فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #یادمان_نمیرود
وقتی منافقین بر سر جنسیت جنین زن حامله شرطبندی میکردند و با چاقو شکم مادر را بریدند...!
@khaimahShuhada
#وقتی_خاکریز_رنگ_خون_گرفت....
🌷خاطرهای که میخواهم برایتان روایت کنم مربوط به عملیات «کربلای ۱» است. در آن زمان من از رزمندگان لشکر ۲۷ محمد رسولالله (ص) بودم. شب دوم یا سوم عملیات بود که تعدادی از نیروها در دشتی حوالی شهر «مهران» عملیات کردند. هوا روشن شده بود و دشمن منطقه را زیر آتش سنگین خود داشت. موقعیت رزمندگان باید در آن نقطه تثبیت میشد. رزمندگان ما در پشت تپه و یک خاکریز که با یکدیگر حدود ۳۰ متر فاصله داشتند سنگر گرفته بودند.
🌷میان تپه تا خاکریز یک پارگی بوجود آمده بود و فضای باز موجب میشد که تک تیرانداز دشمن رزمندگان را هنگام تردد مورد هدف قرار بدهد. برای همین در آن روز به راحتی چندین تن از بسیجیها به شهادت رسیدند. از طرفی از آنجایی که یکسری از نیروها پشت تپه بودند، امکان عقب آمدنشان فراهم نبود و مهمات آنها در حال تمام شدن بود. من با یک خودرو توانستم مهمات را به آنها برسانم و سالم به خاکریز برگردم.
🌷حفظ این موقعیت برای ما بسیار مهم بود. از همین رو فرمانده از مرکز تقاضای لودر کرد تا در این فاصله ۳۰ متری را خاکریز احداث کنند. یادم میآید بچههای جهاد سازندگی با یک لودر و وانت تویوتا آمدند. یک راننده و ۵ کمک راننده بودند. نفر اول پشت لودر رفت و به آن سوی خاکریز خودش را رساند. حدود پنج متر خاکریز احداث کرد، اما بلافاصله عراقیها او را زدند. نفر دوم سینهخیز خودش را به لودر رساند و لودرچی را پایین آورد و خودش پشت لودر نشست. این راننده کمتر از نیم متر خاکریز احداث کرد و به شهادت رسید.
🌷نفر سوم رفت و او نیز کمی خاکریز احداث کرد و به شهادت رسید. این روند ادامه داشت تا هر ۶ راننده لودر به شهادت رسیدند در حالی که فقط توانسته بودند حدود ۱۰ متر خاکریز احداث کنند. مسئلهای که همواره به آن فکر میکنم یقینی است که آنها در انجام کارشان داشتند. آنها با علم و یقین اینکه شهید میشوند به انجام مسئولیتشان پرداختند. شاید اگر من در جایگاه آنها بودم دچار تردید میشدم....
راوی: رزمنده دلاور، جانباز شیمیایی و عکاس پیشکسوت جنگ تحمیلی محمود ظهیرالدینی
منبع: خبرگزاری ایسنا
❌❌ انجام مسئولیت....
#شهدا_را_ياد_كنيم_با_ذكر_صلوات
@khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سینه زنی مدافعان حرم در سوریه
با مداحی شهید #حامد_بافنده در کنار شهید #میثم_علیجانی شهید #سید_سجاد_خلیلی شهید #حسین_مشتاقی
شهدا را یاد کنیم با ذکر صلوات🌹
@khaimahShuhada
🚨 پوستر جدید KHAMENEI.IR |
🌷 #شهید_سلیمانی برای آمریکا خطرناکتر از سردار سلیمانی است
@khaimahShuhada
*🌷براے خواندن نماز شب ڪارے به من نداشت، اصرار نمیڪرد با هم بخوانیم، خیلے مقید نبود ڪه بخواهم بگویم هرشب بلند میشد براے تهجد، نه، هر وقت امڪان و فضا مهیا بود، از دست نمیداد،*
*گاهے فقط به همان شفع و وتر اڪتفا میڪرد، گاهے فقط به یک سجده، ڪم پیش مے آمد مفصل و با اعمال بخواند، میگفت: آقاے بهجت مے فرمودند: اگه بیدار شدے و دیدے هنوز اذان نگفتن و فقط یه سجدهٔ شڪر به جا بیارے ڪه سحر رو بیدار شدے، همونم خوبه.*
*🌷شهید محمدحسین محمدخانی🌷*
*راوے: همسر شهید*
@khaimahShuhada
همسرم بسیار ساده زیست بودند، به مسائل مادی و دنیوی خیلی اهمیت نمیداد، وقتی به بازار میرفتیم میگفت چیزهایی که واجب و ضروری است را بخریم، همیشه توصیه میکرد از تجمل و اسراف دوری کنیم🌹، یک گوشی تلفن همراه خیلی ساده و قدیمی داشت، من همیشه به سید فاضل میگفتم یک گوشی جدید بگیر، صفحه این گوشی شکسته و به درد نمیخورد؛ اما ایشان میگفت این گوشی هنوز کار میکند چرا اسراف کنم⁉️
لباسهایش همیشه تمیز اما خیلی ساده بود، من بعضی وقتها اصرار میکردم که برای خودش کت و شلوار بخرد؛ اما قبول نمیکرد. میگفت اگر خدا به من پسر بدهد دوست دارم که مثل خودم باشد، تابستانها او را سر کار میگذارم، نه به خاطر پول و دستمزد، فقط به خاطر اینکه دوست دارم مرد باشد و قدر پولی که به دست میآورد را بداند، من میگفتم بچه کوچک گناه دارد که سر کار برود😢؛ اما سید فاضل عقیده داشت از بچگی باید به بچهها مسئولیت داد تا مسئولیتپذیر بار بیایند.
سید فاضل بسیار خانواده دوست، مهربان و خوش اخلاق بود و رفتار محترمانهای داشت، در خانه به من کمک میکرد و به بچهها میرسید. 😊
شهید سید فاضل موسوی امین🌹
#سالروز_شهادت🕊
@khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#استورے 📲
من اصلا اومدم برات شهید بشم🥀
تا تو قلب مادرت عزیز بشم💔
#سلام_ودرود_برشهدا_وامام_شهیدان
#التماس دعا
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@khaimahShuhada
نماز اول وقت
سیره شهدا
در آسمان کردستان بودیم و سوار بر هلیکوپتر. دیدم شهید صیاد مدام به ساعتشان نگاه میکردند.
علت را پرسیدم، گفتند: وقت #نماز است و همان لحظه به خلبان اشاره کردند که همینجا فرود بیا تا نمازمان را اول وقت بخوانیم.
خلبان گفت: این منطقه زیاد امن نیست، اگر صلاح میدانید تا رسیدن به مقصد صبر کنیم.
شهید صیاد گفتند: هیچ اشکالی ندارد! ما باید همینجا نمازمان را بخوانیم. خلبان اطاعت کرد و هلیکوپتر نشست. با آب قمقمهای که داشتند وضو گرفتیم و نماز را به امامت ایشان اقامه کردیم.
... وقتی طلبههای شیراز از آیتالله بهاءالدینی درس اخلاق خواستند؛ ایشان فرمودند: بروید از صیاد شیرازی درس زندگی بگیرید. اگر صیاد شیرازی شدید، هم دنیا را دارید و هم آخرت را...
#شهید_علی_صیادشیرازی
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@khaimahShuhada
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥جرعه ای عشق
ای شقایق های آتش گرفته ،
دل خونین ما شقایقی است که
#داغ شهادت شما را بر خود دارد ،
آیا آن روز نیز خواهد رسید که
بلبلی دیگر در وصف ما سرود شهادت بسراید ؟
🕊شهید آوینی🕊
@khaimahShuhada
شهید جمهور
#سیره_شهدا
#شهیده_سیده_فاطمه_چاوشی_رضوان
راوی #مادر_شهید :
شهید فاطمه سادات چاووشی در سن ۲۱ سالگی در بمباران رژیم بعث عراق به همراه کودکان ۲ و ۶ سالهاش جام شهادت را سر کشید.
فاطمه طبقی از نور بود
۴ ماه قبل از شهادتش خواب دیدم در امامزاده علی بن جعفر بودم و متعجب بودم که چرا هیچکس اینجا نیست به همین دلیل همانجا روی تلی از خاک نشستم، به ناگاه دیدم طبقی از نور به سمت من میآید از دیدن آن طبق جاخورده بودم و پیوسته سؤال میکردم چه کسی این طبق را به اینجا آورده است؟
اما هیچکس جوابی به من نمیداد تا اینکه بار سوم طبق به نزدیکی من آمد و ندایی به من گفت این طبق نور، فاطمه توست.
در آن ایام فاطمه نیز خوابی مشابه دیده بود به این صورت که پدربزرگ مرحومش را در باغی بزرگ دیده بود که از او درخواست میکرد به وی بپیوندند اما فاطمه در جواب گفته بود بدون کودکانم هیچ کجا نمیروم.
راکتی که به خانه تک دخترم اصابت کرد
صدای مهیبی از کوچه آمد و باعث شد از منزل خارج شوم، همسایهها مدام باهم پچپچ میکردند اما چیزی به من نمیگفتند با التماس از آنان خواستم چه اتفاقی افتاده که یکی از آنها خانه دخترم را نشان داد و گفت راکتی به خانه فاطمه خانم اصابت کرده و با کودکانش شهید شدهاند.
سراسیمه خود را به آنجا رساندم اما با بدن تکهتکه شده فاطمه روبهرو شدم بهطوریکه تکههای بدنش را در یکپارچه پیچیده بودند و فرزند کوچکش امیرحسین نیز سر نداشت.
سه روز از خانه بیرون نیامده بود
همسر فاطمه پاسدار بود و به جبهه رفتوآمد میکرد و تعصب عجیبی هم نسبت به خانوادهاش داشت به همین دلیل به فاطمه تأکید کرده بود که کمتر به بیرون از خانه رفتوآمد کند، البته چون مادرش پیش خودشان زندگی میکرد نگرانی چندانی بابت تهیه مایحتاجشان نداشت.
یک روز یکی از همسایهها پیش من آمد و گفت فاطمه سه روز است از خانه بیرون نیامده و مادر شوهرش هم به خانه دخترش رفته و خبری از آنان نیست، همین حرف او مرا نگران کرد و باعث شد سریع خود را به خانه آنان برسانم وقتی دیدم فاطمه و بچهها سالم هستند خدا را شکر کردم؛ فاطمه به دلیل نداشتن اذن از همسرش سه روز متوالی در خانهمانده بود و بیرون نیامده بود چراکه به همسرش قول داده بود برای کارهای بیاهمیت از خانه خارج نشود.
عروسیاش ساده بود مانند خانم فاطمه زهرا
خانواده همسرش وضعیت مالی خوبی نداشتند بنابراین بااینکه فاطمه تنها دخترم بود تصمیم را به خود ایشان واگذار کردم تا هر طور که میخواهند مراسم را برگزار کنند. فاطمه هنگام عروسی تنها ۱۶ سال سن داشت اما فهم و شعورش بسیار بالابود و به خانواده همسرش گفته بود من نیازی به جشن و مراسم باشکوه ندارم و از شما نیز توقع چنین چیزی را ندارم.
مراسم عروسی آنان بسیار مختصر بود یک عقد و یک عصرانه با حضور ۱۰ یا ۱۵ نفر که همگی اقوام درجهیک بودند و بعد اثاثیهشان را به منزلشان منتقل کرده و زندگی خود را آغاز کردند.
فاطمه را در خواب دیدم، کربلا نصیبم شد
خواب دیدم فاطمه در حال تمیز کردن خانه است، به او گفتم مادر مگر شما شهید نشدهای رو به من باحالت جدی گفت مادر جان مگر شهدا میمیرند؟ من آمدهام تا خانهات را صفا دهم. بعد سیدی را دیدم که به من گفت آیا دوست داری به کربلا بروی؟ بسیار خوشحال شده و با وی به راه افتادم به وسط کوچه رسیده بودیم که از خواب بیدار شدم. دو ساعت بعد زنگ زدند و گفتند برای سفر کربلا آماده شو و مدارکت را حاضر کن.
دختری به نام زهرا اوج عشق و علاقه به بانوی کرامت
وقتی دخترش را به دنیا آورد گفتیم خوب اسمی برایش انتخاب کن، رو به ما کرد و گفت انتخاب کردن نمیخواهد نام او زهرا است. به او گفتم مادر جان اسم خودت فاطمه است بهتر نیست نامی متفاوت برای دخترت انتخاب کنی؟ کمی ناراحت شد و گفت اصلاً به همین خاطر است که نامش را زهرا میگذارم چون نذر کردهام همیشه به جدم خدمت کند، همین هم شد، زهرا هنگام شهادت مانند جدش خانم فاطمه زهرا از ناحیه پهلو آسیب دید و شهید شد.
شهادت را نمیخواهم مگر با کودکانم
همیشه حرف از شهادت میزد و میگفت دوست دارد شهید شود اما امکان جبهه رفتن را نداشت چون کودکانش خردسال بودند و از طرفی هم همسرش راضی نبود، بنابراین تمام تلاش خود را پشت جبهه و برای تدارکات انجام میداد. همیشه میگفت شهادت را نمیخواهم مگر با کودکانم زیرا بیمادری درد بزرگی است.
@khaimahShuhada
مهدی میگفت: بدم میآید از مردهایی که به زنهایشان میگویند دوستت دارم و آن وقت زن هم میگوید خُب اگر این طوری است پس مثلاً فلان چیز را برایم بخر.
دوست داشتن که به حرف نیست، باید عملت نشان دهد همسرت را دوست داری.
راوی: همسر شهید مهدی زینالدین
@khaimahShuhada
منزل اصلی
شبی داخل سنگر دور هم جمع بودیم و محفلی با صفا و معنوی داشتیم. در میان ما پیرمرد مؤمن و متدینی بود که چهره اش، حبیب بن مظاهر را به یاد می آورد. نماز را به امامت او خواندیم.
شب گذشت. فردا صبح حمید رضا گفت: «دیشب خواب دیدم که مرا به باغ سرسبزی با قصری بزرگ و چند طبقه دعوت می کنند. درختان باغ پر از میوه بود و شاخسارهای آن از بسیاری بار، خم شده بودند. من وارد آن قصر زیبا شدم.»
پیرمرد جمع ما که صدای حمید را شنید، خواب را چنین تعبیر کرد: «پسرجان! آقا حمید! پرونده ی اعمال تو کم کم دارد بسته می شود و آن میوه ها و درخت های سرسبز، اعمال تو هستند. تو چند صباحی بیشتر مهمان مانیستی.» آری، حمید فقط چند روز پس از آن خواب میهمان ما بود و در هجدهم فروردین به خانه ی اصلی اش شتافت.
راوی: همرزم شهید حمیدرضا نوبخت
@khaimahShuhada
#خاطرهایازشهیدحججی👌
#حجتخدا😍
خانه اش #طبقه یچهارم بود توی یک مجتمع مسکونی. آسانسور هم نداشت. باید چهل پنجاه تا پله را بالا میرفتی.😖
یک بار که رفتم ببینمش، دیدم همه پله ها را از اول تا آخر رنگ کرده.خیلی هم قشنگ و تمیز.
گفتم: "ای والله آقا #محسن. عجب کار توپی کرده ای."😜
لبخندی زد و گفت: "پله های اینجا خیلی زیاده.این ها رو رنگ کردم که وقتی خانمم میخواد بره بالا، کمتر خسته بشه. کمتر اذیت بشه."😍😇👌🏻
☜✧✧✧✧✧✧
خیلی زهرایم را #دوست ❤️ داشت. همیشه زهرا جان و خانمم صدایش میکرد.😌
اگر هم احیانا باهم بگو مگویی میکردند، زود #کوتاهمیآمد.😇
بعضی موقع ها که خانه مان بودند، میدیدم سرد و سور و بیحال است. می فهمیدم با زهرا حرفش شده. 😞
از خانه که بیرون میرفت زهرا موبایلش را می گرفت توی دستش و با خنده 😃 بهم میگفت: "مامان نیگا کن.الانه که محسن منت کشی کنه و بهم پیامک بده."😍
هنوز نیم ساعت نگذشته بود که پیام میداد به زهرا: "بیام ببرمت بیرون؟"😇
دلش کوچک بود. اندازه یک گنجشک. طاقت دوری و ناراحتی زهرا را نداشت.😔👌🏻
~
حساس بود روی #نماز صبح هایش.
اگر احیانا قضا میشد یا میرفت برای آخر وقت، تمام آن روز #ناراحت و پکر بود.😞
بعد از نماز صبح هایش هم هر روز، #حدیثکسا و #دعایعهد و #زیارتعاشورا میخواند.😔
هر سه اش را.
برای دعا هم میرفت می نشست جایی که سرد باشد.
میخواست چشمانش #گرم نشود و خوابش نبرد.
میخواست بتواند دعاهایش را #باحال و با #توجهبخواند..😌👌🏻
.
@khaimahShuhada
#به گفته مادر شهید 👇👇
قبل از اینکه احمد را پس از ۱۵ سال بیاورند
یک شب خواب دیدم در یک بیابانی بودم و گریه میکردم 😭
و خدا را صدا میزدم که بچه ام را بمن نشان بده ! 😔
همون موقع در خواب دیدم که یک سیّد نورانی جلو امد و گفت : اینقدر گریه نکن.میخواهی بدانی پسرت کجاست ؟
گفتم بله 😔
با دست به یک جای دوری اشاره کرد و من دیدم سه تابوت اون دور هست ⚰
سیّد گفت :
تابوت⚰ وسطی فرزند توست و این دو تابوتِ اطرافش ، دو سیّد هستند که از پسر تو محافظت میکنند !
از خواب که بیدار شدم به کسی نگفتم .
تا وقتی که میخواستند او را تشیع کنند
بعد از به خاکسپاری
دیدم دو شهید دیگر هم همراه احمد بخاک سپردند
دقیق نگاه کردم و دیدم که یکی از شهیدان طرف راست احمد سیّد هست و طرف چپ احمد هم سیّد هست
بعد از تشیع جنازه احمد که بسیار باشکوه برگزار شد . دیدم احمد دقیقا میان قبر دو سیّد در گلستان شهدای اصفهان به خاک سپرده شده است.
#راوی_مادر_شهید
#روحش_شاد_و_ یادش_گرامی_باد🌷
#شهید_احمد_نعمت_بخش 🕊
@khaimahShuhada
#سردار_شهید_مجید_بقایی
انقلاب خونين مان سنگر كفر جهان را عقب نشانده و اين بار با رحمت خدائی، ‹‹ جنگ ›› مقدمه اي شده براي تشكيل اتحاد جماهير اسلامي ‹‹ انشاء الله ››، و بدانيد كه اين وضع، ايثار مي خواهد و خون، كه پيامدش نصر الهي است كه پيروزي اسلام در اثر رنج و سعي و كوشش، زجر و ناراحتي و خون دادن است .
بله ما مي جنگيم و تن به هيچ گونه سازش نمي دهيم و با شعار هميشگي مان يا فتح يا شهادت مي جنگيم و بر سياست ‹‹ نه شرقي و نه غربي ›› سرسختانه پامي فشاريم چون معتقد به خدائيم...
#وصیت_شهدا🌹
@khaimahShuhada
✅سپاسگزاری زیبای سردار دلها
✍️سردار شهید حاج قاسم سلیمانی: خداوندا! تو را سپاس که مرا صلب به صلب، قرن به قرن، از صلبی به صلبی منتقل کردی و در زمانی اجازه ظهور و وجود دادی که امکان درک یکی از برجستهترین اولیائت را که قرین و قریب معصومین است، عبد صالحت خمینی کبیر را درک کنم و سرباز رکاب او شوم.
اگر توفیق صحابه رسول اعظمت محمد مصطفی را نداشتم و اگر بیبهره بودم از دوره مظلومیت علیبنابیطالب و فرزندان معصوم و مظلومش، مرا در همان راهی قرار دادی که آنها در همان مسیر، جان خود را که جان جهان و خلقت بود، تقدیم کردند.
@khaimahShuhada
#نابغه_جنگ
نحیف بود و لاغر
مادرش میگفت اخه پسرم تو چکاری از دستت برمیاد و میتونی تو جبهه انجام بدی
❤️نمیدانست فرزندش مغز متفکر برنامه ریزی و عملیات های مهم و استراتژیک و معاون فرمانده نیروی زمینی ست.
او کسی نیست جز غلامحسن افشردی معروف به حسن باقری فرمانده شجاع و کارآمد دوران جنگ
💠اگر خسته شدیم باید بدانیم؛ کجای کار اشکال دارد. وگرنه، کار برای خدا که خستگی ندارد. لذت بخش است...
🌷شهید حسن باقری
۹بهمن ماه سالروز شهادت
#به_امید_شفاعت_شهدا🌹
هدیه کنیم صلواتی
ارواح مطهرهمه شهدا
#الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
@khaimahShuhada