eitaa logo
شهید جمهور
172 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
علی مسجدیان از رزمندگان پر سابقه ی لشکر ۱۴ امام حسین(صلوات الله علیه) چنین روایت میکند:اواسط اردیبهشت ماه سال ۶۱،مرحله ی دوم عملیات (الی بیت المقدس)،حسین خرازی نشست ترک موتورم و گفت:(بریم یک سر به خط بزنیم).بین راه، به یک نفربر پی ام پی برخوردیم که در آتش میسوخت و چند بسیجی هم عرق ریزان و مضطرب،سعی میکردند با خاک و آب،شعله ها را مهار کنند.حسین آقا گفت:(اینا دارن چیکار میکنن؟وایسا بریم ببینیم چه خبره). هُرم آتش نمیگذاشت کسی بیشتر از دو-سه متر به نفربر نزدیک شود.از داخل شعله ها سر و صدای می آمد.فهمیدیم یک بسیجی داخل نفربر گرفتار شده و دارد زنده زنده میسوزد.من و حسین آقا هم برای نجات آن بنده ی خدا با بقیه همراه شدیم.گونی سنگرها را برمیداشتیم و از همان دو-سه متری،میپاشیدیم روی آتش.جالب این بود که آن عزیزِ گرفتار شده،با این که داشت میسوخت اصلا ضجه و ناله نمیزد و همین پدر ما را درآورده بود.بلند بلند فریاد میزد:(خدایا!الان پاهام داره میسوزه میخوام اونور ثابت قدمم کنی.خدایا! الان سینه ام داره میسوزه،این سوزش به سوزش سینه حضرت زهرا نمیرسه.خدایا! الان دستام سوخت،میخوام تو اون دنیا دستام رو طرف تو دراز کنم،نمیخوام دستام گناه کار باشه.خدایا!صورتم داره میسوزه،این سوزش برای امام زمان، برای ولایت ،اولین بار حضرت زهرا این طوری برای ولایت سوخت.) اگر به چشمان خودم ندیده بودم،امکان نداشت باور کنم کسی بتواند با چنین وضعی،چنین حرف هایی بزند.انگار خواب میدیدم اما آن بسیجی که هیچ وقت نفهمیدم کی بود،همان طور که ذره ذره کباب میشد،این جمله ها را خیلی مرتب و سلیس فریاد میزد. آتش که به سرش رسید،گفت:(خدایا دیگه طاقت ندارم دیگه نمیتونم،دارم تموم میکنم.لااله الا الله،لااله الا الله،خدایا خودت شاهد باش،خودت شهادت بده آخ نگفتم). به این جا که رسید سرش با صدای تَقّی ترکید و تمام. آن لحظه که جمجمه اش ترکید،من دوست داشتم خاک گونی ها را روی سرم بریزم.بقیه هم اوضاعشان بهم ریخت.یکی با کف دست به پیشانی اش میزد،یکی زانو زده و روی سرش میزد،یکی با صدای بلند گریه میکرد.سوختن آن بسیجی همه ما را سوزاند.حال حسین آقا از همه بدتر بود.دو زانویش را بغل کرده بود و های های گریه میکرد و میگفت:(خدایا ما جواب اینارو چجوری بدیم؟ما فرمانده ایناییم؟اینا کجا و ما کجا؟اون دنیا خدا مارو نگه نمیداره،بگه جواب اینارو چی میدی ؟)حالش خیلی خراب بود.آشکارا ضعف کرده بود و داشت از حال میرفت.زیر بغلش رو گرفتم و بلند کردم و هر طوری بود راه افتادیم.تمام مسیر را،پشت موتور ،سرش را گذاشت روی شانه ی من و آنقدر گریه کرد که پیراهن کُره ای و حتی زیرپوشم خیسِ اشک شد.دو ساعت بعد از همان مسیر برمیگشتیم،که دیدیم سه-چهار نفر دور یه چیزی حلقه زده و نشسته اند. حسین گفت:(وایسا به اینا بگو از هم جدا بشن.یه چیزی بیاد وسطشون(خمپاره)،همه باهم تلف میشن.همون یکی بس نبود؟). نزدیکشان ترمز زدم.یکی شان بلند شد و گفت:(حسین آقا جمعش کردیما!).حسین گفت:(چی چی رو جمع کردین؟) طرف گفت:(همه ی هیکلش شد همین یه گونی). فهمیدیم،جنازه ی همان شهید را میگویدکه دو ساعت قبل داخل نفربر سوخت.دور گونی نشسته بودند و زیارت عاشورا میخواندند.حسین آقا از موتور پیاده شد و گفت:(جا بدید ماهم بشینیم،با هم بخونیم.ان شاالله مثل این شهید،معرفت پیدا کنیم). دفاع مقدس نثار ارواح مطهر همه شهیدان صلوات وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ @sardaraneashgh
🔹كلاس چهارم ابتدايی بود كه يك روز پرسيد : «آيا من شما را اذيت می‌كنم؟» من از پسرم كاملا راضي بودم. گفتم: نه! 🔺دوباره از من خواست كه فكر كنم و به او بگويم كه از او راضی هستم يا نه. گفتم: شما هيچ وقت مرا اذيت نكرده‌ای. گفت: ديشب دو تا مار دنبال من می‌آمدند. يكی از آن دو به من رسيد و از خواب بيدار شدم.🐍 من به او گفتم: خير باشد. لابد با فكر و خيال خوابيده‌ای. 🤔اما هميشه خواب احمد در ذهنم بود. وقتی خبر شهادتش را شنيدم، فهميدم كه آن دو مار، همان دو موشک🚀ميگ بودند كه پسرم را به شهادت رساندند. @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺ای دوست به حنجر شهیدان صلوات / بر قامت بی‌سر شهیدان صلوات 👈🏻خدا می‌داند اگر پیام شهدا و حماسه‌های آن‌ها را به پشت جبهه منتقل نکنیم گنه‌کاریم. هدیه کنیم سلام وصلواتی نثار ارواح پاکشان اَلسَّلامُ عَلَى الْحُسَيْنِ وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَيْنِ وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَيْنِ السلام علیکم ایها الشهدا ورحمة الله وبرکاته وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ @sardaraneashgh
🍃:❤️ بـایــد عمری به دنبال امـام زمانت بـدوی... بسـوزی و زمین بخوری.. تـا عاقبت کنند شـهادت به این آسانی ها هم نیـست اما دست یافتنی‌ست... التماس دعا @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 خاطره شیرین راوی 🎥احمدیان: چیزی که باعث شد قید همه چیز را بزنیم و به جبهه برویم فقط رضای خدا @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
چنگ دل آهنگ دلکش میزند ناله عشق است و آتش میزند هفته دفاع مقدس گرامی باد🌹 @sardaraneashgh
✅عصر بود که از شناسایی اومد. انگار با خاک حمام کرده بود! از غذا پرسید؛ نداشتیم! یکی از بچه‌ها تندی رفت از شهر چند سیخ کوبیده گرفت. کوبیده‌ها رو که دید، گفت: "این چیه؟" بشقاب رو زد کنار و گفت: "هر چی بسیجی‌ها خوردن از همون بیار. نیست؟ نون خشک بیار!" 👈کاش مسئولان اقتصادی امروز، ذره‌ای از شرافت فرماندهان دفاع مقدس رو به ارث برده بودن... @sardaraneashgh
. رقیه جان🖤؛ تو به همه ثابت کردی،اگرکسی، صادقانه،حضرت‌ِپدر راصدا بزند، پدر با سَر سراغش‌خواهدآمد.. خدایا به حقِّ ناله هایِ جانسوزِ حضرت سه ساله سلام الله علیها پدرِمهربانِ ما را به ما بازگردان.. @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پیام این هدیه ی نیناب  پرواز است و کمبود دور از  من و عبای شما؟ نه، من از خودم گله دارم  خودم را که شمایی ، چقدر فاصله دارم  برای من که بعد از پرواز دوستان دوست  دارم سبک بارگیری کنم ، این عبا ، پرواز می کند  و بهترین کیفیت برای رفتن و اوج گرفتن و ادامه آنانی است که از مرغان ممتاز است. هوایی بودیم.  چرا که سبک شراب  سبک سبک و وصال است.  و چقدر زیبا فرمودند ؛ مولای متقیان که ؛  «تَخَفَّفُوا تَلْحَقُوا»  سبک باربار شوید ، تا برسید ....  عبای مبارک مقام معظم رهبری  که در مراسم اقتدار کتاب مربع های قرمز  به سرباز کوچکشان هدیه نمودند. @sardaraneashgh
🌷 چرا ناراحتی؟ خیلی جامعه خراب شده، آدم به گناه می افته!! 💔 خب توبه رو گذاشتن واسه اینجور موقع ها... وقتی یه قطره جوهر می افته روی آینه، شاید دستمال برداری و قطره رو پاک کنی ولی آینه کدر میشه! 🍃 اینجا بود که فهمیدم این بشر چقدر جلوتر از ما پی می برد....!! 🌷 @sardaraneashgh
🕊| 📄| شهید نوید صفرے: آه ڪہ تمام حسرتم این است ڪہ چقدر دیر فهمیدم زیارت عاشورا چیست و حیف ڪہ فقط روزے یڪ مرتبہ بیشتر روزیم نشد.... شادی روح شهید مدافع حرم شهید نوید صفری هدیه کنید🙏 @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 امام گفت دزدی آمده است و سنگی انداخته، جوونا پاشید برید 🔻شهید حاجی بابا یه شیشه عطر داشت میگفت به این عطره خیلی وابسته شدم، اینم باید بدم بره... 👈 روایت دفاع مقدس از زبان @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
ویران‌نشین شدم که تماشا کنی مرا مثل قدیم در بغلت جا کنی مرا گفتم می‌آیی و به سرم دست می‌کشی اصلاً بنا نبود ز سر وا کنی مرا آن شب که گم شدم وسط نیزه‌دارها می‌خواستم فقط که تو پیدا کنی مرا از آن لبی که دور و برش خیزرانی است یک بوسه‌ام بده که سر و پا کنی مرا با حال و روز صورت تغییر کرده‌ات هیچ انتظار نیست مداوا کنی مرا معجر نمانده است ببندم سر تو را پیراهنت کجاست که بینا کنی مرا وقتی که ناز دخترکت را نمی‌خری بهتر اسیر زخم زبان‌ها کنی مرا حالا که آمدی تو؛ به یاد قدیم‌ها باید زبان بگیری و لالا کنی مرا عمّه ببخش دردسر کاروان شدم امشب کمک بده که مهیّا کنی مرا شهادت حضرت رقیه(سلام الله علیها) تسلیت باد.🖤 @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
شهیدی که حضرت رقیه(س) انتخابش کرد ... خوشا به سعادتش🌷 شهدا نگاهی @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌹وصیت نامه شهید محسن به خواهران: همیشه این بیت شعر را به یاد آورید...↓ آن زمانے ڪه " حضرت رقیه(س) " خطاب به پدرش فرمودند: غصه ے من را نخورے باباجان...! چادرم سوخته اما به سرم هست هنوز... 🏴صلی الله علیک یا ابا عبدالله🏴 @sardaraneashgh
♥️عشق به ابوالفضل (ع )🌱 ایام محرم مهرداد مشکی‌پوش امام حسین بود و در دسته‌های سینه زنی شرکت می‌کرد. عاشق امام حسین (علیه‌السلام) بود و علاقه زیادی به ابوالفضل( ع )داشت. وقتی که مهرداد شهید شد، یکی از همسایه‌ها خواب او را می‌بیند و می‌پرسد: « مهرداد در کدام لشکر هستی، لشکر امام حسین (ع) یا اباالفضل (ع)؟ » مهرداد می‌گوید: « من در تیپ قمر بنی‌هاشم (علیه‌السلام )هستم » وقتی پیکر مطهرش را پیدا کردند، مانند ابوالفضل( ع )یک دست در بدن نداشت. 💔 📚 🌹 ♥️ ✌️🏻 @sardaraneashgh