eitaa logo
شهید جمهور
171 دنبال‌کننده
10.4هزار عکس
5.7هزار ویدیو
52 فایل
🌹 شهید مهدی زین الدین: در زمان غیبت به کسی «منتظر» گفته می‌شود که منتظر شهادت باشد، منتظر ظهور امام زمان(عج) باشد اللّـهـمَّ‌عَـجِّـلْ‌لِـوَلِیِّـڪَ‌الفَـرَج
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*شهیدی که حضرت علی (ع) به او بشارت شهادت داد*🕊️ *شهید سید علی توکلی*🌹 تاریخ تولد: ۱۶ / ۱۲ / ۱۳۴۱ تاریخ شهادت: ۱ / ۴ / ۱۳۶۳ محل تولد: مشهد محل شهادت: سردشت *🌹مادرش← بر اساس علاقه و اعتقاد به ائمه اطهار (ع) نامش را علی گذاشتیم🍃نمازهايش را به موقع و با حالت خوشی به جا می آورد📿 وقتی خبر شهادتش را آوردند، دستانم را بلند کردم و گفتم: «الحمدلله🌷الهی شکر که او به جد خود پیوست.»💛 شهید کاوه در مراسم خاکسپاری او‌ میگفت: «اگر تا دو سال دیگر علی با من بود، کردستان گلستان می‌شد🍃 کومله‌ها برای کشتن علی جایزه گذاشته بودند.»‼️ من از اول می‌گفتم یک شهید تقدیم به درگاه خداوند که چیزی نیست🥀ای کاش چند پسر داشتم و همه را تقدیم می‌کردم🕊️ امام دستور جهاد داده بود🍃 من و فرزندانم هم مطیع امر امام بودیم و هستیم💛 بی‌ سیم‌ چیِ شهید سید علی توکلی📞در خاطرات خود در خصوص حالات قبل از شهادت فرمانده علی آورده است:✍🏻 شهید توکلی قبل از حضور در عملیات لیلة القدر بسیار خوشحال بود🍃 علت را که جویا شدم در جواب گفت: دیشب حضرت علی (ع) را در خواب دیدم💚 که به من فرمودند: سه روز دیگر شما به میهمانی من خواهی آمد🕊️طبق خواب او در روز شهادت امیر المومنین علی(ع)🥀با اصابت گلوله💥 به شهادت رسید و میهمان سفره حضرت علی (ع) شد*🕊️🕋 *شهید سید علی توکلی* *شادی روحش صلوات* @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
۸ بهمن ماه س گرامی باد. 🥀 دوازدهم اسفند 1344، در روستای درم از توابع شهرستان نکا به دنیا آمد. پدرش علیجان و مادرش ربابه نام داشت. تا پایان دوره ابتدایی درس خواند. سپس به فراگیری علوم دینی و حوزوی تا (سطح1) پرداخت. به عنوان بسیجی در جبهه حضور یافت. هشتم بهمن 1365، در شلمچه به شهادت رسید. پیکر او مدت ها در منطقه برجا ماند و سال 1374 پس از تفحص، در گلزار شهدای زادگاهش به خاک سپرده شد . «آخرين خداحافظي» هيچ وقت براي رفتن به جبهه اين طور التماس نمي‌كرد و قربون صدقه من نمي‌رفت، با اين كه هفت بار به جبهه اعزام شده بود، ولي اين آخرين بار خيلي مهربان و رئوف شده بود و براي رفتن به دشت و پام افتاده بود و از من كسب اجازه كرد. شب قبل از رفتن به همراه پدرش به حمام رفته بود و بعد از اين كه پدرش به خانه آمده همه مارو در خانه منتظر گذاشت كه بعدها فهميديم براي خداحافظي از اهالي محل به منزل تك تك آنها رفته بود. موقع رفتن زُل زد تو چشمام و از من خداحافظي كرد و رف و ديگر برنگشت. من هيچ وقت اين طرز خداحافظي پسر شهيدم را فراموش نمي‌كنم، خداحافظي عجيبي بود. «به نقل از مادر شهيد» @khaimahShuhada
🕊 «من مطمئنم پسرم شهيد شده» تابستان سال 1370 بود كه از ستاد آزادگان استان به ما خبر دادند اسم مهدي در ليست آزادگان ديده شده از آن جايي كه ما لباس مهدي را تشييع كرده و باور كرده بوديم كه مهدي شهيد شده، ديگر باورمان نمي‌شد مهدي تا به حال اسير بوده و الان در حال آزاد شدن مي‌باشد، ولي با اين حال همه از شنيدن اين خبر خوشحال بوديم و در تدارك مراسم استقبال از پسرم به شهر رفتيم، يادم هست كه تمام همرزمان، دوستان و آشنايان مهدي جمع شده بودند؛ همسرم به اتفاق چند تن از بزرگان محل و دوستان و آشنايان براي استقبال به فرودگاه ساري رفته بودند. يكي از آنها برايم تعريف مي‌كرد همين كه هواپيماي حامل آزادگان به زمين نشست پدر آقا مهدي گفت: پسرم توي اين هواپيما نيست و من مطمئنم كه پسرم شهيد شده، ولي ما حرف‌هاي مرحوم عليجان را نشنيده به حساب مي‌آورديم، ناگهان جمعيت به جلو هجوم آورد و هر كس به سراغ فرزند خويش مي‌رفت ولي مرحوم عليجان از جايش تكان نخورد. آزادگان يكي پس از ديگري از جلوي چشمان ما گذشتند و ما مهدي را نديدم، ناگهان يكي از ما صدا كرد كسي به نام مهدي در جمع شما نيست؟ در همين حال يكي از آزادگان به جاو آمد و اظهار داشت نامش مهدي است اما وقتي نام فاميلي‌اش را شنيديم گويي كوهي از غم و ناراحتي بر ما سوار شده باشد، به زمين نشستيم و شروع به گريه كردن كرديم، بله نام اين آزاده مهدي ساوجي بود نه مهدي ساوخي و فقط اختلاف در نقطه باعث شد كه ما باور كنيم مهدي زنده است. «به نقل از مادر شهيد» @khaimahShuhada
✨❤️✨❤️✨❤️ 🤲دعا براے ظهور؛ دعوت امام زمان(عج) است، و گناه؛ در بستن به روے امام! اول باید در را باز ڪرد، سپس مهمان دعوت ڪرد! ترڪ گناه اخلاص در دعوت است، وگرنه دعا لقلقه زبان و تعارف است... 🌱 @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
*خواب خاکستری*🕊️ *شهید علی شاه آبادی*🌹 تاریخ تولد: ۱۰ / ۱/ ۱۳۴۶ تاریخ شهادت: ۲۱ / ۱۰ / ۱۳۶۵ محل تولد: تهران.اصالتا بوئین زهرا محل شهادت: شلمچه *🌹همرزم← علی برای آوردن دوربینش تردید داشت که من گفتم بیار📸 تا صبح عملیات باهاش عکس بگیریم📸 نیمه شب به پشت جاده‌ی شلمچه - بصره رسیده بودیم🍂 پشت خاکریز شب را گذراندیم🌙صبح که شد باران گلوله بود که میخورد توی گونیهای سنگر💥 تکون میخوردی با سیمونوف دوربین دار مغزت می ریخت بیرون🥀 و جنازه‌ات میماند روی دست بقیه بچه‌ها🥀خلاصه قسمت نشد که با آن دوربین عکس دست جمعی بگیریم🥀من همان شب مجروح شدم و علی را دیگر ندیدم🥀صبح عملیات یکی از بچه‌ها که از خط برمی گشت🍂گفت پیکر علی و عباس را دیده🥀عباس چمباتمه زده بود توی گودال سنگر🥀و علی افتاده بود روش🥀تیر تک تیرانداز خورده بود توی سر علی🥀از اون طرف سر دراومده بود خورده بود به سر عباس🥀 عباس هنوز زنده بود و خس خس میکرد🥀بچه ها سرش را پانسمان کردند🍂 ولی چند لحظه بعد توی آغوش آنها تمام کرد🥀عکسی که از آنها با دوربین خودش(علی) گرفته شد یکی از معروف ترین عکسهاست📸 فیلم "خواب خاکستری" به زندگی علی میپردازد و ساخته شده است🎥 این عکس تنها دلخوشی مادر علی بود*🕊️🕋 *شهید علی شاه آبادی* *شادی روحش صلوات*🌹 @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 وقتی منافقین بر سر جنسیت جنین زن حامله شرطبندی می‌کردند و با چاقو شکم مادر را بریدند...! @khaimahShuhada
.... 🌷خاطره‌ای که می‌خواهم برایتان روایت کنم مربوط به عملیات «کربلای ۱» است. در آن زمان من از رزمندگان لشکر ۲۷ محمد رسول‌الله (ص) بودم. شب دوم یا سوم عملیات بود که تعدادی از نیروها در دشتی حوالی شهر «مهران» عملیات کردند. هوا روشن شده بود و دشمن منطقه را زیر آتش سنگین خود داشت. موقعیت رزمندگان باید در آن نقطه تثبیت می‌شد. رزمندگان ما در پشت تپه‌ و یک خاکریز که با یکدیگر حدود ۳۰ متر فاصله داشتند سنگر گرفته بودند. 🌷میان تپه تا خاکریز یک پارگی بوجود آمده بود و فضای باز موجب می‌شد که تک تیرانداز دشمن رزمندگان را هنگام تردد مورد هدف قرار بدهد. برای همین در آن روز به راحتی چندین تن از بسیجی‌ها به شهادت رسیدند. از طرفی از آنجایی که یک‌سری از نیروها پشت تپه بودند، امکان عقب آمدنشان فراهم نبود و مهمات آن‌ها در حال تمام شدن بود. من با یک خودرو توانستم مهمات را به آن‌ها برسانم و سالم به خاکریز برگردم. 🌷حفظ این موقعیت برای ما بسیار مهم بود. از همین رو فرمانده از مرکز تقاضای لودر کرد تا در این فاصله ۳۰ متری را خاکریز احداث کنند. یادم می‌آید بچه‌های جهاد سازندگی با یک لودر و وانت تویوتا آمدند. یک راننده و ۵ کمک راننده بودند. نفر اول پشت لودر رفت و به آن سوی خاکریز خودش را رساند. حدود پنج متر خاکریز احداث کرد، اما بلافاصله عراقی‌ها او را زدند. نفر دوم سینه‌خیز خودش را به لودر رساند و لودرچی را پایین آورد و خودش پشت لودر نشست. این راننده کمتر از نیم متر خاکریز احداث کرد و به شهادت رسید. 🌷نفر سوم رفت و او نیز کمی خاکریز احداث کرد و به شهادت رسید. این روند ادامه داشت تا هر ۶ راننده لودر به شهادت رسیدند در حالی که فقط توانسته بودند حدود ۱۰ متر خاکریز احداث کنند. مسئله‌ای که همواره به آن فکر می‌کنم یقینی است که آن‌ها در انجام کارشان داشتند. آن‌ها با علم و یقین اینکه شهید می‌شوند به انجام مسئولیت‌شان پرداختند. شاید اگر من در جایگاه آن‌ها بودم دچار تردید می‌شدم.... راوی: رزمنده دلاور، جانباز شیمیایی و عکاس پیشکسوت جنگ تحمیلی محمود ظهیرالدینی منبع: خبرگزاری ایسنا ❌❌ انجام مسئولیت.... @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سینه زنی مدافعان حرم در سوریه با مداحی شهید در کنار شهید شهید شهید شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات🌹 @khaimahShuhada
🚨 پوستر جدید KHAMENEI.IR | 🌷 برای آمریکا خطرناک‌تر از سردار سلیمانی است @khaimahShuhada
*🌷براے خواندن نماز شب ڪارے به من نداشت، اصرار نمی‌ڪرد با هم بخوانیم، خیلے مقید نبود ڪه بخواهم بگویم هرشب بلند میشد براے تهجد، نه، هر وقت امڪان و فضا مهیا بود، از دست نمی‌داد،* *گاهے فقط به همان شفع و وتر اڪتفا می‌ڪرد، گاهے فقط به یک سجده، ڪم پیش مے آمد مفصل و با اعمال بخواند، می‌گفت: آقاے بهجت مے فرمودند: اگه بیدار شدے و دیدے هنوز اذان نگفتن و فقط یه سجدهٔ شڪر به جا بیارے ڪه سحر رو بیدار شدے، همونم خوبه.* *🌷شهید محمدحسین محمدخانی🌷* *راوے: همسر شهید* @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
همسرم بسیار ساده زیست بودند، به مسائل مادی و دنیوی خیلی اهمیت نمی‌داد، وقتی به بازار می‌رفتیم می‌گفت چیزهایی که واجب و ضروری است را بخریم، همیشه توصیه می‌کرد از تجمل و اسراف دوری کنیم🌹، یک گوشی تلفن همراه خیلی ساده و قدیمی داشت، من همیشه به سید فاضل می‌گفتم یک گوشی جدید بگیر، صفحه این گوشی شکسته و به درد نمی‌خورد؛ اما ایشان می‌گفت این گوشی هنوز کار می‌کند چرا اسراف کنم⁉️ لباس‌هایش همیشه تمیز اما خیلی ساده بود، من بعضی وقتها اصرار می‌کردم که برای خودش کت و شلوار بخرد؛ اما قبول نمی‌کرد. می‌گفت اگر خدا به من پسر بدهد دوست دارم که مثل خودم باشد، تابستان‌ها او را سر کار می‌گذارم، نه به خاطر پول و دستمزد، فقط به خاطر اینکه دوست دارم مرد باشد و قدر پولی که به دست می‌آورد را بداند، من می‌گفتم بچه کوچک گناه دارد که سر کار برود😢؛ اما سید فاضل عقیده داشت از بچگی باید به بچه‌ها مسئولیت داد تا مسئولیت‌پذیر بار بیایند. سید فاضل بسیار خانواده دوست، مهربان و خوش اخلاق بود و رفتار محترمانه‌ای داشت، در خانه به من کمک می‌کرد و به بچه‌ها می‌رسید. 😊 شهید سید فاضل موسوی امین🌹 🕊 @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
نماز اول وقت سیره شهدا در آسمان کردستان بودیم و سوار بر هلی‌کوپتر. دیدم شهید صیاد مدام به ساعتشان نگاه می‌کردند. علت را پرسیدم، گفتند: وقت است و همان لحظه به خلبان اشاره کردند که همین‌جا فرود بیا تا نمازمان را اول وقت بخوانیم. خلبان گفت: این منطقه زیاد امن نیست، اگر صلاح می‌دانید تا رسیدن به مقصد صبر کنیم. شهید صیاد گفتند: هیچ اشکالی ندارد! ما باید همین‌جا نمازمان را بخوانیم. خلبان اطاعت کرد و هلی‌کوپتر نشست. با آب قمقمه‌ای که داشتند وضو گرفتیم و نماز را به امامت ایشان اقامه کردیم. ... وقتی طلبه‌های شیراز از آیت‌الله بهاءالدینی درس اخلاق خواستند؛ ایشان فرمودند: بروید از صیاد شیرازی درس زندگی بگیرید. اگر صیاد شیرازی شدید، هم دنیا را دارید و هم آخرت را... وَعَجِّلْ‌فَرَجَهُمْ @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥جرعه ای عشق ای شقایق های آتش گرفته ، دل خونین ما شقایقی است که شهادت شما را بر خود  دارد ، آیا آن روز نیز خواهد رسید که بلبلی دیگر در وصف ما سرود شهادت بسراید ؟ 🕊شهید آوینی🕊 @khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
شهید جمهور
راوی : شهید فاطمه سادات چاووشی در سن ۲۱ سالگی در بمباران رژیم بعث عراق به همراه کودکان ۲ و ۶ ساله‌اش جام شهادت را سر کشید. فاطمه طبقی از نور بود ۴ ماه قبل از شهادتش خواب دیدم در امام‌زاده علی بن جعفر بودم و متعجب بودم که چرا هیچ‌کس اینجا نیست به همین دلیل همان‌جا روی تلی از خاک نشستم، به ناگاه دیدم طبقی از نور به سمت من می‌آید از دیدن آن طبق جاخورده بودم و پیوسته سؤال می‌کردم چه کسی این طبق را به اینجا آورده است؟ اما هیچ‌کس جوابی به من نمی‌داد تا اینکه بار سوم طبق به نزدیکی من آمد و ندایی به من گفت این طبق نور، فاطمه توست. در آن ایام فاطمه نیز خوابی مشابه دیده بود به این صورت که پدربزرگ مرحومش را در باغی بزرگ دیده بود که از او درخواست می‌کرد به وی بپیوندند اما فاطمه در جواب گفته بود بدون کودکانم هیچ کجا نمی‌روم. راکتی که به خانه تک دخترم اصابت کرد صدای مهیبی از کوچه آمد و باعث شد از منزل خارج شوم، همسایه‌ها مدام باهم پچ‌پچ می‌کردند اما چیزی به من نمی‌گفتند با التماس از آنان خواستم چه اتفاقی افتاده که یکی از آن‌ها خانه دخترم را نشان داد و گفت راکتی به خانه فاطمه خانم اصابت کرده و با کودکانش شهید شده‌اند. سراسیمه خود را به آنجا رساندم اما با بدن تکه‌تکه شده فاطمه روبه‌رو شدم به‌طوری‌که تکه‌های بدنش را در یکپارچه پیچیده بودند و فرزند کوچکش امیرحسین نیز سر نداشت. سه روز از خانه بیرون نیامده بود همسر فاطمه پاسدار بود و به جبهه رفت‌وآمد می‌کرد و تعصب عجیبی هم نسبت به خانواده‌اش داشت به همین دلیل به فاطمه تأکید کرده بود که کمتر به بیرون از خانه رفت‌وآمد کند، البته چون مادرش پیش خودشان زندگی می‌کرد نگرانی چندانی بابت تهیه مایحتاجشان نداشت. یک روز یکی از همسایه‌ها پیش من آمد و گفت فاطمه سه روز است از خانه بیرون نیامده و مادر شوهرش هم به خانه دخترش رفته و خبری از آنان نیست، همین حرف او مرا نگران کرد و باعث شد سریع خود را به خانه آنان برسانم وقتی دیدم فاطمه و بچه‌ها سالم هستند خدا را شکر کردم؛ فاطمه به دلیل نداشتن اذن از همسرش سه روز متوالی در خانه‌مانده بود و بیرون نیامده بود چراکه به همسرش قول داده بود برای کارهای بی‌اهمیت از خانه خارج نشود. عروسی‌اش ساده بود مانند خانم فاطمه زهرا خانواده همسرش وضعیت مالی خوبی نداشتند بنابراین بااینکه فاطمه تنها دخترم بود تصمیم را به خود ایشان واگذار کردم تا هر طور که می‌خواهند مراسم را برگزار کنند. فاطمه هنگام عروسی تنها ۱۶ سال سن داشت اما فهم و شعورش بسیار بالابود و به خانواده همسرش گفته بود من نیازی به جشن و مراسم باشکوه ندارم و از شما نیز توقع چنین چیزی را ندارم. مراسم عروسی آنان بسیار مختصر بود یک عقد و یک عصرانه با حضور ۱۰ یا ۱۵ نفر که همگی اقوام درجه‌یک بودند و بعد اثاثیه‌شان را به منزلشان منتقل کرده و زندگی خود را آغاز کردند. فاطمه را در خواب دیدم، کربلا نصیبم شد خواب دیدم فاطمه در حال تمیز کردن خانه است، به او گفتم مادر مگر شما شهید نشده‌ای رو به من باحالت جدی گفت مادر جان مگر شهدا می‌میرند؟ من آمده‌ام تا خانه‌ات را صفا دهم. بعد سیدی را دیدم که به من گفت آیا دوست داری به کربلا بروی؟ بسیار خوشحال شده و با وی به راه افتادم به وسط کوچه رسیده بودیم که از خواب بیدار شدم. دو ساعت بعد زنگ زدند و گفتند برای سفر کربلا آماده شو و مدارکت را حاضر کن. دختری به نام زهرا اوج عشق و علاقه به بانوی کرامت وقتی دخترش را به دنیا آورد گفتیم خوب اسمی برایش انتخاب کن، رو به ما کرد و گفت انتخاب کردن نمی‌خواهد نام او زهرا است. به او گفتم مادر جان اسم خودت فاطمه است بهتر نیست نامی متفاوت برای دخترت انتخاب کنی؟ کمی ناراحت شد و گفت اصلاً به همین خاطر است که نامش را زهرا می‌گذارم چون نذر کرده‌ام همیشه به جدم خدمت کند، همین هم شد، زهرا هنگام شهادت مانند جدش خانم فاطمه زهرا از ناحیه پهلو آسیب دید و شهید شد. شهادت را نمی‌خواهم مگر با کودکانم همیشه حرف از شهادت می‌زد و می‌گفت دوست دارد شهید شود اما امکان جبهه رفتن را نداشت چون کودکانش خردسال بودند و از طرفی هم همسرش راضی نبود، بنابراین تمام تلاش خود را پشت جبهه و برای تدارکات انجام می‌داد. همیشه می‌گفت شهادت را نمی‌خواهم مگر با کودکانم زیرا بی‌مادری درد بزرگی است. @khaimahShuhada