♦️راز عزتمندی «حاج قاسم سلیمانی» از زبان یک رزمنده
🔹سردار «حسین معروفی» با بیان خاطرهاش از اینکه مهمان خانه شهید «قاسم سلیمانی» شده بود، اظهار داشت: رفاقت من و حاج قاسم خیلی عمیق بود، هرچند وقت یک بار به خانه همدیگر رفت و آمد داشتیم. یک روز خسته و کوفته از اداره برگشتم. نگاهی به موبایلم انداختم تا ساعت را چک کنم که متوجه شدم از طرف حاج قاسم تماس داشتم. سریع تماس گرفتم و حاجی بدون معطلی گفت: «حاج حسین کجایی؟» سلام علیک کردم که حاجی ادامه داد: «امشب همراه خانواده تشریف بیاورید. سفرهای کوچک انداختهایم تا دور هم باشیم.»
🔹بدون وقفه قبول کردم. نزدیک اذان مغرب رسیدیم منزل حاجی. نماز را به امامت حاج قاسم خواندیم و برای شام غذایی که همسرشان پخته بود را خوردیم. بعد از شام با ایشان نشستیم به خاطرهبازی دوران جنگ؛ اندکی من میگفتم و اندکی حاج قاسم.
🔹دیر وقت شده بود که گفتم: «شرمنده، خیلی دیر وقته بیشتر از این مزاحمتان نمیشویم.» سردار نگاهی کرد و با لبخند گفت: «کجا این وقت شب؟ امشب را پیش ما باشید.» با گرفتن رضایت چشمی از همسرم به حاجی رو کردم و گفتم: «چه سعادتی بیشتر از این». حاج قاسم از جایش برخاست و از اتاقی برایمان پتو و تشک نو آورد و در اتاق دیگری برایمان جا انداخت.
🔹از بس روز خستهکنندهای داشتم، تا پلک روی هم گذاشتم خوابم برد. ناگهان با صدای گریه مردانه از خواب پریدم. سر در گم بودم. نمیدانستم اینجا کجاست و ساعت چند است! فقط صدای گریه مردانه از دور به گوشم میرسید. دستم را به چشمانم کشیدم و بعد از اینکه کمی سرحال شدم، اطرافم را نگاه کردم و با خودم گفتم «یعنی کیست که این وقت شب اینطوری گریه میکند!» با دقت گوش کردم، صدای حاجی بود. با خدایش میگفت «الهی العفو الهی العفو الهی العفو» سرم را چرخاندم و ساعت را نگاه کردم، درست ۲۰ دقیقه مانده بود به اذان صبح...
@sardaraneashgh
⭕️ #شهید_ابراهیم_هادی
#مورد_عنایت_و_توجه
#حضرت_زهرا_س
🌸🍃شهید هادی در یکی از شبها در جمع بچه ها شروع کرد به مداحی .
اون شب صدای ابراهیم بخاطر خستگی و طولانی شدن مجالس گرفته بود.
🌸🍃بعد از اتمام مراسم تعدادی از دوستان شروع کردند به شوخی کردن با ابراهیم و صدایش را تقلید میکردند..
که باعث ناراحتی ابراهیم شد
🌸🍃آن شب ابراهیم عصبانی شد. و گفت من مهم نیستم..
اینها مجالس حضرت زهرا س را به شوخی گرفتند.
و قسم خورد که دیگر مداحی نکند.
🌸🍃نیمه شب بود و ابرهیم قبل از اذان بچه ها را بیدار کرد .
و بعد از اقامه نماز صبح به جماعت و بعد از تسبیحات شروع کرد به دعا و روضه خوانی حضرت زهرا س.
اشعار زیبای ابرهیم اشک همه را در آورد.
🌸🍃یکی از دوستان ابرهیم تعجب میکند و به ابرهیم میگوید شما که قسم خورده بودید که روضه نخوانید.
چطور دوباره خواندید.
🌸🍃ابرهیم گفت : دیشب در خواب وجود حضرت صدیقه طاهره س تشریف آوردند و گفتند.: ( نگو نمیخوانم ما تو را دوست داریم هر کس گفت بخوان تو هم بخوان )
♥️ دهانمان را معطر کنیم با ذکر صلوات بر محمد و آل محمد .
به نیت شادی روح علمدار کانال کمیل
#شهید_ابراهیم_هادی
@sardaraneashgh
🔴 جزئیات دقیق نحوه شهادت شهید فخریزاده از زبان جانشین فرمانده کل سپاه
♦️ سردار «علی فدوی» جانشین فرمانده کل سپاه پاسداران انقلاب اسلامی : ۱۱ پاسدار همراه شهید فخریزاده به عنوان تیم حفاظتی بودند و انفجار نیسان برای از بین بردن مجموعه حفاظت بود.
♦️ تیربار ماهوارهای و آنلاین کنترل میشد و تروریستی در صحنه نبود.
♦️ ۱۳ تیر از تیربار شلیک شد و تیربار با دوربین پیشرفته روی چهره شهید فخریزاده زوم بود و از هوش مصنوعی کمک گرفته بودند.
♦️ این تیربار فقط روی چهره شهید فخریزاده متمرکز بود و همسر شهید با وجود اینکه در فاصله ۲۵ سانتیمتری شهید بود، تیر نخورده است.
♦️ سر تیم حفاظت شهید فخریزاده به دلیل اینکه خود را روی شهید فخریزاده انداخته بود، ۴ تیر خورد و فردی از دشمنان در صحنه نبود تا به محافظان شلیک کند.
♦️ از ۱۳ تیر تیربار، ۴ - ۵ تیر به شهید فخریزاده و یک تیر به کمر شهید برخورد کرد و شهید فخری زاده بر اثر قطع نخاع و خونریزی تا رسیدن به بیمارستان بقیه الله به شهادت میرسند.
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مامان بابا کجاست؟😭
🥀روایت سوزناک همسر شهید داریوش رضایی نژاد
از لحظه شهادت همسرش
نمیدونستم وقتی دکتر بهم گفت همسرتون تموم کرده😭
باید چیکار میکردم کسی که همه زندگیت و با اون برنامه ریزی کردی
کسی که از ته دل دوستش داری...💔
#شهدا_عاشقترند
#شهید_داریوش_رضایی_نژاد
@sardaraneashgh
📸تصویر دیده نشده از حضور شهید حاج قاسم سلیمانی در اتاق کنترل پهپاد(عراق)
@sardaraneashgh
✳️ دانشجوی مدافع حرمی که در روز دانشجو به شهادت رسید
💐شهید دانشجو «احمد قاسمی کرانی» در آزمون کارشناسی ارشد رشته مکانیک پذیرفته شده بود که عشق به دفاع از اسلام او را به دانشگاه جهاد کشاند تا اینکه در ۱۶ آذر سال ۹۴ به شهادت رسید.
💠«احمد قاسمی کرانی» اردیبهشت ماه سال ۱۳۶۹ همزمان با میلاد پیامبر اکرم(ص) در یکی از روستاهای توابع شهرستان فارسان متولد شد. پس از پایان دوران کارشناسی و در مقطع کارشناسی ارشد در دانشگاه شیراز پذیرفته شد. قرار بود بهمن ماه سال ۹۴ در این دانشگاه مشغول به تحصیل شود که جهاد در سوریه علیه تروریستها او را به دانشگاه جهاد در برابر تکفیریها کشاند.
💐وی پس از معرفی از گردان فتح لشکر عملیاتی هفت ولیعصر (عج) خوزستان به تیپ پانزده تکاوری امام حسن مجتبی(ع) در بهبهان رفت و در سحرگاه ۲۵ آبان ماه سال ۱۳۹۴ به همراه گردان امام حسین ع تیپ تکاور جهت دفاع از حرم آل الله به سوریه اعزام شدند و در ۱۶ آذرماه، روز دانشجو به دست تروریستهای تکفیری در منطقه لاذقیه سوریه به شهادت رسید.
@sardaraneashgh
شهیدان
وزوایی، زین الدین، شهبازی، احدی، بلورچی، اوحدی، دستجردی، چمران و
همه ی اینا وسط جنگ و درگیری و مبارزه،
با همت و تلاش شدن نخبه های علمی و رتبه برترهای کنکور کشور و خب آخرشم شهید شدند.
#روز_دانشجو
@sardaraneashgh
❣همسفر تا بهشت❣
یادمه اولین باری که به مأموریت رفته بود بعد از چهار روز زنگ زده بود.
وقتی صداشو شنیدم از دلتنگی، شروع کردم به گریه کردن.
ولی عبدالرحیم فقط میخندید و با مهربونی میگفت:خانمم! آخه گریه چرا !؟
اون روز با صحبتاش آرومم کرد.
کارم شده بود که هر شب به دخترم فاطمه می گفتم: مامانی واسه بابایی❣ دعا کن که صحیح و سالم برگرده اونم با زبون کودکانه همش دعا میکرد.
یا یه وقتایی که دلم می گرفت تو حیاط زیر نور مهتاب، مینشستیم و دعا میکردیم.
تماس آخرش روز اربعین ابا عبدالله بود.
سعی می کرد با من و فاطمه طوری صحبت کنه که انگار هیچ اتفاقی نمی خواد بیفته و عملیاتی هم ندارن.
به فاطمه گفت:
بابایی! واست چی بخرم؟
فاطمه با خنده های ملوس دخترانه اش☺️ گفته بود بلوز میخوام و شروع کرده بود به قهقهه زدن.
بعد همان تماس، پنج روزی بود که صداشو نشنیدیم.و به جاش خبر پر کشیدنش رو بهم گفتن...
شهادت ❣گوارای وجودش باشه.
و خداروشکر که به آرزوی شیرینش رسید.
تنها آرزوم اینه که بچه هارو خوب تربیت کنم و تحویل جامعه بدم و مهم تر این که ان شاءالله شفاعت ما رو هم تو اون دنیا بکن.
#شهیدعبدالرحیم_فیروزآبادی❤️
#سالروز_شهادت
@sardaraneashgh
چند روز مانده به اعزام زنگ زدم به مادرم گفتم: سید می خواهد برود. 😢مادرم گفت: انشاالله نمی برند؛ من چون می دانستم دعاهای مادرم پیش خدا مقبول می شود، گفتم: مامان این دعا را نکنید؛ شاید قسمتش شهادت باشد.✅
اگر ما با دعاهایمان مانع رفتن و شهید شدنش بشویم، آن دنیا چطور جواب گوی سید اصغر باشیم؟😔
من به خاطر ارادتی که به مادرمان حضرت زهرا(س) داشتم، زبانم نمی چرخید که بگویم نرود. به خودم می گفتم: این همه همیشه دم از محبت به اهل بیت(ع) می زنیم؛ در روضه ها گریه می کنیم که امام حسین(ع) تنها بود و کسی کمک حالش نبود؛ کاش آن موقع ما بودیم؛ ... خب الان وقت عمل بود و باید به آن شعاری که همیشه می دادیم، عمل می کردیم.💔
از جدایی سید بسیار درد می کشیم؛ ولی توسل ما به حضرت زهراست و خود را آرام می کنیم؛ همه از وابستگی و علاقه میان یک زن و شوهر جوان خبر دارند؛ اما با توسل به حضرت آرام می گیریم..✅
زندگی مشترک ما بسیار کوتاه بود؛ اما بهترین لحظات عمرم را در این مدت کوتاه طی کردم؛ سید اصغر هم در وصیت نامه اش نوشته بود که بهترین لحاظات زندگی ام را در کنار همسرم بودم💔
به نقل از همسر شهید
شهادت چند ماه بعد از ازدواج😔
شهید مدافع حرم سید اصغر فاطمی🌹
#سالروز_شهادت 🕊
@sardaraneashgh
به روی سنگ قبرم اسمم را ننویسید ...
می خواهم همچون دهها شهید دیگر گمنام باقی بمانم .
اگر خواستید فقط این جمله را بنویسید ...
پر کاهی تقدیم به آستانه کبریایی الله
شهید غلامرضا صفا🌷
شادی روح مطهر آنانکه از دنیا حتی یک نام هم نخواستند #صلوات 🌹
@sardaraneashgh
شهید جمهور
#معرفی_شهید #شاهرخ_ضرغام
سنگینوزن بود. از بلندقامت ترین ها هم یک سر و گردن بلندتر میزد. لاتها با دیدنش قالب تهی میکردند. در هر گذر و معبری که صدای کشیده شدن کفشهای پاشنهخوابیده شاهرخ میآمد آنهایی که زورشان به بقیه میچربید برای چندساعتی هم که شده دور سروصدا بلند کردن را قلم میگرفتند. خیلی زود جذب ورزش کشتی شد. به چشم بر هم زدنی فنون کشتی فرنگی را از برمیکرد. باهوش بود و کسی یارای تنبهتن شدن با قد و قامت پرزورش را نداشت. همین شد که در جوانی قهرمان استان تهران شد وتا سال ۵۵ در تشکهای کشتی خوش درخشید.
همه می گفتند شاهرخ کجا ؟امام زمان (عج ) کجا؟
چهار طرف تشک کشتی را که بوسید و ورزش را کنار گذاشت رفقای نااهل قدیمی دوباره دورهاش کردند. مدام آتش زیر خاکستر میشدند و توی گوشش میخواندند که اگر میخواهد حرفش برو داشته باشد باید صدایش را بلند کند و زورش را به رخ دروهمسایه بکشاند. شاهرخ آن روزها پای ثابت قشونکشیهای محلهای و زدوخوردهای شبانه پای میزهای کاباره بود. چیزی به صبح نمانده با عربدهکشی و دهانی که بوی زننده مشروب میداد به خانه میآمد. خوابش که سنگین میشد مادر پیرش با چادر پرگل نماز بالای سرش میرفت. کله عقب میکشید که بوی الکل به مشامش نرسد. همینطور که اشک میریخت، امام زمان (عج) را صدا میکرد. دکمههای یکی در میانبسته پیراهنی که خون به آن شتک زده بود را آرام باز میکرد. پسر سنگینوزنش را بهزور به طرفی یله میداد و لباس را از تنش درمیآورد. همینطور که در تشت پاییندست حیاط لباس شاهرخ را چنگ میزد اشک میریخت. انگار دست آشوبی هم به دل او چنگ میزد.همسایهها صدای گریه و نجواهایش را میشنیدند. زیر لب همینطور که طعم شور اشکها را میچشید با امامش حرف میزد و از او میخواست پسرش را سربهراه کند و او تبدیل به یکی از سربازانش شود. همسایهها که این دعاها میشنیدند نیششان به خندهای تمسخرآمیز باز میشد. از گیسسفید پیرزن خجالت میکشیدند که همانجا به رویش نمیآوردند پسرش گنده لات محله و پای ثابت کاباره و قائلههای قمهکشی است. اما همهشان بیبروبرگرد زیر لب میگفتند شاهرخ کجا؟ آقا امام زمان کجا؟
از پای پیک تا پای منبر
دعای مادر سرانجام کارگر افتاد.بحبوحه انقلاب بود. آن روزها حتی قاب تلویزیونهای ۱۴ اینچ کافهها و کابارهها هم مسّخر چهره و اخبار حضرت امام در نوفللوشاتو شده بودند. رفقای شاهرخ میگویند اولین بار که صورت باصلابت امام خمینی (ره) را که دید پیک تازه لبالب شدهاش را روی میز گذاشت. با آن قامت بلند و شانههای پهنش جلوی تلویزیون ایستاده به صحبتهای آقا گوش کرد و از آن روزبه بعد بهجای قمار کردن و قشونکشی از این محله به محلهای دیگر پای ثابت تظاهرات و منبر مساجد انقلابیها شد.
تظاهرات در حلقه نوچه ها
شاهرخی که کار یومیهاش شاخوشانه کشیدن برای کوچک و بزرگ محله بود حالا مرید آقا خمینی شده بود. خیلی ساده هر چه پای منبر یاد میگرفت را به دوستان و نوچههایش منتقل میکرد. تظاهرات که پا میگرفت جزو اولین کسانی بود که خودش را به خانه آیتالله طالقانی درگذر پیچ شمیران میرساند و با آن هیکل و قد و قامتش پیش پای آقای محله با تواضع و ادب راه میافتاد. آیت الله طالقانی برای همه جوانها دعای خیر میکردند و بعد آن صدای شعار مرگ بر شاه همان جوان ها لرزه به زمین و زمان میانداخت.
@sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#مستند کوتاه از زندگی شهید شاهرخ ضرغام ؛
کسی که محافظ کاباره میامی بود ولی #عشق_خمینی تغییرش داد.
#سالروز_شهادت
#کلیپ
#اسلام
#پیشنهاد_دانلود
@sardaraneashgh
🔰آخوند واقعی
🌾خبر رسید که #ضدانقلاب با حمله💥 به روستایی نزدیک سنندج، دکتر جهاد سازندگی را به #اسارت برده است. صبح اول وقت راه افتادیم.
🌾مصطفی، #عمامه به سر، اما با بند حمایل و یک نوار فشنگ تیر بار💥 دور کمر #قوت_قلب همه بود. پیش مرگ های کرد که در کنار ما با دشمن می جنگیدند، چپ چپ به #مصطفی نگاه می کردند👀
🌾باور نمی کردند او اهل #رزم و درگیری باشد همان صبح زود، ضد انقلاب دکتر را به #شهادت رسانده بود🌷 امادرگیری تاعصر ادامه داشت، وقت برگشتن، پیش مرگ ها تحت تاثیر #شجاعت مصطفی، ول کن او نبودند.
🌾یکی از آنها بلند، طوری که همه بشنوند گفت :
- اینو می گن #آخوند، اینو می گن آخوند! مصطفی می خندید. دستی کشید به سبیل های تا بناگوش آن کاک مسلح و گفت : اینو میگن #سبیل. اینو می گن سبیل😄
#شهید_مصطفی_ردانی_پور
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@sardaraneashgh
هر روز در بانک زمان شما
86400 ثانیه واریز و تا شب
به پایان میرسد،
هیچ برگشتی در کار نیست
و هیچ مقدار از آن هم
به فردا اضافه نمی شود،
پس از آن بهره ببرید
@sardaraneashgh
#سیره_شهدا
#شهید_اکبر_شیرعلی
#حق_الناس
🌹رضا همرزم علی اکبر در سوریه بود. میگه اکبر علاقه شدیدی به خوردن قهوه داشت، و کلا جزء عادتاش بود که مرتب میخورد. چند روزی گیر عملیات پاکسازی بودیم، و گه گداری هم تکفیری ها باهامون درگیر میشدن و تو این مدت علی اکبر بدون قهوه مونده بود.
🌷در حین پاکسازی به خونه ای رسیدیم، که همه وسایل سرو چای و قهوه آماده بود و صاحب خونه وقت نکرده بود جمع کنه. با خوشحالی صدا زدم اکبر بدو بیا اینجا ببین خدا برات جور کرده، هوا هم خیلی سرد بود.
🌹وقتی اومد داخل اتاق، داشتم یه پتو در می آوردم بندازم رو خودم که شهید با یه حالت خاصی گفت: آقا رضا! پتوهای مردم رو دست نزن شاید راضی نباشن، قهوه شونم بزار ان شاءالله خودشون برمیگردن و کنار هم نوش جون میکنن. من که از شدت سرما داشتم به خودم میلرزیدم مات و مبهوت نگاهش میکردم فقط.
من و شما چقدر حق الناس رو رعایت میکنیم؟
@sardaraneashgh
🔸" در محضـر شهیــد " ...
باور داشته باشید ...
ڪہ جواب سیلـی دشمـن
سُرب داغ است نه لبخند ذلیلانه ؛
باور ڪنیـد دشمن ما ضعیف است
و این وعدهی خـداست که اگر
در مقابل ڪفـر استقامت ڪنیـد
پیـــروزی از آن شـماسـت
شڪ به خودتـان راه ندهیـد و
پیرو ولایـت فقیــه باشید و لاغیر
پیرو امام خامـنه ای باشید ،
نه ڪسان دیگــر ...
#طلبـه_مدافـع_حـــرم
#شهید #سید_اصغر_فاطمی_تبار
@sardaraneashgh
#خاطرات_شهدا
#شهید_ایوب_رحیم_پور
محمد پارسا سه ساله با لحن بچه گانه و با عصبانیت و ناراحتی میگفت : مامان نذار شوهرت بره، گناه داره، میره شهید میشه.
ایوب فقط میخندید.
نیایش بعد از رفتن پدرش جیغ میزد و گریه میکرد و به من میگفت: بابا اگر شهید بشه تقصیر توئه، من رفتن بابام رو از چشم تو میبینم، همه بابا دارن من ندارم.
حالا بعد از شهادت پدرشون می گویند : دلم برای بابام میسوزه که تیر به سرش زدن...
ایوب میگفت: مریم جان، من میدانم شهید میشوم؛ عکس و فیلم از من زیاد بگیر، بچهها بزرگ شدند پدرشان را ببینند.
روزهای آخر #شهید_زنده صدایش میکردم.
موقع رفتن گفتم : ایوب جان وصیتنامه ننوشتی، گفت: نمازت را اول وقت بخوان همه چیز خود به خود حل میشود. فقط من را ببخش که نتوانستم مهریه ات را کامل بدهم.
عکس های حضرت آقا و سید حسن نصرالله را قبل از رفتن خرید و گفت : اینها تمام سرمایه من هستند، وقتی نگاه به عکس آقا میکنم انرژی میگیرم...
و همه آن عکسها را با خودش به سوریه برد.
راوی : همسر شهید
@sardaraneashgh
✨ ایشان پارسال که آمده بود قم، یک دیداری با آقایان داشت، وقتی به مؤسسه آمد، عدهای هم همراهش بودند،
✨ بعد از اینکه آن آقایان تشریف بردند گفت: حاج آقا من کار دارم، گفتم بفرمایید! من دیدم آن پارچه را از جیبش درآورد، گفت این کفن من است، شهادت بدهید!
✨ ما چه صلاحیت داریم که شهادت بدهیم! یک کسی که عمری به قرآن خدمت کرده است، آبروی ما را حفظ کرده، امنیت ما را حفظ کرده، ناموس ما را حفظ کرده، دین ما را حفظ کرده، شرف ما را حفظ کرده، نظام ما را حفظ کرده، حرفهای امام را حفظ کرده، حرفهای رهبر را حفظ کرده است!
✨ما گفتیم خیلی خوب! امضا کردیم، خدایا تو شاهدی گفتیم «هو الشاهد»؛ خدایا تو شاهدی! این عزیز ما کارگزار توست!
💫 الآن هم با بهترین وجه، خدا را مهمان خود قرار داد، حشرش با انبیا، حشرش با اولیای الهی، حشرش با شهدای کربلا، حشرش با حسین بن علی بن ابیطالب علیه السلام.
✍ راوی: آیت الله جوادی آملی
🕊 ۲۵ شب تا سالگرد یک پرواز
#سردار_سلیمانی
#شهید_سلیمانی
@sardaraneashgh
💠 شجاعت شهید
💟مجید خیلی شجاع بود
خیلی مردونه جنگید برا حمایت از دین جانش را میداد. نترس و شجاع بود...
💟مجید تو #حرم گریه میکرد😭 که
بی بی بخرتش، میگف ببین اشکامو
بی بی، نوکرت اومده ببین منو بخر،
⇜بزار بشم فدات
⇜بشم مثل #عباس مثل علی اکبرت
⇜تکه تکه بشم
⇜بزار مثل علی اصغرت لب تشنه جون بدم ..
خوش به سعادتت😔
#شهید_مجید_قربانخانی
@sardaraneashgh
#برادرم
دعا ڪن ، ڪہ ما
از خستگی و غفلت خوابمان نَبَـرد
و از قافلۂ مهـدیِ فاطمہ جا نمانیم
#معرفی_شهدا
#شهیدمدافع_حرم
#احسان_فتحی_چمخانی
#اولین_شهید_مدافع_حرم_بهبهان
◽️تاریخ ولادت :۱۳۶۹/۰۲/۱۲
◽️محل ولادت:بهبهان
◽️تاریخ شهادت: ۱۳۹۴/۰۹/۱۷
◽️محل شهادت:حلب_سوریه
@sardaraneashgh