eitaa logo
✔ عکس نوشت شهدا | سامانه ملی شهدا
1.4هزار دنبال‌کننده
2.5هزار عکس
299 ویدیو
2 فایل
©️ عکس نوشت شهدا | استوری شهدا | برای شهدا | جهت عضویت در کانال روی گزینه پیوستن کلیک کنید. پشتیبانی کانال: @birangi
مشاهده در ایتا
دانلود
📖 ″برشی از خاطرات″ | شهید مصطفی احمدی روشن 🆔 @shahidemeli
🌷 مادر صیاد شده بود واسطه. تلفن زده بود به فرمانده‌ی نیروی انتظامی خراسان که پسر خاله‌ی صیاد سرباز شماست؛ توی نهبندان. اگه میشه، جاش رو عوض کنین. داغداره؛ تازه برادرش رو از دست داده. صیاد فهمیده بود. ناراحت شده بود. مادرش دست‌بردار نبود؛ من را واسطه کرد. گفت: حرف من که بی تأثیر بود، تو یه کاری بکن. تو که دوستشی، رفیقشی. شاید به حرفت گوش داد. هنوز حرفم را نزده بودم که صیاد گفت: می‌دونم چی می‌خوای بگی. اما خودت بگو قوم و خویش من با بچه‌های مردم چه فرقی دارن؟ اون اگه بیاد، یکی دیگه رو می‌فرستن جاش. این درسته؟ خدا رو خوش می‌آد؟ 🆔 @shahidemeli
🌷 آقای رجایی با اشتغالی که قبل از انقلاب داشت به من توصیه می‌کرد که بچه‌ها را به پارک ببرم. خودش هم هر وقت که پیش می‌آمد این کار را می‌کرد. مخصوصا زمان‌هایی که من حوصله‌ی این کار را نداشتم ایشان بچه‌ها را می‌برد. می‌گفت: چون الآن مکان‌های تفریحی خیلی سالم نیست، اگر جای سالمی پیدا می‌کنیم باید برای تفریح و پر کردن اوقات فراغت بچه‌ها از آن استفاده کنیم. به نقل از کتاب 🆔 @shahidemeli
🌷 ابراهیم برای ورزش در زورخانه یک جفت میل و سنگ بسیار سنگین برای خودش تهیه کرده بود. حسابی سر زبان‌ها افتاده و انگشت‌نما شده بود. اما بعد از مدتی دیگر جلوی بچه‌ها چنین کارهایی را انجام نداد! می‌گفت: این کارها عامل غرور انسان می‌شه. می‌گفت: مردم به دنبال این هستند که چه کسی قوی‌تر از بقیه است. من اگر جلوی دیگران ورزش‌های سنگین را انجام دهم باعث ضایع شدن رفقایم می‌شوم. در واقع خودم را مطرح کرده‌ام و این کار اشتباه است. بعد از آن، وقتی میاندار ورزش بود و می‌دید که شخصی خسته شده و کم آورده، سریع ورزش را عوض می‌کرد. به نقل از کتاب 🆔 @shahidemeli
🌷 اکثر بچه‌ها مدرک کاردانی داشتند. برای ادامه‌ی تحصیل هم وقت کافی نبود تا در دانشگاه دیگری مشغول تحصیل شوند. محمد از مهم‌ترین کسانی بود که در این زمینه بسیار تلاش کرد تا این مشکل حل شود. او با تلاش‌های خود دوره‌ی کارشناسی را وارد مجموعه کرد. محمد پیگیری‌ها را آغاز کرد. به یاد دارم که نزدیک به چهل بار برای گرفتن مجوز به اصفهان رفت! بالاخره با پیگیری‌های مستمر محمد و دوستان دوره‌ی کارشناسی در یگان ما شروع شد. محمد به تنهایی استاد، دانشجو، و حتی کلاس لازم را هماهنگ کرد. وسایل و تجهیزات را مهیا کرد و در خارج وقت اداری به دنبال کارها بود! گاهی اوقات برای آوردن و بردن استاد می‌رفت فرودگاه و یا... تازه بعد از این همه دوندگی خودش مثل بقیه‌ی دانشجویان سر کلاس می‌نشست و به درس گوش می‌داد! جالب بود که درسش هم بهتر از بقیه بود. توی کلاس کامپیوتر دانشجوی ممتاز بود. استاد کلاس جنگ الکترونیک وقتی توانایی محمد را دید، سرپرستی سه گروه را به محمد سپرد. حتی طراحی سوالات امتحانی را به محمد داد! بعد از مدتی یکی از اساتید به سراغ محمد آمد و کلی با او صحبت کرد. محمد مدت‌ها مشغول بود! بعدها فهمیدیم که با همکاری این استاد کتابی در زمینه‌ی نظامی آماده کرده! به نقل از کتاب 🆔 @shahidemeli
🌷 به نماز فوق‌العاده اهمیت می‌داد. موقعی هم که با ماشین یا موتور به ماموریت می‌رفت، وقت نماز که می‌شد نگه می‌داشت و نمازش را اقامه می‌کرد و بعد از آن به ماموریت خود ادامه می‌داد. همیشه توصیه می‌کرد حتی در مناطقی که شاید امنیت وجود ندارد و از بیم دشمن اقامه‌ی نماز سخت است نوبتی نگهبانی بدهید و نمازتان را انفرادی بخوانید. خودش نیز این کار را انجام می‌داد. خلاصه اینکه به وقت نماز خیلی حساس بود و آن را بسیار جدی می‌گرفت و به این عمل اعتقاد درونی داشت. به نقل از دوست و همکار شهید، کتاب 🆔 @shahidemeli
| 📖 ″برشی از خاطرات″ | شهید مصطفی احمدی روشن 🆔 @shahidemeli
🌷 دایی یوسف، روی پیشانی‌اش دو تا خال داشت. یکی بزرگ و یکی کوچک. وقتی بچه بودیم ما را روی پاهای خود می‌نشاند و برای خنداندن ما می‌گفت: بچه‌ها دکمه را بزنید. یکی از خال‌ها را فشار می‌دادیم. او هم مثل آسانسور ما را بالا و پایین می‌برد. به خاطر همین کارهایش بود که او را یک هم‌بازی خوب می‌دانستیم. به نقل از کتاب 🆔 @shahidemeli
🌷 در روزهای بعد از شهادت، همه جا حرف از داریوش بود و ذکر خیر او می‌کردند. پدرش می‌گفت: هر سال دو سه بار برای من پول می‌فرستاد تا به فقرا بدهم. پدر خانمش را هم که دیدم به این موضوع اشاره کرد. بعضی از رفقای نزدیکش هم گفتند مبلغی برای فقرا به حساب ما می‌ریخت. تازه فهمیدم داریوش چقدر اهل انفاق و اخلاص بوده. ایشان پول را تقسیم می‌کرد تا مبلغ انفاقی به چشم نیاید و هیچ‌کس پیش خودش فکر نکند: داریوش چقدر دست و دل باز است. به نقل از دوست و همشهری شهید، کتاب 🆔 @shahidemeli
🌷 سال ۸۷ برای آموزش به سیستان رفته بود. آن سال‌ها جنایت‌های عبدالمالک ریگی خیلی سر زبان‌ها بود. حتی یکی از همشهری‌های ما به نام شهید اسماعیل سریشی در آنجا به شهادت رسید. خودش می‌گفت که در نقطه‌ی صفر مرزی بودم و همانجا به بچه‌ها آموزش می‌دادم. با اینکه می‌دانستم در تیررس گروهک ریگی هستم اما هیچ ترسی به خودم راه ندادم، چرا که می‌دانستم خداوند نگه‌دار من است. من اگر در آنجا می‌ترسیدم، نمی‌توانستم نیروهایم را خوب آموزش بدهم. به نقل از کتاب 🆔 @shahidemeli
🌷 و من یک بار هم نشد در را با صدای زنگی که او می زند باز کنم. همیشه پیش از او، قبل از این که دستش طرف زنگ برود، در را به روی خنده اش باز می کردم. خنده ای که هیچ وقت از من دریغش نمی کرد و با وجود آن نمی گذاشت بفهمم پشتش چه چیزی را پنهان کرده. نمی گذاشت بفهمم در جنگ و عملیات هایشان شکست خورده اند یا موفق بوده اند. آن قدر بهم محبت می کرد که فرصت نمی کردم این چیزها را ازش بپرسم. کمک حالم می شد. خیلی هم با سلیقه بود. تا از راه می رسید دیگر حق نداشتم بچه ها را عوض کنم، حق نداشتم شیرشان را آماده کنم، حق نداشتم شیرشان را دهانشان بگذارم، حق نداشتم لباس هایشان را عوض کنم، حق نداشتم هیچ کاری بکنم. یک بار گفتم: تو آن جا آن همه سختی می کشی، چرا من باید بگذارم این جا هم کار کنی، سختی بکشی؟ بچه بغل، خیس عرق، برگشت گفت: تو بیشتر از آن ها به گردن من حق داری، باید حق تو و این طفل های معصوم را هم ادا کنم. گاهی حتی برخورد تند می کرد اگر بلند می شدم کار کنم می گفت: تو بنشین، تو فقط بنشین. بگذار من کار کنم. لباس ها را می آمد با من می شست. بعد می برد روی در و دیوار اتاق پهن‌شان می کرد، خشکشان می کرد، جمع‌شان می کرد می برد می گذاشت‌شان سر جای اول‌شان. سفره را همیشه خودش پهن می کرد و جمع می کرد. تا او بود، نود و نه درصد کارهای خانه فقط با او بود. به نقل از همسر شهید 🆔 @shahidemeli
🌷 جایگاه نماز جمعه‌ی سبزوار را تازه افتتاح کرده بودند و نیاز به فرش داشت‌. وقتی متوجه ماجرا شد به من گفت: جایگاه نیاز به فرش دارد و خوبه که ما این فرش رو تأمین کنیم. آن‌وقت توی خانه دو تا فرش بیش‌تر نداشتیم که یکی از آن‌ها دست‌باف و با ارزش بود. به من گفت: اگه مانعی نداره، من فرش دست‌باف رو می‌فروشم و با پولش دو تا فرش ارزون‌تر می‌خرم‌. یکی برای خودمون، یکی هم برای جایگاه نماز جمعه. وقتی فهمید من هم از کارش راضی هستم، همان کار را انجام داد. منبع: کنگره‌ی سرداران و ۲۳۰۰۰ شهید استان‌های خراسان 🆔 @shahidemeli