eitaa logo
❀ شهیدحجت الله رحیمی❀
2.2هزار دنبال‌کننده
31.4هزار عکس
12.5هزار ویدیو
106 فایل
❣🍃بسم رب خادم الشهداء🍃❣ 🥀شھید...به‌قَلبت‌نگـاھ‌میکُند اگࢪجایےبࢪايَش‌گذاشتھ‌باشےمےآيد‌مےمانَد لانھ میکُند تاشھيدت‌ڪُند ﴿شهیدحجت الله رحیمے♡﴾️🕊
مشاهده در ایتا
دانلود
. . همرزمانش تعریف می کنند، سه روز قبل از ، به او اطلاع دادند، صاحب شده ای. وقتی خبر را شنید حال دیگری داشت، هم شروع شده بود و دوست نداشت که در کنار بچه ها نباشد، اما با اسرار فرمانده اش( ) تصمیم گرفت برود و سری به پسرش بزند . یک روزه رفت و پسرش را دید و وقتی برگشت چند کیلو شیرینی خریده بود و را بین بچه های پخش کرد . شد تا برای پاتکی که در راه بود حرکت کند. قبل از رفتنش می گفت: این عملیات یک چیز دیگری است و نمی شود به این راحتی ها از خیرش گذشت و انگار از همه چیز مطلع بود. . دیدم که دارد به سمت می رود و سخت با آنها درگیر است، در همین حین گلولهٔ توپی از سوی دشمن شلیک شد که مستقیم به سر خورد . سر حجت به پرتاب شد و بود که از رگ های گلویش فوران می کرد و به می پاشید . حجت همینطور چند قدم جلو رفت و در مقابل چشمان بهت زدهٔ ما به زمین افتاد . . همانند بی سرش حسین{ع} . به شهادت رسید
🌷 🌸راز شهیدی که پنج انگشت سبز بر کمرش نقش بست🌸👇 🍃🌷🍃🌷 🔻به روایت از : 🌷چهل روز قبل از تولد او آقایی سبزپوش و نورانی را دیدم که مرا به مژده داد و نام "رضا" را برای او انتخاب کرد. 🌷دو ساله بود که به همراه مادرش برای زیارت .ع. به مشهد رفتیم. اطراف ضریح مطهر مشغول بودم که یکدفعه متوجه شدم دست های کوچک او به طرز عجیبی به چسبیده است. 🌷با سعی کردم دست او را بکشم زیرا بقدری گرفته بود که جدا کردنش محال بود. مردم که این صحنه را دیدند به سمت او هجوم آوردند، آرام و قرار نداشتند و دست خودشان نبود، کمی طول کشید تا اورا از ضریح جدا کنیم. انگار به ضریح مطهر شده بود. 🌷 حرم کمک کرد تا او را از ضریح جدا کنیم و از میان مردم بیرون بیاوریم. همین که به خانه رسیدیم، با مادرش او را عوض کردیم. با کمال جای را روی کمر او دیدیم .. 🍃🌷🍃🌷 🔻نقل یک خواب به روايت از : 🌷ايشان بعد از قدس 3 تعريف مي کردند که يکي از برادران در جبهه مي بينند که آقايي بسيار نوراني و آمدند و کنار رودخانه اي چادر زدند و به برادران فرمودند: که برويد به بگوئيد بيايد. 🌷برادران همه به دنبال من گشتند و مرا پيدا کردند، بنده با آن آقا وارد شدم و بعد از ساعتي بيرون آمدم تا بقيه برادران خواستند وارد چادر شوند آقا شده بودند. 🌷صبح روز بعد آن برادر درحضور عزيزان خوابش را براي من تعريف کرد. بعد از دقايقي ديگرمتوجه شدم که هر کدام ازبرادران به سوي بنده مي آيند که اگر شديد، درقيامت ما راهم کنيد. واين شهيد عزيز تعريف مي کردند که بسيار شرمنده شدم، زيرا آن برادران نمي دانستند که حقير آنقدر در محضر خداوند ذليل و که لياقت شهادت را ندارم. 🌷 : ✨((من طعم مرگ را در قدس 3 چشيدم. چه شيرين است با خدا بودن، به سوي رفتن و به راه انبيا رفتن...))✨ 🕊❤️
🌷 ✍ به روایت 🔰اردیبهشت بود که آمد. شب . شبی که آرزوی دیدن مرتضی برایم مستجاب شد😍. همه فامیل و دوست و آشنا رفتیم فرودگاه🛬 استقبالش. تمام یک ماهی که بود، روز و شب مهمان داشتیم.‌ همه می‌آمدند ببینند چه خبر است. 🔰دو سه سالی که تا سوریه بود، مرتضی دیگر آن مرتضای سابق نبود✘. رشد وجودی و را با تمام وجود حس می‌کردم. با ما هم که بود مدام دلشـ❤️ پیش نیروهایش بود. مدام با بچه‌هایش در تماس📞 بود. 🔰وقتی از آزادی می‌گفت به وضوح برق شادی توی چشم‌هایش😃 دیده می‌شد. چقدر ذوق می‌کرد وقتی می‌گفت: «مردم از خوشحالی و به نشانه تشکر، روی سر بچه‌های ما خشک می‌ریختند😅.» 🔰کوچک‌ترین اتفاقی کم‌صبرش می‌کرد؛ می‌شد، فلان نیرویش شهید🌷 می‌شد، فلان منطقه می‌کرد. مرتضی دیگر دلش با ما نبود🚫. هربار که می‌آمد، خستگی را به وضوح روی شانه‌هایش می‌کردم. 🔰مرتضی تا قبل از رفتنش به ، موهایش یک‌دست مشکی بود ولی از روزی که رفت، می‌دیدم دارند سفید می‌شوند. شهید 🕊که شد، 13 تار مویش سفید شده بود. 🔰بین خواب و بیداری حس کردم روی تپه‌ای ایستاده. داشت از سرما❄️ می‌لرزید و دندان‌هایش به هم می‌خورد😖. سرما به جان من هم افتاد. آن‌قدر سردم شده بود که از خواب پریدم🗯. بلافاصله به مرتضی پیام📲 دادم. به همان اسمی که توی گوشی‌ام برایش انتخاب کرده بودم: . جواب نداد. 🔰دلم طاقت نیاورد💔، زنگ زدم ‌ولی باز هم جواب نداد😥. دیگر خوابم نمی‌برد. جدای از سرما، هم بی‌خوابم کرده بود. دم اذان صبح بود که تماس☎️ گرفت. بی ‌سلام و احوال‌پرسی گفتم: «مرتضی! چرا این‌قدر لباس کم پوشیدی که بشه؟ نمی‌گی سرما می‌خوری؟» 🔰 مهربان جواب داد: «چی کار کنم ، عملیات بود. همین یک‌دست لباس تمیز بود که پوشیدم🙂.» فهمیدم واقعا سردش بوده. مثل همیشه،قبل ازعملیات کرده بود و با همان یک‌دست لباس 👕سردش شده بود. @shahidhojatrahimi
❀ شهیدحجت الله رحیمی❀
در کربلای دو محمود کاوه، لشکر،کار عجیبی کرد! نیروهای خط شکن رو که جلو فرستاد، اومد و نمازی دو رکعتی اقامه کرد. بعد از گفت: "این نماز رو فقط به دو دلیل خوندم اول برای پیروزی بچه های خط شکن و بعد... یکی از بچه ها پرسید: "و بعد چه ؟ گفت: "دلم میخواد اگه خدا لایقم بدونه، این نماز، آخرین نمازم باشه... و خدا لایقش دانست محمود کاوه در همان عملیات شهید شد. @Shahidhojatrahimi
•🌱🌱• ✍رفقا بخونید 👌 به نقل از شهید : 🔹از روزی كه او آمد، عجيبی در اردوگاه افتاد‼️ لباس های كه خاكی بود و در كنار ساكهايشان قرار داشت، شبانه شسته می شد و روی طناب وسط اردوگاه خشك شده بود.👖👕 🔸ظرف بچه ها هر دوسه تا دسته ، نيمه های شب خود به خود می شد. هر پوتيني كه شب از چادر می ماند، صبح واكس خورده و جلوی چادر قرار ...👞👞 🔹او كه از كوچكتر و شوختر بود، وقتی اين اتفاقات را می ديد،می خنديد و می گفت: اين كيه كه شبها زورو بازی در می آره و لباس بچه ها و ظرف رامی شوره؟☺️ و گاهی می گفت : « زورو، لطف كنه و امشب لباسهای منم بشوره و پوتينهام رو هم بزنه»😅✋ 🔸بعد از ، وقتی «علی قزلباش » شهيد شد، از بچه ها با گريه گفت: يادتونه چقدر قزلباش زوروی رو مسخره مي كرد...؟ زورو بود و به من قسم داده بود كه به كسی 😭 📝 برگرفته از : خاطرات ابر و باد
📃فــرازی از #وصیتنامه ✍خدایا تو را قسمت می‌دهم به گلـوی خونین و بریده‌ علی‌اصغر(ع) مرا بپـذیـر.مرا هـدایـت ڪن مرا از شر شیـطان، #نفـس اماره و سایر شیاطین رها فرما، خدایا هر چه بگویم و بنویسم ڪم گفتم و ڪم نوشتم باز این را می‌دانم ڪه از در خانه تو ناامید برنمی‌گردم. در تشییع جنازه بنده اگر کسی ضد امام و #بی_حجـاب هست ڪه هنوز بر اثر لجاجت قبول و هدایت نشده اند نمی خواهم شرڪت ڪنند... #سردارشهید_محمد_نیک_بین #فرمانده گروهان گردان ڪمیل #شهادت: ۶۲/۱۲/۴ #عملیات خیبر، طلائیه #بازگشت پیڪر پس از ۱۵سال بعد بهشت زهرا قطعه۲۷ردیف۴شماره۸ @shahidhojatrahimi
خبر دارید... . . هنوز که هنوز است #حمید_باکری از #عملیات فاتحانه خیبر بر نگشته... . .. خبر دارید که #غلامحسین_توسلی آن دلیرمرد خطه #جنوب مهمان نهنگ های خلیج فارس شد و برنگشت... . ..از #ابراهیم_هادی خبری دارید... . .. بعد از اینکه یارانش را از #کانال_کمیل به عقب بازگرداند دیگر کسی او را ندید... . از جوانانی که خوراک کوسه های #اروند شدند خبری دارید... . . .هنوز از #شلمچه صدای #اذان بچه ها می آید... . . .هنوز صدای مناجات #رزمندگان از #حسینیه #حاج_همت به گوش می رسد... . . .هنوز وصیت نامه شهدا خشک نشده؛ #خواهرم #حجاب.... #برادرم #نگاه.... .. هنوز که هنوز است #شهدا می ترسند از اینکه #رهبر رو تنها بگذاریم... . .. و هنوز که هنوز است شهدا بند پوتینهایشان را باز نکرده اند و منتظر منتقم #حسین علیه السلام هستند تا دوباره در رکابش شهید شوند..... 🌷 @shahidhojatrahimi
🔹حسین چند شب🌙 قبل از #شهادتش در جواب سوال دوستش که پرسید: "تو فکری سید" گفت: وقتی وارد #هویزه شدم تصمیم گرفتم هر چه از قرآن📖 و #نهج‌البلاغه فراگرفته‌ام، در عمل پیاده کنم👌 حالا احساس می‌کنم که روز #پرداخت نزدیک است و به‌زودی پاداش🎁 خود را دریافت خواهم کرد. 🔸شب قبل #شهادتش، یاران همیشگی دور او را گرفته بودند؛ «یونس شریقی»، «جمال دهشور»، «قاسم نیسی»، «حسن بوغدار»، «حسین احتیاطس» و... . حسین گفت: بچه‌ها! #آب گرم داریم⁉️ دوستش گفت: آب گرم می‌خواهی چیکار؟ گفت: می‌خواهم حمام🚿 کنم. 🔹دوستش با تعجب پرسید: «تو این سرما😧 و بلافاصله اضافه کرد: فردا #عملیات است. حسابی گرد و خاک بلند می‌شود. #خاکی می‌شوی. گفت: می‌دانم. دوستش گفت: وبا این حال باز میخواهی #حمام کنی؟ مگر قرار است بروی #تهران⁉️ 🔸حسین زد زیر خنده😄 از #ته_دل می‌خندید. آن‌قدر خندید که همه به خنده افتادند. بعد ساکت شد و گفت: فردا به تهران نمی‌روم🚷به جای #مهم‌تری می‌روم. کجا؟ « #ملاقات_خدا»🌸 #شهید_سیدحسین_علم_الهدی #فرمانده_سپاه_هویزه @shahidhojatrahimi
#خاطرات_شهدا 🌷 💠آرزویش مفقودالاثر شدن بود 🔰پسرم به عنوان #روحانیِ_گردان اعزام شد. اولین بار که به عنوان روحانی اعزام شد🚌 عملیاتی صورت نگرفت. وقتی به #ایران برگشت خیلی از این مساله ناراحت بود😔 به همین جهت گفت: «برای بار دوم به عنوان روحانی نمی‌روم🚷 چون نمی‌توانم آنجا باشم و #عملیات نروم» 🔰ولی قسمت بود که #بار_دوم نیز به عنوان روحانی برود. #شهادتش به نقل از دوستان و همرزمانش👥 این‌طور بود که چون اجازه رفتن نداشت⛔️ شب #عملیات صورت خود را می‌پوشاند و همراه باقی همسنگران وارد عملیات می‌شود که با اصابت سه تیر💥 به سینه مجروح می‌شود و سپس به #شهادت می‌رسد🌷 🔰پیکر محمدحسین #برنگشت و بنده همچنان چشم به راه هستم. مفقودالاثر بودن یکی از #آرزو‌های پسرم مانند پدربزرگ👤 و سه دایی‌اش بود. من هم تسلیم خواسته خدا و #محمدحسین هستم. 🔰 #خبر_شهادت را ۲ نفر از همرزمانش آوردند. او خیلی مواقع به جای دوستانی که باید دیده‌بانی می‌دادند #شب‌ها بیدار می‌ماند. خیلی اتفاق افتاده که از غذای🍲 خودش به #همسنگرانش داده باشد. ✓شب‌زنده‌داری‌ها، #نماز‌های_شبی که می‌خواند و کمک‌های داوطلبانه👌 برای امور گردان مواردی است که دوستانش نقل کرده‌اند. هر زمان یکی از همرزمانش به منزل ما می‌آیند🏘 از شهید #خاطره‌ای را تعریف می‌کنند. #شهید_محمدحسین_مومنی #شهید_مفقودالاثر_مدافع_حرم(پاکستانی @shahidhojatrahimi
‌#ماه_رمضـــان_در_جبهه_ها #روزه_دار_سيزده_سالہ در #ماه_رمضـان سال 63 از طرف لشگر25 کربلا به پايگاه #شهيد_مدنے اعزام شديم #پايگاه لشگر 8 نجف اشرف چون قـرار بود بہ مقر #عمليـات منتقـل شويم حکـم #مسـافر را داشتيم و #روزه بر ما واجب نبود اما ڪسانے ڪہ در #ماه_مبـارڪ در پايگاه #اهـواز مےماندند مےبايست #روزه مےگرفتند از جملہ مسئولين ستاد و امام جماعت و مکبر كہ #نوجوان 13 ساله اے بود #روزه داشت. #هوای اهـواز بسيار گرم بود و حتے يڪ ساعت بدون نوشيـدن آب #قابل تحمل نبود. اواخر #ماه_مبـارڪ ڪه #بہ اهـواز برگشته بودم احساس ڪردم نصف گوشت #بدن اين #نوجـوان آب شده است. در واقع #ايمان از چهره #نحيف اين #نوجوان (مکبر نماز خانه) متجلے بود و هر وقت ياد آن صحنه مےافتم و آن #گرماے طاقت فرسا ، از خودم #خجـالت مےڪشم كہ چرا نمےتوانستيم #روزه بگيريم. راوی : حبيب الله ابوالفضلی @Shahidhojatrahimi
🚨 #خبر_فوری 🌷ورود پیکرهای مطهر #شهدای تازه تفحص شده به کشور 💠پیکرهای مطهر #44شهید تازه تفحص شده دوران دفاع مقدس روز 📆پنجشنبه ۲۰تیر ماه ساعت ۹ صبح از مرز #شلمچه وارد کشور خواهند شد. 🔸این شهدا🌷 مربوط به #عملیات های ✓رمضان، ✓محرم، ✓خیبر، ✓کربلای پنج ✓و تک دشمن در #سال۶۷ هستند. 💐 مراسم #استقبال از پیکرهای شهدا توسط یگان تشریفات نیروی انتظامی استان خوزستان و با حضور مردم شریف آبادان و خرمشهر در مرز شلمچه برگزار خواهد شد🌷 @shahidhojatrahimi
#روایت_عشق✒️ 💠 شهیدی که هیچ کس منتظرشان نبود جز خدا.... شهید #سیف_الله_شیعه_زاده از شهدای #بهزیستی استان مازندران با یک زیر پیراهن راهی جبهه شد و هیچ کس در جبهه نفهمید خانواده ای ندارد. کم سخن میگفت و با سن کم سخت ترین کار جبهه، بسیم چی بودن را قبول کرده بود. سرانجام توسط منافقین اسیر شد، برگه و کد های #عملیات رو قبل از اسارت خورده بود و منافقین پس از شهادتش برای بدست اوردن رمز، سینه و شکمش رو شکافته بودند....😭 #شادی_ارواح_طیبه_شهداء_صلوات 🌹🍃🌹🍃 @shahidhojatrahimi
#جسمی_که_ذوب_شد 😔 🔸کوله پشتی اش پر از گلوله آتیش☄ گرفت. نتونستند کوله رو ازش جدا کنند از بچه هاخواست به راه خودشون ادامه دهند و با #چفیه دهان خودش رو بست تا #عملیات لو نرود⛔️ ⭕️تنها کف #پوتینهاش که نسوز بود باقی ماند 😭 ✍پ.ن: استاد شهید مرتضی مطهری: چه معنی کنم #شهید را⁉️ اگر شور یک عارفِ #عاشقِ پروردگار را با منطق یک نفر مصلح با همدیگر ترکیب کنید از آنها #منطق_شهید در می آید.... #شهید #علی_عرب #لشکر۴۱ثارالله #کربلای۱ 🌹🍃🌹🍃 @shahidhojatrahimi
#شهید_رضا_میرزایی ڪدوممون حاضریم، با شڪم روی یڪ #مین با حرارت ۱۶۰۰درجه سانتیگراد بخوابیم، پوست و شڪممون آب بشه، بخاطر اینڪه #عملیات لو نره #غیرت #ایمان @shahidhojatrahimi
📎بسم الله قاصم الجبارین در همان ساعت ترورِ فرمانده ! آخرین #عملیات را هم خـودش فرماندهـی کرد و بعد جسمش به زیر خاک‌ها و روحش به آسمان‌هـا رفت ... #انتقام_سخت_گرفته_شد @shahidhojatrahimi
🔻 : 🌾شهدا وسط عملیات رو تمرین کردند 🍂و ما الان در یک پیچ مهـــم تاریخی🗓 🌾هر کس از (س) طلب کمک کنه؛ خانــــم دستش رو خواهد گرفت👌 🍂وسط این همه و شبهه و حرف و حدیث نباید کُپـی کنیم❌ درست کنید؛ سیل و طوفانے🌪 که اومده همه رو میبره ! 🌾مگر اینکه خـ♥️ـدا به کسی نظر کنه شهــدا🌷 وسط کم نیاورند و اقتدا به کردند ! راست گفتند: به دوستت داریم❤️ و عمل کردند به حرفشون 🍂 نکنه ما کم بیاریم تو حرف، سر و صدا نمیخرن❌ میخـــــــــرن ! @shahidhojatrahimi
☘ گاهی عشق می‌کند و بی‌سیم‌چی گردان، آشنای غریب می شود. 🍀 ، ی ساده ی گردان که حال و هوای هر را با به جاماندگان خبر می‌داد. ☘ فرمانده قلبش شد و و مناجاتش برای خــ💚ــدا . 🍀 آنقدر دعا کرد تا عاشق ، مخلص و شد. ☘ عکاس ، با دوربینی که از زیر خاک پیدا کرد ، بی‌سیم‌چی عاشق را ثبت کرد و این برگی شد از دفتر ، که این روزها دل هر آدم را می لرزاند😣 ◾️سربندش... ◾️چشم هایش که از خستگی آرام گرفته است... ◾️ و لب های خونین‌ش، که گویی هنوز هم می‌گویند... این‌ها هرکدام روضه ای است برای آنان که دنیا شده‌اند💔 🍀 او با و گریه‌هایش خالص شد برای خدا و خدا عزت نصیبش کرد و شد برای دنیا و آدم‌هایش. ☘ کاش می‌شد عکس او را بر سر در قلب هایمان بیاویزیم، تا در دنیای و کمی بندگی کنیم... و او با بی‌سیم‌ش از عشق به محبوب بگوید...😢❤️ به مناسبت سالروز شهادت 🌹 @shahidhojatrahimi
🔻 👌 : 🌾شهدا وسط عملیات رو تمرین کردند 🍂و ما الان معبریم در یک پیچ مهـــم تاریخی🗓 🌾هر کس از (س) طلب کمک کنه؛ خانــــم دستش رو خواهد گرفت👌 🍂وسط این همه و شبهه و حرف و حدیث نباید کُپـی کنیم❌ 💥درست 📿 کنید؛ سیل و طوفانے🌪 که اومده همه رو میبره 🌾مگر اینکه به کسی نظر کنه وسط معبر کم نیاورند و اقتدا به کردند 💥راست گفتند: به دوستت داریم♥️ و عمل کردند به حرفشون 🍂 نکنه ما کم بیاریم تو ! حرف، سر و صدا نمیخرن❌ میخـــــــــرن @shahidhojatrahimi
✍️ 🦋 💠 حیدر چشمش به جاده و جمعیت رزمنده‌ها بود و دل او هم پیش جا مانده بود که مؤمنانه زمزمه کرد :«عاشق و !» سپس گوشه نگاهی به صورتم کرد و با لبخندی فاتحانه شهادت داد :«نرجس! به‌خدا اگه نبود، آمرلی هم مثل سنجار سقوط می‌کرد!» و در رکاب حاج قاسم طعم قدرت را چشیده بود که فرمان را زیر انگشتانش فشار داد و برای خط و نشان کشید :«مگه شیعه مرده باشه که حرف و روی زمین بمونه و دست داعش به کربلا و نجف برسه!» 💠 تازه می‌فهمیدم حاج قاسم با دل عباس و سایر شهر چه کرده بود که مرگ را به بازی گرفته و برای چشیدن سرشان روی بدن سنگینی می‌کرد و حیدر هنوز از همه غم‌هایم خبر نداشت که در ترافیک ورودی شهر ماشین را متوقف کرد، رو به صورتم چرخید و با اشتیاقی که از آغوش حاج قاسم به دلش افتاده بود، سوال کرد :«عباس برات از چیزی نگفته بود؟» و عباس روزهای آخر آیینه حاج قاسم شده بود که سرم را به نشانه تأیید پایین انداختم، اما دست خودم نبود که اسم برادر شیشه چشمم را از گریه پُر می‌کرد و همین گریه دل حیدر را خالی کرد. 💠 ردیف ماشین‌ها به راه افتادند، دوباره دنده را جا زد و با نگرانی نگاهم می‌کرد تا حرفی بزنم و دردی جز داغ عباس و عمو نبود که حرف را به هوایی جز هوای بردم :«چطوری آزاد شدی؟» حسم را باور نمی‌کرد که به چشمانم خیره شد و پرسید :«برا این گریه می‌کنی؟» و باید جراحت جالی خالی عباس و عمو را می‌پوشاندم و همان نغمه ناله‌های حیدر و پیکر کم دردی نبود که زیر لب زمزمه کردم :«حیدر این مدت فکر نبودنت منو کشت!» 💠 و همین جسارت عدنان برایش دردناک‌تر از بود که صورتش سرخ شد و با غیظی که گلویش را پُر کرده بود، پاسخ داد :«اون شب که اون نامرد بهت زنگ زد و می‌کرد من می‌شنیدم! به خودم گفت می‌خوام ازت فیلم بگیرم و بفرستم واسه دخترعموت! به‌خدا حاضر بودم هزار بار زجرکشم کنه، ولی با تو حرف نزنه!» و از نزدیک شدن عدنان به تیغ غیرت در گلویش مانده و صدایش خش افتاد :«امروز وقتی فهمیدم کشونده بودت تو اون خونه خرابه، مرگ رو جلو چشام دیدم!» و فقط مرا نجات داده و می‌دیدم قفسه سینه‌اش از هجوم می‌لرزد که دوباره بحث را عوض کردم :«حیدر چجوری اسیر شدی؟» 💠 دیگر به ورودی شهر رسیده و حرکت ماشین‌ها در استقبال مردم متوقف شده بود که ترمز دستی را کشید و گفت :«برای شروع ، من و یکی دیگه از بچه‌ها که اهل آمرلی بودیم داوطلب شناسایی منطقه شدیم، اما تو کمین داعش افتادیم، اون شد و من زخمی شدم، نتونستم فرار کنم، کردن و بردن سلیمان بیک.» از تصور درد و که عزیز دلم کشیده بود، قلبم فشرده شد و او از همه عذابی که عدنان به جانش داده بود، گذشت و تنها آخر ماجرا را گفت :«یکی از شیخ‌های سلیمان بیک که قبلا با بابا معامله می‌کرد، منو شناخت. به قول خودش نون و نمک ما رو خورده بود و می‌خواست جبران کنه که دو شب بعد فراریم داد.» 💠 از که عشقم را نجات داده بود دلم لرزید و ایمان داشتم از کرم (علیهم‌السلام) حیدرم سالم برگشته که لبخندی زدم و پس از روزها برایش دلبرانه ناز کردم :«حیدر نذر کردم اسم بچه‌مون رو حسن بذاریم!» و چشمانش هنوز از صورتم سیر نشده بود که عاشقانه نگاهم کرد و نازم را خرید :«نرجس! انقدر دلم برات تنگ شده که وقتی حرف می‌زنی بیشتر تشنه صدات میشم!» دستانم هنوز در گرمای دستش مانده و دیگر تشنگی و گرسنگی را احساس نمی‌کردم که از جام چشمان مستش سیرابم کرده بود. 💠 مردم همه با پرچم‌های و برای استقبال از نیروها به خیابان آمده بودند و اینهمه هلهله خلوت عاشقانه‌مان را به هم نمی‌زد. بیش از هشتاد روز در برابر داعش و دوری و دلتنگی، عاشق‌ترمان کرده بود که حیدر دستم را میان دستانش فشار داد تا باز هم دلم به حرارت حضورش گرم شود و باور کنم پیروز این جنگ ناجوانمردانه ما هستیم. ✍️نویسنده: ══════°✦ ❃ ✦°══════ @Shahidhojatrahimi ❤️
💛🥀💛🥀💛 ❤️قصه دست‌های را ✨شنیده‌ا‌ی ..بگذار تصویر ؛🖼 ❤️پاهای بسته در خیبر را ✨برایت روایت کند ... 🌙 @Shahidhojatrahimi
💛🥀💛🥀💛 ❤️قصه دست‌های را شنیده‌ا‌ی .. بگذار تصویر 🖼 ❤️پاهای بسته در خیبر را ✨برایت روایت کند ... 🌙 @Shahidhojatrahimi
قبل از همه دور هم نشسته بودیم . به گفت : ، تا پسر داری ، سه تا برای خودت ، سه تا را بده برای خدا ... گفت: ، مهندس مکانیک ، یکی از پنج شخص شاخص توپخانه سپاه ، مهندس شیمی ، فرمانده ستاد قرارگاه و لشکر فجر ، مهندس دامپروری ، جهادگر و فرمانده گروهان ... هر در یک شب و در یک ساعت شدند ... شادی روح و @shahidhojatrahimi