شائبه‌ها و این‌که به همه‌ی نیروها بفهماند که جز خدمت و تحویل افراد آموزش‌دیده هدف و نیتی ندارد، یک روز وسط آموزش، یکی از ماشین‌ها را که از آنجا رد می‌شد، صدا کرد و بی‌مقدمه گفت: یه طناب بیارین. بعد خواست که دست‌هایش را ببندند. سر دیگر طناب را هم به سپر عقب ماشین بست و به راننده گفت: باید دو بار با سرعت دور میدون آموزش بچرخی. همه، هاج و واج مانده بودند. کم کم تعدادی از بچه‌ها جلو رفتند و خواستند مانع این کار شوند؛ اما او بر این کار اصرار داشت. یکی از رفقایش، یک شلوار خاکی به او داد و گفت: حداقل این رو بپوش، علی. دیوونگی هم حدی داره. او شلوار را با زحمت پوشید و رو به راننده فریاد زد: راه بیفت. ماشین شروع به حرکت کرد و علی هم با همه‌ی قدرتش پشت سر ماشین می‌دوید. تا این‌که سرعت ماشین از سرعت او بیشتر شد، و سرانجام بر زمین افتاد. علی تجلایی همین‌طور روی زمین کشیده می‌شد، و طنابی را که به سپر ماشین بسته بود، با دست گرفته بود. بعضی وقت‌ها هم که راننده سرعت ماشین را کم می‌کرد، او نهیب می‌زد که با سرعت برو. نیروها از طرفی توی سر و کله‌ی خود می‌زدند و از طرف دیگر هم خودشان را جمع‌وجور کرده بودند. سرانجام پس از دو دور چرخیدن، ماشین ایستاد. همه دویدند به سمت علی. او قبل از این‌که دست کسی به او بخورد، بلند شد و ایستاد و مشغول باز کردن دستانش شد. سر و صورت و دست‌هایش پر از زخم شده بود؛ لباس‌هایش هم تکه تکه. با این حال می‌خندید و آماده شد تا آموزش را ادامه دهد. در همین حال، یکی از بچه‌ها صدایش کرد که از او عکس بگیرد. تجلایی محکم ایستاد و مشت گره‌کرده‌ی خود را بالا برد و شروع به گفتن تکبیر کرد: الله اکبر؛ الله اکبر، خمینی رهبر... به نقل از کتاب 🆔 @shahidemeli
9.78M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 | شلخته تر از سرباز ها ندیده ام از جنگ که بر میگردند یکی دستش را یکی پایش را یکی دلش را و حواس پرت ترین آنها خودش را جا میگذارد 🆔 @shahidemeli
🌷 می‌گفت: اگر کسی بخواد از محله‌ی ملت۱ به اینجا بیاد، با مشکل روبه‌رو می‌شه و ما باید حواسمون به اونا هم باشه. با این حال مخالف زیاد داشت. بالاخره این عقیده و تفاوت دیدگاهش با بقیه دست‌به‌دست هم داد تا در سال ۱۳۸۷ پایگاه امام‌روح‌الله را تاسیس کند. من هم البته با او مخالف بودم و معتقد بودم نباید مدام پرچم اضافه کرد. بعد از رفتن او سعی می‌کردیم هر کاری که خودش برای پایگاه امام‌روح‌الله انجام می‌داد، ما هم در پایگاهمان (نوجوانان الغدیر) انجام بدهیم. اگر آن‌ها برای جذب نوجوان‌ها تفنگ‌بادی می‌گرفتند، ما سعی می‌کردیم بچه‌ها را به پینت‌بال سوق بدهیم. کارهایی از این دست باعث شد ارتباطمان قطع نشود و از کارهای هم مطلع باشیم. به نقل از سید علیرضا میری، کتاب 🆔 @shahidemeli
🌷 به من زنگ زدند و گفتند: دکتر گفته موتورت رو سوار کامیون کن و بیا خوزستان که الآن لازمت داریم. من قبل از انقلاب قهرمان موتورسواری ایران بودم و به برادرم که هم‌رزم دکتر چمران بود، گفته بودم که در صورت نیاز حاضرم با موتورم که یک تریل ۴۰۰ بود، به جبهه بیایم. رسیدم به خوزستان و به ستاد عملیاتی در اهواز رفتم و پس از این‌که حکمم زده شد و مسلح شدم، به محور طرّاح که دکتر دو طرف آن را آب انداخته بود و تانک‌های عراقی در میان آب‌ها گیر افتاده بودند، رفتم. وقتی به دکتر ملحق شدم، متوجه تعدادی موتورسوار شدم که آن‌جا بودند. ۷_۸ نفر بودند که سرشان را کاملا تیغ انداخته بودند. وقتی دقت کردم، دیدم چند نفری از آنان را می‌شناسم. تعجب کردم که این‌ها این‌جا چه می‌کنند. چند نفر از آن‌ها خلاف‌کار بودند. به دکتر گفتم: آقای دکتر، این‌ها رو چرا به این‌جا آوردین؟ دکتر گفت: این جنگ مال همه‌ است. باید همه بیان کمک کنن. نمی‌تونیم فقط به یه قشر خاص فکر کنیم یا بنشینیم این و اونو گزینش کنیم، این‌ها از پس کارهایی برمی‌آن که بقیه فکرشو هم نمی‌تونن بکنن. گفتم: اما بعضی از این‌ها خلافکارن و من حتی خلاف‌هاشونو هم می‌دونم. گفت: خیلی خوب، من دیشب این‌ها رو طوری ساختم که همه رفتن حمام، کله‌ها را تیغ انداختن، غسل و توبه کردن و فقط برای شهادت می‌خوان خدمت کنن. در اوج جنگ و آتش و محاصره فقط آن‌ها بودند که داوطلب شدند آذوقه و مهمات یا سوخت را بردارند و ببرند به آن‌هایی که باید، برسانند. در واقع اگر آن‌ها نبودند، هیچ‌کس جراتش را نداشت که از اول جاده‌ی سوسنگرد تا انشعاب ‌های مختلف رود کرخه و تا پایین دهلاویه و تپه‌های آن، سوار موتور شود و آرپی‌جی‌زن‌ها را بردارد، ببرد جلو و بزنند به دل تانک‌هایی که داشتند جلو می‌آمدند. کسانی که توی شهر انگشت‌نما بودند و اگر جایی جمع می‌شدند، حتما با آن‌ها برخورد می‌شد، کارشان به جایی رسید که از همه‌ی ما جلو زدند. بیشترشان شهید شدند و بعضی از آن‌ها با همت دکتر، جذب سپاه شدند. البته ناگفته نماند، بعضی از آن‌ها هم نتوانستند تحمل کنند و برگشتند. به نقل از اسماعیل شاه‌حسینی، کتاب 🆔 @shahidemeli
🌷 خیلی اهل گذشت بود. نوجوان بود که یه روز دوچرخه‌اش را امانت گرفتم. توی راه لاستیکش ترکید! با خودم گفتم حالا به محمد چی بگم!؟ با خجالت رفتم پیش محمد، تا وضع دوچرخه را دید، گفت: بابا فدای سرت، تا این را گفت، نفس راحتی کشیدم. به نقل از کتاب 🆔 @shahidemeli
🔹🔸 تبادل: 🔸🔹
سه کانال خوب در زمینه 🔸️ 1. کلیپکده تربیتی؛ کلیپ های کوتاه آموزش مباحث تربیت فرزند و خانواده https://eitaa.com/joinchat/3403218993Ca1699c227c 2. بازیکده؛ بازی‌های مفید کودکانه بازی های اندرویدی و فیزیکی https://eitaa.com/joinchat/4167303190Cdec355438c 3. مهمان کوچک خدا؛ مسابقات، اشعار کودک، بازی، مطالب مناسبتی، خلاقیت و... https://eitaa.com/joinchat/858325040C293f3c1f29
🌷 همیشه می‌گفت: ما کربلا نبودیم تا امام حسین(ع) را یاری کنیم، ولی امروز فرزند او، حضرت امام خمینی، را یاری خواهیم کرد. علی‌عباس به حرف‌ها و دانسته‌هایش کاملا عمل می‌کرد و خدا هم مسیر صحیح بندگی را در مقابلش قرار می‌داد. به نقل از کتاب 🆔 @shahidemeli