eitaa logo
شهید جمهور
171 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وداع با شهيد امر به معروف «محمد محمدی» در معراج شهدا @sardaraneashgh
💠 اولین تصویر از شهید امر به معروف، شهید محمد محمدی در معراج شهدا 💐 ‌شادی ارواح طیبه شهدا صلوات @sardaraneashgh
شهید جمهور
🔶ماجرای نبش قبر شهید 13 ساله بهنام محمدی بعد از 31 سال ✍️روایت سرهنگ قمری: مادر شهید محمدی می‌گفت که بهنام هر شب به خوابش می‌آید و می‌گوید «من از دوستانم جا ماندم، مرا به مسجد سلیمان ببرید»؛ به اصرار مادر شهید، ایشان را سال 90 نبش قبر کردند. با اجازه علما قرار بر این شد که پیکر ایشان از محل دفن به مسجد سلیمان انتقال پیدا کند. آیت‌الله جمی امام جمعه و جناب سروان دهقان با من تماس گرفتند و گفتند شما هم برای مراسم بیایید. بلیط هواپیما گرفتم و برای نبش قبرش رفتیم، من و حاج آقا کعبی جلو رفتیم مادرش سمت راست من و پدرش روبروی من قرار داشتند خاک را برداشتند و رسیدند به نزدیکی سنگی که روی جنازه ایشان بود؛ من رفتم جلو و گفتم «بیل را کنار بگذارید، چون استخوان‌های این بچه قطعا در این مدت پوسیده، و اگر تکه‌ای از این سنگ روی آن‌ها بیافتد استخوان‌ها از بین می‌رود. بگذارید من با دست خاک را کنار بزنم و استخوان‌هایش را سالم برداریم». آرام آرام با دستانمان خاک را کنار زدیم و به سنگ رسیدیم، وقتی که سنگ اول را برداشتیم، با پیکر سالم شهید مواجه شدیم، من که در همان لحظه از حال رفتم، مادرش هم غش کرد؛ باور کردنی نبود، انگار که این بچه یک دقیقه پیش خوابیده است؛ بعد از 31 سال هنوز زانویش خون می‌چکید. مادر شهید محمدی، پیکر نوجوان شهیدش را ساعات زیادی در آغوش خود گرفته بود، و حاضر نبود او را از خود جدا کند؛ او می‌گفت «مردم! این بچه بوی گلاب می‌دهد؛ چرا می‌خواهید از من جدایش کنید؟ مگر نمی‌بینید که تمامی اعضایش سالم است؟ پس چرا می‌خواهید او را دفن کنید؟ مگر شما از دست بچه من سیر شده‌اید»؛ واقعا صحنه‌ی عجیبی بود. من سال گذشته مادر بهنام را دیدم؛ به من گفت «جناب سرهنگ! عجب اشتباهی کردم؛ این بچه قبل از اینکه جایش را عوض کنیم هرشب به خوابم می‌آمد و با من حرف می‌زد، و می‌گفت "جایم را عوض کنید، من از دوستانم دور افتادم"، اما از وقتی که جایش را تغییر دادیم، دیگر مثل قبل به خوابم نمی‌آید»؛ من به ایشان گفتم «آیا شما ناراحتی که او خوشحال است»؛ گفت «خوشحالم از اینکه که او خوشحال است، اما ناراحتم که چرا هر شب نمی‌بینمش».(برگرفته از خبر گذاری تسنیم) 🌹شهید بهنام محمدی @sardaraneashgh
🌹حرم خانوم حضرت سکینه سلام الله علیها- داریا، سوریه 🔶مقایسه وضعیت پیش از جنگ و پس از جنگ ... و امان از خرابه های شام ... 🌹 به مناسبت شهادت @sardaraneashgh
🗒برنامه خودسازی شهید مهدی باکری هفته ی دوم یه کاغذ آورد خونه و چسبوند به دیوار اتاق. برنامه ی خودسازی بود که امام سفارش می کردند. مهدی گفت:" از همین امروز شروع می کنیم". 1-یکی از توصیه ها ورزش بود.صبح ها زود بیدار می شدیم.مهدی پنجره ها رو باز می کرد و دور اتاق می دویدیم و ورزش می کردیم. 2-هر هفته دوشنبه و پنج شنبه روزه می گرفتیم. 3-خرج خونه رو حساب می کردیم، از دو هزار و هشتصد تومن حقوق، دویست تومن موند.مهدی چون مدتی شهردار بود، خانواده های نیازمند رو می شناخت.براشون مایحتاج خرید. 4-برنامه ی بعدی، آموزش رانندگی بود.مهدی تاکید داشت حتما یاد بگیرم. 5--خواندن کتاب های شهید مطهری رو هم شروع کردیم.به خواهرش گفته بود، با هم بخوانیم. ـــــــــــــــــــــــــــــــــ 📚خاطره ای از شهید مهدی باکری/نیمه پنهان ماه، جلد6،ص18و19 @sardaraneashgh
۳۰مهرماه گرامی باد . 🥀 🌷تاریخ تولد : ۱۳۶۱/۱/۲۹ 🌷محل تولد : تهران 🌷تاریخ شهادت : ۱۳۸۴/۷/۳۰ 🌷محل شهادت : حلب - سوریه 🌷وضعیت تاهل : متاهل با 2 فرزند 🌷محل مزار شهید : تهران - بهشت زهرا (س) - قطعه ۲۶ - ردیف مدافعان حرم همسر شهید می گوید: وقتی می‌خواست برود و من ناراضی بودم همیشه کاری می‌کرد راضی شوم. اما سری آخر گفت: این بار اگر تو راضی نباشی، نمی‌روم. با خودم گفتم: نه از دلم می‌آید بگویم نرو، نه این که بگویم برو. اگر عمر آدم تمام شود، هر جا باشد می‌میرد؛ با تصادف، سکته و... آن وقت من هیچ وقت خودم را نمی‌بخشم که چرا نگذاشتم به آرزویش برسد. به هر حال احساس می‌کردم دفعه آخر است، اما نمی‌خواستم به خودم اجازه بدهم این حس بر من غلبه کند. وقتی که رفت، قرآن را باز کردم. آیه ۱۰۰ سوره توبه آمد: «وَالسَّابِقُونَ ألأوَّلوُنَ مِنَ الْمُهاجِرینَ وَ الأنْصارِ وَ الَّذينَ اتَّبَعُوهُمْ بِإِحْسانٍ رَضِىَ اللهُ عَنْهُمْ وَ رَضُوا عَنْهُ وَ أعَدَّلَهُمْ جَنَّاتٍ تَجْرى تَحْتَهَا الأنْهارُ خالِدینَ فیها أبَداً ذلِکَ الْفَوْزُ الْعَظیم» یعنی: «پیشگامان نخستین از مهاجرین و انصار و کسانی که به نیکی از آنها پیروی کردند، خداوند از آنها خشنود گشت، و آنها (نیز) از او خشنود شدند و باغهایی از بهشت برای آنان فراهم ساخته، که نهرها از زیر درختانش جاری است. جاودانه در آن خواهند ماند و این است پیروزی بزرگ.»  دلم لرزید و گفتم: دیگر تمام است! ☘🍃🌷 الّلهُمَّ صَلِّ عَلَی مُحَمَّدٍ وَآلِ مُحَمَّدٍ و َعَجِّلْ فرجهم @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 کشف پیکر مطهر شهیدی که در دوران دفاع مقدس توسط ضد انقلاب در کردستان تیرباران شد 🕰‌‌‌ تاریخ کشف پیکر شهید: ۲۹ مهر ۹۹ @sardaraneashgh
مادر شهید سعید علیزاده میگفت : سعید ببین.: برو من کاری ندارم یا شهید میشی یا سالم بر میگردی : من حوصله جانباز ندارم😅🌱 @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌺در ایام جنگ معلمی داشتم که خیلی بر من وهمکلاسی ها تاثیر داشت. بسیاری از شاگردان او اهل نماز، جبهه و.. شدند.یک روز به ایشان گفتم: خداروشکر که شما معلم ما هستید. 🌺دبیر ما گفت: دعایش را به شهید بکن. او مرا به اینجا کشاند!!بعد ادامه داد. ما با اصغر وصالی رفیق بودیم. اما در مراحل سخت گزینش اول انقلاب رد شدیم. 🌺توی مراسم ختم شهید وصالی بود که ابراهیم را دیدم.از او خیلی خوشم آمد و سلام کردم. 🌺ابراهیم که تا حدودی مرا میشناخت جواب سلام را داد و پرسید:چه می کنی؟گفتم: گزینش سخت دانشگاه‌ تربیت معلم مرا رد کرده!از فردا صبح ابراهیم به دنبال کار من افتاد. 🌺قبلا مدتی با گزینش آموزش و پرورش همکاری داشت. به خاطر سخت گیری بیش از حد گزینش اول انقلاب از آنها جدا شده بود.خلاصه اینکه ما امروز،به‌برکت‌زحمات و پیگیری این شهید بزرگوارمعلم‌هستیم🌺 @sardaraneashgh
🌷با غسل شهادت🌷 💠معارفه ایشان بیست سال قبل در تهران انجام شد. در آن جلسه آخرین سخنران، سردار سلیمانی بودند که کلام خود را، با بسم الله و قرائت بند هایی از دعای ابوحزه ثمالی و مکارم اخلاق شروع کردند، در ادامه، در حال گریه و اشک گفتند: امروز داخل کوله پشتی ام را نگاه کردم خالی خالی بود، لذا غسل شهادت کردم و با توکل و امید به خدا اینجا آمدم. 🔹راوی:سردار حسنی سعدی @sardaraneashgh
همسر شهید : محمد آقا با برادرم دوست بود و با هم هیئت میرفتند . خانواده ایشون چند باری منو دیده بودن خیلی تمایل داشتند وصلتی صورت بگیره . اما چون فاصله سنی ‌من و محمد آقا زیاد بود قبول نمی‌کردم من متولد مرداد ۶۷ و محمد آقا شهریور۵۶بود . محمد آقا تو سفری که به کربلا داشت در حرم حضرت عباس (ع) متوسل به این بزرگوار شده و از ایشون همسر مؤمن و محب اهل‌بیت (ع) را میخواد . همزمان با این موضوع برادرم یک بار دیگه این موضوع رو به من گفت و خواست بیشتر فکر کنم نمیدونم چیشد که موافقت کردم که بیاد از امام حسین(ع) هم خواستم هرچی خیر و صلاحه پیش روم بذاره وقتی محمد آقا به خواستگاریم اومد تازه از کربلا برگشته بود . اول صحبت‌هامون یه روایت برام گفت: نجات و رستگاری در راستگویی است . تا این حرف رو شنیدم یه کم دلهره ای رو هم که داشتم برطرف شد ‌. گفت من خواب دیدم که خدا به من ۲دختر دوقلو می‌بخشه و همسری خوب و مهربان دارم، ولی همه این چیزها رو میگذارمو شهادت در راه خدا رو انتخاب میکنم . خواب‌های محمد آقا همیشه رؤیای صادقه بود . @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💥 آیٺ الله جـاودان مےفرمـودند: ↓ اگہ کسے یڪبارشهـیدشده 🍃اماکسے اگہ باهواےِ نفـس خودش بجنگه . @sardaraneashgh
📖 هیچ خانم نامحرمی را نگاه نمی‌ڪرد. همیشه می‌گفت : اگر قرار است چشمی به آقا امام‌زمان (ارواحنافداه) بیفتد ؛ نباید با نگاه به نامحرم آلوده شود . در خیابان هم ڪه بودیم همیشه ملاحظه می‌ڪرد ڪه نگاهش به نامحرم نیفتد و مراعات می‌ڪرد . شهید مدافع حرم آل‌الله... @sardaraneashgh
🔖 ‌ ✍ همیشه نمازهای شبش را با گریه می‌خواند. در مأموریت و پادگان هم که مسئول شب بود نماز شبش را می‌خواند. هیچ موقع ندیدم نماز شبش ترک شود. همیشه با وضو بود. به من هم می‌گفت داری دستت را می‌شوری وضو بگیر و همیشه با وضو باش. آب وضویش را خشک نمی‌کرد. در کمک کردن به دیگران هم نمونه بود. حتی اگر دستش خیلی خالی بود و به او رو می‌زدند نه نمی‌گفت.🍃 ✍ گاهی اوقات نمی‌گذاشت من متوجه کمک‌هایش شوم ولی به فکر همه بود. احترام زیادی به خانواده و پدر و مادرش می‌گذاشت. پدر و مادر خودش با پدر و مادر من از لحاظ احترام گذاشتن برایش یکی بودند. شدت احترام گذاشتن به من و دخترمان به حدی بود که در جمع‌های خانوادگی می‌گفتند مسلم خیلی به زن و بچه‌اش می‌رسد. اگر مبینا گریه می‌کرد تا نیمه شب بغلش می‌کرد و راه می‌رفت تا خوابش ببرد. هیچ موقع نمی‌گفت من خسته هستم. خیلی صبور بود.🔅 🎙‌ راوے: همسر 🌷 @sardaraneashgh
🌷 🌸همیشه آروم بود و با وقار. سرش پائین بود و کار خودش را می کرد.... تو همه چی خُبره بود یادمه روزی چای ریخت که بخوریم به شوخی گفتم: چای شهادته دیگه؟؟😉 گفت: آره تازه اومده،دوبرابرشربت جواب میده😁 ☘🌺☘🌺☘🌺☘ آقا امين خيلی در كار تخريب و چک و خنثی ماهر و استاد بود. در سوريه بمب‌ها و تله‌های انفجاری زيادی را از دشمن خنثی كرد بود، حتی گاهی اين بمب‌ها را به صورت خنثی نكرده از جا می‌کند و به مقر می‌آورد، به قدری اين بمب‌های خنثی نشده زياد بود كه اگر منفجر می‌شد پايگاه نظامی تا شعاع یک كيلومتری آسيب می‌ديد. ❗️من به آقا امين می‌گفتم: اين همه بمب را می‌خواهی چيكار كنی؟! با خنده می‌گفت: نگران نباش به وقتش اين بمب‌ها را بلای جان خودشان می‌كنم و برای خودشان تله انفجاری درست می‌كنم. الحق كه فرمانده شجاع تيپ تخريبچی‌های يگان ويژه فاتحين بود. 🎙راویان: همکاران شهید @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 طنزجبهه😃 جشن پتو 🤪 ✍یروز طراحی جشن پتو داشتیم برا یکی از خادما ... ازقضا اون روز یه مهمون مهم قراربود بیاد طرف بازرس بود ..🧐. آقاچشمتون روز بد نبینه؛ بچه ها آماده باش ، پتو بدست ... 😂 به محض ورود شخص ریختیم روسر اون بدبخت بینوا .. تا تونستیم زدیم ...😇🤣 درهمین حین فرمانده صدا زد برادر فلانی یه صدای ضعیفو بی جانی از زیر پتو شنیده شد🙃😆 ✍دیگه نگم بجای خادم ؛ مسئول بازرسی مقررو زدیم ...🙈 بله داداش... 🤪 اینجوریاس ... خادمی یعنی این 😃👆 @sardaraneashgh
وقتی میگفت: دعا کن بشوم. من همیشه یک جمله داشتم و هر موقع این صحبت‌ را می‌کرد به او می‌گفتم نیتت را خالص کن👌 و او همیشه در جواب به من می‌گفت «باشه! نیتم را خالص می‌کنم» ولی این دفعه یک مدل دیگر جوابم را داد و گفت: «مامان به خدا نیتم خالص شده! حتی یک ناخالصی هم در آن وجود ندارد☺️» وقتی این جمله را گفت بدون هیچ مقدمه‌ای به او گفتم که پس می‌شوی.🕊 بعد گفت: جان من😍! گفتم آره محمدرضا حتما شهید می‌شوی تا این را گفتم یک صدای قهقه خنده از آن طرف بلند شد😂😆 و بلند بلند داد می‌زد و می‌گفت مامان راضی‌ام ازت🌹. بهش گفتم حالا خودت را اینقدر لوس نکن😒. بعد محمدرضا گفت: «مامان یک چیز بگم دعایم می‌کنی دعا کن که پیکرم بدون سر برگردد» وقتی این را گفت من داد زدم سرش😤 و گفتم اصلا محمدرضا اینجوری برایت دعا نمی‌کنم شهید شوی😒. گفت: نه! پس همان دعا کن که شهید شوم. بعد بلافاصله با دخترم صحبت کرد. بعد از این تلفن آنقدر منقلب شدم که حتی با محمدرضا خداحافظی نکردم و این حرف محمدرضا من را خیلی به هم ریخت... ❤️ مادر شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان❤️ @sardaraneashgh
شهید جمهور
"بسیجی هرکجا برود جریان ساز میشود حتی دوران سربازی در پادگان شاهنشاهی!" خيلی عصبانی بود. سرباز بود و مسئول آشپزخانه كرده بودندش. ماه رمضان آمده بود و او گفته بود هركس بخواهد روزه بگيرد، سحری بهش ميرساند. ولي يك هفته نشده، خبر سحری دادن‌ها به گوش سرلشكر ناجی رسيده بود. او هم سرضرب خودش را رسانده بود و دستور داده بود همه‌ی سربازها به خط شوند و بعد، يكی يك ليوان آب به خوردشان داده بود كه " سربازها را چه به روزه گرفتن ! " و ابراهيم بعد از بيست و چهار ساعت بازداشت، برگشته بود آشپزخانه. با چند نفر ديگر، كف آشپزخانه را تميز شستند و با روغن موزاييك‌ها را برق انداختند و منتظر شدند. براي اولين بار خدا خدا ميكردند سرلشكر ناجی سر برسد. ناجي در درگاهِ آشپزخانه ايستاد. نگاه مشكوكی به اطراف كرد و وارد شد. ولی اولين قدم را كه گذاشته بود، تا ته آشپزخانه چنان كشيده شده بود كه كارش به بيمارستان كشيد. پاي سرلشكر شكسته بود و مي‌بايست چند صباحی توی بيمارستان بماند. تا آخر ماه رمضان، بچه‌ها با خيال راحت روزه گرفتند.  ❣ @sardaraneashgh