۱۶ دیماه ، #سالروز_شهادت دانشجوی بسیجی و سردار #شهید_سیدمحمدحسین_علم_الهدی گرامی باد . 🥀
🗓 ولادت : سال ۱۳۳۷
(استان خوزستان، شهرستان اهواز)
👈 دانشجوی رشته تاریخ در دانشگاه فردوسی مشهد
👈 عضو شورای فرماندهی سپاه خوزستان
👈 فرمانده سپاه هویزه
👈 فرمانده دانشجویان خط امام در عملیات نصر
🗓 شهادت : ۱۶ دی ۱۳۵۹
🔹 اصابت گلوله تانک و عبور تانک از روی پیکر مطهرش
🔹 عملیات #نصر
📌 منطقه : دشت آزادگان، هویزه
📍 مزار : خوزستان، گلزار شهدای هویزه
@khaimahShuhada
#کلام_امام
💠رهبرانقلاب:
من، روزیکه این عزیزان به سمت این جایگاه جهاد و شهادت و فداکارى حرکت میکردند، آنها را از نزدیک دیدم. در نزدیکى کرخه نور، شهید عزیز، #حسین_آقاى_علمالهدى و بقیهى جوانانى را که همراه او بودند و با دست خالى، بدون تجهیزات، اما با دلى سرشار از عشق و ایمان به پروردگارر به این طرف میآمدند، ملاقات کردم. واقعاً وقتى انسان آن جوانان را میدید که با عزم راسخ به قلبِ دریاىِ دشمن میزدند، گویى یک بار دیگر صحنهى کربلا را به چشم خود مشاهده میکرد.
آن روز شاید عدّهی این جوانان، بیست الی سی جوان با دست خالی؛ اما با دل استوار از ایمان و توکّل به پروردگار. در اینجا، در این بیابانها، چند هزار تانک و نفربر زرهی از دشمن مستقر بود. آن جمع کوچک، برای مقابله با این جمع علیالظّاهر بزرگ میآمد؛ با ایمان به خدا و با توکل؛ آنگونه که حسینبنعلی با جمع معدود، در مقابل دریای دشمن ایستاد، قلبش نلرزید، ارادهاش سست نشد و تردید در او راه پیدا نکرد. این جوانان، واقعاً همانطور بودند.
من در همینجا، از #شهید_علمالهدی پرسیدم: شما از سلاح و تجهیزات چه دارید که اینگونه مصمّم به جنگ دشمن میروید؟ دیدم اینها دلهایشان آنچنان به نور ایمان و توکّل به خدا محکم است که از خالی بودن دست خود هیچ باکی ندارند.حرکت کردند و رفتند. آنها خواستار جهاد در راه خدا و پذیرای شهادت در این راه بودند؛ چون میدانستند حقّند. شهدای ما در هر نقطهی این جبههی عظیم، با همین روحیه و با همین ایمان، جنگیدند! ۷۵/۱۲/۲۰
@khaimahShuhada
نحوه شهادت #شهید_حسین_علمالهدی
صدای تانک های آن طرف جاده به گوش می رسید. تیراندازی لحظه ای متوقف نمی شد. راه افتادیم، با اینکه می دانستیم امید برگشت نیست، ولی رساندن «آر. پی. جی» به «علم الهدی» ما را مصمم به پیش می برد. به جاده که رسیدیم، توانستیم تانک هایی را ببینیم. به جز چند تایی که در حال سوختن بودند، بقیه غرش کنان به پیش می تاختند. چشمم به حسین (علم الهدی) که افتاد، خستگی از تنم در آمد. آر. پی. جی بر دوشش بود و پشت خاکریز دراز کشیده بود. در امتداد خاکریز غیر از حسین حدود ده نفر دیگر هنوز زنده بودند واز همه گروه همین ده نفر مانده بودند. حتی یک جسد بر زمین نمانده بود. پیدا بود که بچه ها با گلوله مستقیم تانک ها از پای در آمده بودند. تانک های سالم از کنار تانک های سوخته عبور می کردند و به طرف خاکریز علم الهدی پیش می آمدند. حسین و افرادش هیچ عکس العملی نشان نمی دادند. «روز علی» که حسابی نگران شده بود، آر. پی. جی را از من گرفت و به تانک ها نشانه رفت. دست روز علی را نگه داشتم و گفتم: کمی دیگر صبر کن، شاید بچه ها برنامه ای داشته باشند و او پذیرفت.
تانک ها به حدود پنجاه متری خاکریز رسیده بودند که یکباره حسین از جا بلند شده و نزدیک ترین تانک را نشانه گرفت. گلوله درست به وسط تانک خورد و آن را به آتش کشید. غیر از حسین دو نفر دیگر که آر. پی. جی داشتند، دو تانک دیگر را نشانه رفتند و هر دو را به آتش کشیدند. بقیه تانک ها سر جایشان ایستادند و ناگهان خاکریز را به گلوله بستند. خاکریز یکپارچه دود شد و بعید بود کسی سالم مانده باشد.
روز علی بلند شد و نزدیک ترین تانک را نشانه رفت و با اینکه فاصله کم بود، تانک را از کار انداخت. قامت حسین دوباره از میان دود و گرد غبار پشت خاکریز پیدا شد و یک تانک دیگر با گلوله حسین به آتش کشیده شد. پیدا بود که از همه افراد گروه فقط روز علی و حسین زنده مانده اند. حسین از جا کنده شد و خود را به خاکریز دیگر رساند. تانک ها هنوز ما را ندیده بودند. پیشروی تانک ها دوباره شروع شد. حسین پشت خاکریز خوابیده بود. تانک به چند متری خاکریز که رسید، حسین گلوله اش را شلیک کرد. دود غلیظی از تانک بلند شد. تانک دیگری با سماجت شروع به پیشروی کرد. روز علی که آر. پی. جی را آماده کرده بود، از خاکریز بالا رفت و آن را هدف قرار داد. تانک به آتش کشیده شد و چهار تانک دیگر به ده متری حسین رسیده بودند. حسین از جا بلند شد و آخرین گلوله را رهاکرد. سه تانک باقیمانده در یک زمان به طرف حسین شلیک کردند. گلوله ها خاکریزش را به هوا بردند. گردو خاک کمی فرو نشست، توانستیم اول آر. پی. جی و سپس حسین را ببینیم. جسد حسین پشت خاکریز افتاده بود و چفیه صورتش را پوشانده بود. یکی از تانک ها به چند متری حسین رسیده بود و می رفت که از روی پیکر حسین عبور کند.
@khaimahShuhada
مگه می شه ...
در ایام عزاداری حضرت زهـرا بود
و یادی از منـادی زمزمهی یازهـرا
شهید محمدرضا تورجی زاده نکرد !!
ایام عاشورا تاسوعا همه میرفتند
گردان حضرت ابوالفضـل ...
شب عاشـورا هم ، پاتوق همه
گردان امام حسین (ع) بود ...
امّـا ... ایام #فاطمـیه ؛
جبهه یعنی گردان یازهــرا (س)
و زمزمه های شهید تورجی زاده ...
وقتی می رسیدی پای روضه اش
فقط کافی بود با این شعر شروع کنه:
برهم زنید یاران
این بزم بی صفا را
مجلس صفا ندارد
بی یار .......
با صدای گریهی بچه ها
صدای شهید تورجی زاده
دیگه شنیده نمی شد ...
#فاطمیه_در_جبهه_ها
#شهید_محمدرضا_تورجی_زاده
@khaimahShuhada
12-roze.mp3
482.7K
💔🍃
صوتی روضه حضرت زهرا توسط شهید تورجی زاده از پشت بیسیم برای شهید حاج حسین خرازی
@khaimahShuhada
۱۶ دیماه ، #سالروز_شهادت دانشجوی بسیجی، #شهید_محمدحسن_قدوسی
فرزند آیت الله شهید حاج شیخ #علی_قدوسی گرامی باد . 🥀
🗓 ولادت : سال ۱۳۳۶ (شهر مقدس قم)
👈 دانشجوی رشته زبان و ادبيات انگليسی در دانشگاه مشهد
👈 از مبارزان دوران ستمشاهی پهلوی
👈 از اولین رزمندگان در روزهای اول جنگ تحمیلی
👈 از همرزمان سردار شهید #سید_محمدحسین_علم_الهدی
🗓 شهادت : ۱۶ دی ۱۳۵۹
🔹 اصابت گلوله تانک و عبور تانک از روی پیکر مطهرش
🔹 عملیات #نصر
📌 منطقه : دشت آزادگان، هویزه
📍 مزار : خوزستان، گلزار شهدای هویزه
@khaimahShuhada
#زندگینامه
#شهید_محمدحسن_قدوسی
شهید محمد حسن قدوسی در سال 1336 در قم متولد شد. پدر وی شهید آیتالله قدوسی از مدرسین و استادان حوزه علمیه قم بود.
وی دروس ابتدایی و متوسطه را در قم گذراند و از اواسط دوره متوسطه با زمینه خانوادگی که داشت و تحولات فکری که در وی به وجود آمد، در جریان مبارزات اسلامی قرار گرفت. او با اینکه دارای استعداد بسیاری برای درس خواندن بود، بیشتر وقت خود را صرف شرکت در مبارزات، پخش اعلامیه و مطالعات اسلامی میکرد.
بعد از اتمام تحصیل به مشهد عزیمت نمود. در دانشگاه شروع به همکاری با گروههای مسلمان و مبارز دانشگاه کرد و هر چه بیشتر در متن مبارزه قرار میگرفت، مطالعات اسلامی خود را، علیالخصوص در زمینه جامعهشناسی اسلامی با علاقهای بسیار دنبال میکرد.
وی در 17 شهریور در مشهد در یک درگیری مسلحانه به شدت مجروح شد و برای اینکه توسط ساواک بازداشت نشود، از این بیمارستان به آن بیمارستان منتقل میشد. بعد از بهبود نسبی، با اینکه یک دستش از کار افتاده بود و نیاز به معالجه و استراحت بیشتر داشت، از معالجه کامل خودداری و به مبارزه با رژیم شاه ادامه داد.
بعد از پیروزی انقلاب، ابتدا در کمیتههای تهران به کار پرداخت و سپس به مشهد رفت و در آنجا در دانشگاه و بیرون از آن مشغول فعالیت بود. وی با عدهای از دوستانش انجمن اسلامی دانشگاه مشهد را بنیان گذاشت و در آن به فعالیتهای اسلامی میپرداخت و بعد از تشکیل جهاد سازندگی شهید قدوسی وارد آن نهاد شد و مسئولیت گروه فرهنگی آن را به عهده گرفت.
در آنجا نیز علاوه بر فعالیتهای مختلف فرهنگی، به تشکیل شوراهای روستایی و آگاهی دادن به روستاییان و رها کردن آنها از ظلم چندین ساله اربابان و مالکین پرداخت و در این کار موفقیت بسیاری کسب نمود و روستاییان بسیاری را به صف انقلاب وارد ساخت.
وی در ایام جنگ به جبهه سوسنگرد رفت و به سپاه هویزه که فرمانده آن شهید علمالهدی بود پیوست. با اینکه از لحاظ جسمی ضعیف و معلول بود، در عملیاتها شرکت میکرد و شبها با نفوذ به صف دشمن به مینگذاری مواضع آنها میپرداخت.
در روز 28 صفر، بعد از یک پیروزی ارتش اسلام، وی و یارانش شروع به پیشروی میکنند و بعد از ساعتها پیشروی و پیادهروی در محاصره قوای ارتش بعث قرار میگیرند و در یک مقاومت دلیرانه، حماسه خون و ایمان را به نمایش میگذارند و تا آخرین نفر به شهادت می رسند.
@khaimahShuhada
زیارت حضرت زهرا ص درزاد المعاد_5888823925764259920.pdf
144.4K
🌹کاملترین زیارت حضرت زهرا سلام الله علیها-pdf
@khaimahShuhada
🌷 پیام رهبر انقلاب اسلامی به مناسبت تشییع شهدای گمنام در روز شهادت حضرت زهرا (س)
🔻 بسماللهالرحمنالرحیم
🔹 سلام بر شهیدان گمنام، گمنام در میان خاکیان و معروف در عرصهی افلاکیان. فداکارانی که پس از گذشت سالیان دراز از لحظهی شهادتشان کشور را با رائحهی معنویت و جهاد، معطّر میسازند و پرچم افتخار به خونهای ریخته شده در راه اسلام و قرآن را، بیش از پیش به اهتزاز در میآورند.
🔹 تقارن تشییع پیکر این مسافرانِ به خانه برگشته، با روز شهادت صدیقهی طاهره سلاماللهعلیها مبشّر ابدیّت یاد و خاطرهی آنان و مژدهبخش خیر کثیری است که از ناحیهی آنان برای کشور امام زمان روحیفداه فراهم خواهد آمد انشاءالله.
🔹 به ارواح طیبهی این شهیدان و به چشمها و دلهای منتظر پدران و مادران و همسران آنان سلام و درود میفرستم و فضل و رحمت فزایندهی پروردگار را برای همهی آنان مسألت میکنم.
سید علی خامنهای
۱۴۰۰/۱۰/۱۵
@khaimahShuhada
#اذن_شهادت_ازحضرت_زهرا_س
✾شهید #برونسی یک بار خیلی دیر از منطقه به خانه🏡 آمد، شب همه خوابیده بودیم که متوجه شدم صدای #شهید میآید، در خواب با کسی صحبت میکرد و میگفت، #یازهرا(س)
✾چند بار صدایشان کردم اما اصلاً متوجه نمیشدند❌ در حال و هوای خودشان بودند. وقتی توانستم #بیدارشان کنم، ناراحت شد😔 به سمت اتاق دیگری🚪 رفت، من نیز پشت سرش رفتم
✾دیدم گوشهای نشست، اسم #حضرت_فاطمه(س) را صدا میزد و از شدت گریه😭 شانههایش میلرزد؛
آرامتر که شد، به من گفت: چرا بیدارم کردی، داشتم #اذن_شهادتم را از بی بی فاطمه(س) میگرفتم😭
همسرشهید
#شهید_عبدالحسین_برونسی
@khaimahShuhada
💌#خاطرات_شهدا
◽️ هادی ابتدا در پادگان قدس به نیروهای عراقی و سوری که جهت آموزش به ایران میآمدند، آموزش نظامی میداد؛ مدتی به این کار مشغول بود تا اینکه سال۹۰ به سوریه رفت و مدتی در سوریه حاضر بود. زمانی که در سوریه بود، جهت محافظت از سردار سلیمانی، چندباری همراهش شده بود و بعد از مدتی علاقهی شدیدی بین سردار و هادی برقرار شد و هادی، شیفتهی سردار شده بود؛ سردار سلیمانی هم بسیار به هادی علاقه مند بود.
◽️با سردار سلیمانی رفتوآمد خانوادگی هم داشت. بعضی وقتها از میوه درختان حیاط منزل سردار سلیمانی برایمان میآورد. هادی برای سردار سلیمانی یک نیرو نبود بلکه هادی برای سردار، اندازه چندین نیرو بود و با سردار سلیمانی بسیار مأنوس شده بود. سردار سلیمانی همیشه به هادی میگفته که من و هادی با هم شهید خواهیم شد. با سردار سلیمانی بسیار صمیمی بودند؛ سردار به فرزندان هادی هم بسیار علاقهمند بود و مثل پدر، دوستشان داشت.
#شهید_هادی_طارمی🌷
@khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔خاطره اشک آلود و سوزناک محمدرضا سلیمانی فرزند حاج قاسم
@khaimahShuhada
▪️ مکتب حاج قاسم
🔰 جلوی در مینشست ، به احترام هرکس که وارد مجلس روضه میشد میایستاد . جوانی که معلول ذهنی حرکتی بود با کفش پاره و لباس کهنه وارد مجلس شد . جلوی پای او هم مثل دیگران بلند شد ، سلام کرد و خوشآمد گفت . بعد هم با احترام او را بغل کرد ، بوسید و یک گوشه نشاند .
#حاج_قاسم #فاطمیه
•──𖥸⋆❃❀❃⋆𖥸──•
@khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
❤️ فیلم دیده نشده از دیدار حاج قاسم با رهبرمعظم انقلاب
@khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 استوری |
عطرِسیبِ حَرمَت، دل زِدلم برده حسین (ع)
حسرتِ دیدن ِصحنت به دلم مانده حسین (ع)
این چه سرّیست که دلتنگِ حرم میگردم
سرنوشتم به ضریحِ تو گره خورده حسین(ع)
@khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لحظاتی دیدنی از وابستگی حاج قاسم به نوههای خود
◽️ حاج قاسم میگفت میترسم وابستگی به نوههایم نگذارد بروم شهید شوم
@khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
آرزوی شهادت توسط حاج قاسم در هنگام فوت کردن شمع تولدشان....
@khaimahShuhada
#دستم_اینطوری_قطع_شد...!!
🌷بلند شدم بروم به بچهها سرکشی کنم و ببینم چند نفری زخمی شدند و چند نفر سر پا هست. یکی یکی رفتم سر سنگرها. تو چطوری، اون چطوره، دونه به دونه تا رسیدم به سنگر آخر. ۱۰ – ۱۵ قدم اون طرفتر، یه سنگر دیگه بود که لوله تیربار از اون بیرون زده بود. من لوله تیربار را هم دیدم. گفتم لابد مثل قبلیها، بچههای خودمون هستن که تو سنگر نشستن و هوای دشمن را دارن که تا کجا اومدن و به فاصله ده متری اینها هستن و گرنه همینطوری راحت نمیشینن و بلند میشدن یه کاری میکردن. خلاصه، من به بچهها سر کشی میکردم و رفتم ببینم بچههای اون سنگر چطورند. شروع کردم به راه رفتن. به بالای سنگر که رسیدم، دیدم سهتا نشستن، دوتاشون پشتشون به منه. یکیشون هم که رویش به طرف من است، سرش را پایین گذاشته روی زانویش.
🌷همشون از این کلاه کجهای مشکی عراقی گذاشتن سرشون. چون روز قبلش بچهها از این کارها زیاد میکردن و این کلاهها را میگذاشتن سرشون، اصلاً مشکوک نشدم که اینها عراقی هستن!! همینکه گفتم بچهها شما چطورین؟ اون دو تا برگشتن عقب و اون یکی هم سرشو بلند کرد و یکمرتبه شروع کرد به زبان عربی شلوغ پلوغ کردن. یهلونی بهلونی.... حسابی شوکه شدم و سر جایی که ایستاده بودم واسه چند ثانیه خشکم زد. اینها هم لوله تیربارشون را آوردن بالا، صاف تو شکم من. یک وقت به خودم اومدم دیدم اسلحه هم ندارم. خواستم دست بکنم توی جیبم تا نارنجک بکشم بندازم توی سنگر. دیدم اگر یک لحظه دیگه بخوام وایستم، آبکشم میکنن. خودم را پرت کردم رو شیب اونطرف. اون یارو هم پشت سر ما بلند شد و شروع کردن به تیراندازی کردن.
🌷بچههای خودمون هم تازه دیده بودن که اون یارو با اون کلاه کجش وایستاده و داره با گیرینوف میزنه و من همینطور قِل میخوردم و میروم پایین. اولین عراقی را میزنن. من حین قل خوردن فکر میکردم که الان یک جایم میسوزه و میفهمم تیر خوردم. هر چی اومدم پایین، دیدم جاییم نسوخت و بالاخره به یک تخته سنگ گیر گردم. بقیه عراقیها چند تا نارنجک کشیدن و باهم پرت کردن پایین. من طاق باز افتاده بودم و سرم به طرف بالا بود. سری اول که نارنجکها منفجر شد، من اصلاً متوجه نشدم. سری دوم که نارنج انداختن، حس کردم چیزی میخورد به شانهام. من به خاطر قل خوردن و ۱۰ – ۱۵ متر پایین آمدن از ارتفاع، گیج بودم. نگاه کردم دیدم از این نارنجکهای صاف صوتی است، که این ناکسها (عراقیها) بیاحتیاطی کردن و ضامن آن را کشیدن و انداختن پایین.
🌷....اصلاً هم فکر نکردن ممکنه کسی این پایین باشه! دیدم اگه نجنبم، چیزی از این حاجی باقی نمیمونه. دست انداختم زیر نارنجک و پرتش کردم بالا؛ که یکهو منفجر شد و ترکشهایش من را گرفت و همانجا دستم از مچ قطع شد. حالا موج گرفتگی و سوزش ناشی از قطع شدن دست بیحالم کرد. خوابیدم زمین و شهادتین را گفتم و فکر کردم دیگه تمامه و الان طرف مییاد و جونمو میگیره و میبره. چند ثانیه که گذشت، خبری نشد. دستم را بلند کردم، دیدم قطع شده و ریشههایش زده بیرون. یک استخوان سفیدی هم بالای زخم معلوم بود. اول فکر کردم چوبه. تکانش دادم دیدم نه!....
راوی: جانباز شهید، فرمانده علیرضا موحد دانش که در سال ۱۳۶۰ در منطقه عملیاتی «بازی دراز»، دست راست خود را از دست داد و به شرف جانبازی نائل آمد.
@khaimahShuhada