eitaa logo
شهید جمهور
172 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
✨کسانی که فکر می کنند فرزندان ما برای پول رفتند کوته فکرند. من می‌گویم تاریخ تکرار شده است. ✨همان گونه که در زمان حضرت علی(ع) می گفتند ایشان به خاطر مقام کار می‌کنند حالا هم همان تفکر در مورد مدافعان حرم این حرف ها را می زند. ✨وقتی نسل حامیان پیامبران می آیند جلو نسل یزیدی ها هم می آیند جلو. ✍روایتی از پدر شهید @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ *تقدیم به دوست داران حاج قاسم سلیمانی* 👌 *حتما ببینید؛ بسیار زیبا...* @sardaraneashgh
☑️ مادر سه شهید والامقام(عبدالخلیل،جلیل و منصور کارکوب زاده)جانباز شهیده خانم زهرا کارکوب زاده به فرزندان شهیدش پیوست. 🔸در سفر مقام معظم رهبری به قم در سال 89 و حضور رهبری معظم در منزل این خانواده شهید حضرت آقا خطاب به خانم کارکوب زاده می فرمایند:"من امشب بنا نبود قم بمانم ،فقط بخاطر شما ماندم،برای اینکه بتوانم شما را ببینم"سفر 9 روزه رهبر انقلاب با نامه این مادر شهید 10 روزه شد. @sardaraneashgh
🌹شب چهارم دی ماه ۱۳۶۵ شبیه که غواصان برای عملیات کربلای ۴ به آب زدند و ۳۰ سال بعد با دستهای بسته بازگشتند. @sardaraneashgh
Narimani-Golchin Shab 13 Ta 18 Ramzan1395-001_1203077243631305148.mp3
9.54M
🌹به یاد شهدای غواص شهیدانی که با دست بسته اومدن تا دستگیری کنن @sardaraneashgh
فرمانده لشگر مقدس امام حسین(ع) رفتم بیرون، برگشتم. هنوز حرف می‌زدند. پیرمرد می گفت «جوون! دستت چی شده؟ تو جبهه این طوری شدی یا مادر زادیه؟» حاج حسین خندید. آن یکی دستش را آورد بالا. گفت «این جای اون یکی رو هم پر می کنه. یه بار تو اصفهان با همین یه دست ده دوازده کیلو میوه خریدم برای مادرم. »پیرمرد ساکت بود. حوصله‌ام سر رفت. پرسیدم «پدر جان! تازه اومده‌ای لشکر؟» حواسش نبود. گفت «این، چه جوون بی تکبری بود. ازش خوشم اومد. دیدی چه طور حرفو عوض کرد؟ اسمش چیه این؟» گفتم «حاج حسین خرازی» یهو بلند شد راست نشست. گفت «حسین خرازی؟ فرمانده لشکر ۱۴ امام حسین؟» وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ عطر شهدا همراه لحظه هایتان @sardaraneashgh
💌 همه دعوتید به تماشای غیر رسمی۲ 📺 پنجشنبه ۹۹/۱۰/۴ ساعت ۲۰ از شبکه ۳ سیما مستندی پخش میشود که در محضر مقام معظم رهبری (حفظه الله) جواب خیلی از شبهات و سوالات جامعه داده خواهد شد.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
حرفِ_دل شبِ_جمعه هوایِ حسین هوایِ حرم هوایِ شبِ جمعه زد به سرم...... بابی انت و امی یا ابا عبدالله..... @sardaraneashgh
° ما برای رفتن شما گریستیم و شما خنده‌کنان پرگشودید اشک ما بر خاک چکید و لبخند شما به افلاک رسید... 🍀🍀🍀🌴🌴🌷🌷 من‌میدانم‌ بهشت‌هم‌‌که‌رفتـی‌ اینگونه‌در‌آغوشـت‌کشیـدند چون‌تو جـآنِ‌همه‌بودی... شب جمعه رسید ولحظه های پرواز 🌷 وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ @sardaraneashgh
🔮تشویق در راه اسلام و مبارزه بادشمن 🌹مادرشهید ما خانواده‌ای مذهبی هستیم. عموهای شوهرم روحانی هستند. ما خیلی به مبارزه در راه اسلام اعتقاد داشتیم. محسن هم از بچگی خیلی به امام حسین(ع) علاقه داشت. در همه مجالس مذهبی او را با خود می‌بردم. شب‌های جمعه پدربزرگش مراسم داشت. همیشه در آن مجالس حضور داشتیم. زمانی که هفت سالش بود زیارت‌نامه عاشورا را یاد گرفته بود و از حفظ آن را می‌خواند. چون او را به مراسم مذهبی می‌بردم، علاقه زیادی به امام حسین(ع) و ائمه داشت. پدرش هم قبل از ازدواج ما و در دوره عقد همیشه جبهه بود. من هم همیشه بچه‌هایم را تشویق می‌کردم و برایشان از خاطرات جبهه رفتن پدرشان می‌گفتم. به آنها می‌گفتم پدرتان چند سال در جبهه‌های جنگ بود شما هم اگر جنگی پیش آمد می‌توانید بروید و من مانع‌تان نمی‌شوم. 🌺شهیدمحسن حججی @sardaraneashgh
🌺حضرت عیسی(ع):درخت كامل نمى شود مگر با ميوه اى گوارا، همچنين دين دارى كامل نمى شود مگر با دورى از حرام ها. تحف العقول، 511 🌺میلاد حضرت مسیح (ع) مبارک @sardaraneashgh
💠اگر پایم سالم بود جای امنی برای داعش نمی‌گذاشتم! ▫️همرزم شهید قاسم تیموری نقل می‌کند: در سوریه بودیم که برای کاشت تله انفجاری و مین‌های ضدّ تانک مأمور شدیم. آقا قاسم با اینکه سنّ‌شان از همه ما بیشتر بود و مجروحیت هم داشت بیشتر از ما مین کاشت؛ مین‌های پنجاه‌کیلویی را به‌راحتی جابجا می‌کرد و حدوداً دو برابر ما مین کاشت. ▫️وقتی برای استراحت کنار هم نشستیم، پای مصنوعی‌اش را درآورد؛ با فشاری که روی پایش آمده بود، درد زیادی را تحمل می‌کرد ولی به روی خودش نمی‌آورد. یکی از دوستانی که با ما بود با تعجب به پاهای شهید نگاه می کرد؛ باورش نمی‌شد با یک‌پا اینقدر کار کرده باشد و با حالتی از تعجب سوال کرد: حاجی با این وضع سختت نیست؟! ▫️در آن‌حال شهید تیموری حرفی زد که تا به حال از او نشنیده بودیم؛ تا به آن‌روز از نقص عضوش حرفی نزده بود اما آنجا چندبار روی پای مصنوعیش زد و گفت: اِی پا اگر سالم بودی، جای امنی را برای داعشی‌ها نمی‌گذاشتم! 🕊 ❤️ @sardaraneashgh
🎉 عیسی علیه السلام مبارک روایتِ جالب از لحظه شهادتِ رزمنده مسیحی آدم ساكتی بود و شنیدم داوطلب به جبهه اومده. اصلاً با جمع، كاری نداشت؛ فقط برای رزم شب و صبحگاه با بچه‌ها يكجا می‌ديدمش. البته مراسم زیارت عاشورا هم شرکت می کرد. توی گردان شايعه شده بود كه نماز نمی‌خونه، اصلاً انگار نه انگار كه خدايي هست، پيغمبری هست، قیامتی هست... حتی بچه‌ها بهش شک کرده و عده ای می گفتند ستون پنجمه... وقتی هم زنگ می‌زدند به مسئول حفاظت و جریان رو اطلاع می دادند ، ایشون فقط می گفت: "اشتباه می کنید ، کیارش آدم سالم و خوبیه" ... ولی علت نماز نخواندنش رو نمی گفت. . تا اینکه قرار شد کیارش به درخواستِ خودش همراه با جواد بره برای کمین. جواد وارد سنگر شد و رفت سمت کیارش باهاش دست داد و گفت: "مخلص بچه های بالا هم هستيم، داداش يه ده تومنی میدم، ما رو تحويل بگير" کیارش با محبت دستان جواد رو فشرد و در حالیکه از خجالت سرخ شده بود، گفت: «اختيار داريد آقا جواد! ما خاك پاي شماييم.» . فردای اون روز جواد با کیارش رفتند برا کمین جواد هم مث بقیه شنیده بود که کیارش نماز نمی خونه ، برا همین دنبال فرصتی می گشت که علتش رو ازش بپرسه. ساعتها بی صحبت با همدیگه توی سنگر کمین بودند، تا اینکه بعد از تاریکی هوا جواد بالاخره دلش رو به دريا زد و از کیارش پرسید: «تو كه واسه خدا می‌جنگی، حيف نيس نماز نمی‌خونی؟!» تا جواد این رو گفت، اشك توی چشمان کیارش جمع شد، ولی با لبخند گفت: «می‌تونی نماز خوندن رو يادم بدی؟ تا حالا نخوندم و بلد نیستم... کیارش طوری اين حرف رو رُك و صريح زد كه جواد خجالت كشيد ازش بپرسه: برای چي تا الان نماز نخواندی؟ خلاصه همان وقت داخل سنگر كمين، زير آتش خمپاره ي دشمن، نماز خواندن رو بهش ياد داد صبح که شد کیارش اولین نماز عمرش رو خواند. بعد قرار شد سوار قایق بشوند و برگردند عقب. هنوز مسافت زیادی نرفته بودند كه خمپاره اي توي آب خورد و پارو از دست کیارش افتاد تركش به قفسه سينه و زير گردنش خورده بود، جواد سرش رو توی بغل گرفت و دید کیارش با هر نفسی که می کشه خون از زخم سینه اش بیرون میاد. کاری از دست جواد بر نمی یومد و فقط نام حضرت زهرا رو صدا می زد. چشم های زاغ کیارش شده بود کاسه ی خون ، اما لبخند کمرنگی روی لبانش نقش بسته بود. جواد آرام کیارش رو خواباند کف قایق تا پارو بزنه و با سرعت برگرده عقب. ناگهان دید کیارش به سختی انگشتش رو حرکت داد و روی سینه‌اش نماد صلیبی کشید و شهید شد. و جواد تازه علت نماز نخواندنِ این جوان مودب و بااخلاق رو فهمید... منبع: ماهنامه امتداد @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
خدایا، از مال دنیا، چیزی جز بدهکاری و گناه ندارم، خدایا، تو خود توبه ی مرا قبول کن و از فیض عظمای شهادت، نصیب و بهره مندم ساز و از تو طلب مغفرت و عفو دارم. @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💐🍃💐🍃💐 💐جمعه احوال عجيبي دارد 💐هر كس از عشق نصيبي دارد 💐در دلم حس غريبي جاري است 💐و جهان منتظر بيداري است 💐جمعه، با نام تو آغاز شود 💐يابن ياسين همه جا ساز شود 💐جمعه يعني غزل ناب حضور 💐جمعه ميعاد گه سبز حضور 💐جمعه هر ثانيه اش يكسال است 💐جمعه از دلهره مالامال است... 💐ابر چشمان همه باراني است 💐عشق در مرحله پاياني است 💐كاش اين مرحله هم سر مي شد 💐چشم ناقابل ما تر مي شد... 💐 أللَّھُمَ عـجِـلْ لِوَلیِڪْ ألْفَرَج 🙏 @sardaraneashgh
ای شهید غواص پدرم را قانع کن که...👆❤️ ︵❀ خدایا بعضیها برای چادری شدن چه موانعی دارند  که دست به دامان شهدا می شوند😢 ولی برخی برای بی حجاب شدن یا بی حجاب ماندن چقدر فلسفه می بافند😔 @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴عاشقانه‌های همسر شهید غواص ♦️۴ از سوم دی‌ماه سال ۱۳۶۵ تا پایان شب روز بعد طول کشید. عملیات لو رفته‌ای که در ساعت ۱۱:۴۵ دقیقه شب چهارم دی‌ماه متوقف شد. ♦️کربلای ۴ فقط ۲۴ ساعت طول کشید؛ اما قصه عاشقانه‌ خانواده‌های شهدای غواص دست‌بسته از یادها نمی‌رود. غواصانی که آن‌ها را در گودال خاک زنده به گور کردند @sardaraneashgh
۵ دی ماه " گرامی باد. 🥀 لقبی که مقام معظم رهبری به ، روحانی لشکر 41 ثارالله ، داده بود . هشتم آبان 1334 در شهرستان کرمان به دنیا آمد. پدرش علی نام داشت. تا پایان مقطع ابتدایی درس خواند. سپس به فراگیری علوم دینی و حوزوی پرداخت. سپس به فراگیری علوم دینی و حوزوی تا (سطح3) پرداخت. با شروع جنگ تحمیلی، شهید شیخ‌شعاعی مانند سایر جوانان ندای رهبر را لبیک گفت و راهی جبهه شد و سرانجام در عملیات کربلای ۴، شرکت کرد و پنجم دی 1365 با سمت آر پی جی زن در جبهه ام الرصاص بر اثر اصابت ترکش خمپاره به شهادت رسید. پیکر مطهر شهید شیخ شعاعی جزو 175 شهید غواصی بود که در سال 1394 بعد از 29 سال دوری و چشم انتظاری پیکر مطهرش به آغوش خانواده بازگشت. آدرس مزار شهید : گلزار شهدای کرمان از کنار دیوار مهدیه ، ردیف ۴ از سمت بالا ، شماره ۱۹ @sardaraneashgh
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌺 ببينيد|رهبرمعظم انقلاب در منزل شهيد مسيحی: خيلی كيک خوشمزه‌ای است؛شما نميخوريد؟ @sardaraneashgh
🌼چاشنی بیادماندنی یک دیدار ✍روایتی از عیادت سردارسلیمانی از جانباز اعصاب و روان! حدوداً 15 سال پیش بود که یکی از جانبازان اعصاب و روان کرمان خیلی بدحال شد. به‌واسطه‌ی یکی از دوستان رسانه‌ای از ماجرا باخبر شدیم و در بیمارستان حضرت فاطمه سلام الله علیها به دیدنش رفتیم. همسرش گفت: پزشکان امیدی به ما نمی‎دهند، می‌خواهم او را به تهران ببرم.شماره همراه سردار حاج قاسم سلیمانی را از ما گرفت و قرار شد با ایشان هماهنگ کند که جانباز عزیز را برای مداوا به تهران ببرند. سردار حاج قاسم سلیمانی به همسر جانباز گفته بود با مدیریت فلان بیمارستان در تهران صحبت می‌کنم که ایشان را آن‌جا ببرید بستری کنید. پس از مدتی جویای حال جانباز شدم که خانمش گفت: رفتیم تهران و برگشتیم و حال همسرم خیلی بهتر است ولی دلش می‌خواهد حاج قاسم را ببیند.  البته بهبودی حال این جانباز که به معجزه و عنایت اولیاءالله شباهت داشت، ماجرای مفصل دیگری است که در این فرصت به آن نمی‌پردازیم.  به حاجی زنگ زدم و گفتم جانباز عزیزمان آقای یزدان‌پناه خیلی دلشان می‌خواهد شما را ببینند. با تعجب گفت: مگر خوب شده؟ آخه من با دکترش صحبت کردم، امیدی به ماندنش نداشته! به هر حال خوشحال شد و گفت: من چهارشنبه میام کرمان قراری بگذار به دیدنشان برویم.  چهارشنبه ساعت 5 بعدازظهر طبق قرار رفتیم منزل جانباز عزیز. ایشان تا حاجی را دید با خنده و ذوق، نیم‌خیز شد و گفت: خانم بیا ببین کی اومده... تمام نیم ساعتی که آن‌جا بودیم، حاجی صمیمانه با این جانباز خوش‌وبش کرد و دم‌گوش هم گفتند و خندیدند.  هنگام خداحافظی به دختر و پسر این خانواده‌ی عزیز دو سکه هدیه دادند.روزی که با سردار سلیمانی برای هماهنگی جهت عیادت از جانباز تماس گرفتم از ایشان درخواست کردم وقتی آمدند کرمان یک یادگاری هم برای من بیاورند... وقتی آمدند و رفتیم سر قرار، ما تازه رسیدیم در خانه جانباز که سردار هم با یک نفر دیگر آمد؛ قبل از آنکه زنگ در خانه را بزنیم سردار دست بردند در جیب شان و یک انگشتری را درآوردند و گفتند این در عملیات های دوران دفاع مقدس دستم بوده است. @sardaraneashgh